Monday, Jun 13, 2022

صفحه نخست » خفقان قدسی، رضا فرمند

Reza_Farmand_2.jpg

دیگر، ماسکی نمانده که فرمانده
بر روی مافیای هزار چهره‌اش نپوشیده باشد
دیگر حرفی نمانده که فرمانده آن را
هزاران بار، چون آدامسِ بیهودگی نجویده باشد

فرمانده اکنون، برهنه شده است
و پوست تیغی‌اش،‌ چو سرنیزه‌هایی
از همه جای خفقان قدسی‌اش
بیرون زده است

فرمانده اکنون، برهنه شده است
روی‌اش، روی هشیاران را برمی‌گرداند
و سخن‌اش دل زبان راستی را می‌آشوبد

چه خونسرد، چشمان‌اش را
از کمین عبادتگاه‌اش
به تفنگِ‌ دور- زن چسبانده است
تفنگی که جوانان عاشق،
و زنان و مردان چالشگر را
نشانه گرفته است

فرمانده‌ی شعارها
فرمانده‌ی هادارام پادارام
فرمانده‌ی اوهام که می‌خواست
عبای شرنده‌ی ایمان‌اش را
به روی جهان بکشد
در میان خشم‌های آتشفشانی
دود می‌شود

ایرانِ در بند
شانه‌های تنومندِ فرهنگی
شانه‌های تنومندِ تاریخی‌اش را
شهر به شهر می‌تکاند
اندام‌اش را
از تسمه‌های مقدس، بیرون می‌کشد
و دیوان را در نهایتِ بیزاری
به روی زمین پرت می‌کند



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy