چگونه شد که مردم شعار «رضاشاه، روحت شاد» سردادند و به طرفداری از آقای رضا پهلوی برخاستند.
مردم هزار بار راحت تر از شما دور هم جمع میشوند. با هر مرام و مذهبی که باشند! کسی در میدان مبارزه از بغل دستی خود نمیپرسد وابسته به چه گروهی هستی؟ مهم خواست و هدف مشترکی است که امروز آنها را دور هم گردآورده به خیابانها کشانده است.
واقعیت این که شماها نه تنها حضورندارید! بلکه درته ذهن همان کارگری که خود را نماینده او میدانید هم قرار ندارید.
از من میپرسی چرا؟ چه عاملی باعث شده بعد از انقلاب به آن بزرگی امروز باز مردم میل به گذشته کردهاند؟
نمیپرسی چطور شد که بعد از ۴۰ سال شعار «رضاشاه، روحت شاد» بر سر زبانها میافتد و در اکثر تظاهرات تکرار میشود؟ چرا ۱۰ سال پیش این شعار داده نمیشد؟ چرا نام رضا پهلوی به عنوان یک آلترناتیو اینچنین در کوتاهمدت بالا آمد؟ چرا امروز کمتر خانواده ایرانیست که حرف او در جمعشان نباشد و زندگی او را دنبال نکنند؟
مسئله روشن است اگر تو هم در فضای ایران بودی و تعصبی نداشتی میتوانستی دلیل این آرزوی بازگشت به گذشته را عمیقاً با روحی بهشدت آزاردیده از انقلاب را درک کنی. دلیل رویگردانی از گروههای سیاسی از حزب توده، فدائی و مجاهد بگیر تا این جریان تازه مدشده ملیمذهبیها.
ملیمذهبیهایی که هنوز وجه تمایز خود با دیگر نیروهای مترقی را همان پسوند مذهبی بودن میگذارند! بیآنکه جنایت وسیع حکومت که آنها هم روزی در دل آن بودند را بهروی خود بیاورند. بیآنکه تضاد این پسوند را با سکولاریسم به عنوان یک شعار استراتژیک توضیح دهند! رویگردانی عظیم مردم بهخصوص جوانان از مذهب و هر آنچه بوی مذهبی میدهد را ببینند. کسانی که هنوز خود را آلترناتیو این حکومت میدانند.
طی این ۴۰ سال چه برما گذشت و چگونه جامعه زیرورو شد. همین شهر آرام زنجان را در نظر بگیر. چه بر سر این شهر آمد؟ در چشم برهم زدنی جماعت روستایی اطراف به زنجان سرازیر شدند. «زورآبادیها، بیسیمیها، صفرآبادیها»ی فاقد سواد، فاقد تخصص، در سیمای حاشیهنشینان شهری با لشگری از بیکاران که برای گذران دست به هر کاری میزدند. در بهترین حالت به صورت کارگران فصلی، کارگران ساختمانی کاری دست و پا میکردند. کسانی که روز داخل شهر در حاشیه میدانها میایستادند، دنبال کار میگشتند، شب با هزار عقده و نگاه حسرتبار به همان حصار تنیده شده دور شهر برمیگشتند در کار پسانداختن بیتوقف بچه مشغول میشدند؛ بچههایی که لشگر آتی حکومت اسلامی را تشکیل میدادند.
انقلاب فرصتی داد تا آنها با تمام عقبماندگی، بیسوادی وعقدههای تاریخی از حاشیه به مرکز آمده در سیمای نیروهای رژیم مذهبی تازه که چیزی جز شعار «الله اکبر، خمینی رهبر» نمیخواست جمع شوند. سیاهی لشگر حکومتی که فکری همخوان با آنها داشت! همخوان با لایههای عقبماندهی جامعهی سنتی و مذهبی در خدمت به پاچهورمالیدههای بازاری جمعشده زیر پرچم جمعیت مؤتلفه در سیمای ضدغربی، ضدمدرنیسم و ضد هر آن چه که در عرض ۵۰ سال حکومت پهلوی با خون دل ساخته شده بود.
راستی چه همخوانی غریبی بین ما نیروهای چپ با خمینی در راستای شعارهای رادیکال ضدغربی و در هم کوبیدن ماشین دولتی دوران پهلوی و بهاصطلاح لیبرالها بود. دشمنی بیریشه! بدون هیچ گونه تفکر! صرفاً شکلگرفته برپایه تفکر ضدامپریالیستی! نیروی چپی که در شور حاصل از انقلاب قادر نبود گوش شنوایی داشته باشد! مانند بختیار که صدای پای فاشیسم را درصدای کشیدهشدن نعلین ملایان میشنید و هشدار میداد. این صدای ناهنجار برآمده از دل تحجری هزار ساله را بشنود، به تفکر بنشیند.
ما برعکس در فکر خاموش کردن صدای چکمههای فرماندهان ارتشی بودیم که خمینی خواهان از بین بردنشان بود.
هنوزهستند نیروهای اپوزیسیونی که دل از نعلین نبریده و گاه صدای شنیدن صدای نعلین خامنهای و گاه خاتمی را بر کفشهای چرمی ایتالیایی ترجیح میدهند ولو اینکه خود کفش مارکدار اروپایی در پای داشته باشند. با خنده میگوید: «فراموش نکردی شعار ما شعار "ارتش ضدخلقی نابود باید گردد، ارتش انقلابی ایجاد باید گردد" بود. شعاری تندتر از خمینی.
بگذریم سخن برسر «زورآبادیها» سرازیرشدن آنها به شهرها بود، این نیروی عقبمانده که متأسفانه ما در سیمای آنها نیروهای رهاییبخش میدیدم. با حمایت حکومت جدید که پایههای خود را بر روی تهور ناشی از عقبماندگی آنها و حرصشان برای قرارگرفتن در قدرت بنا مینهاد.
سیاهی لشگری مکمل لاتهای کف خیاباتی هیئتهای عزاداری و حجتیه که در این شهر کم نبودند. در مرکزیترین بخش حکومت در لباس کمیتههای انقلاب، سپاه پاسداران سازماندهی شدند. بگیروببندها شروع شد.
میدانی از این شهر نسبتاً کوچک چه تعداد مجاهد اعدام شد؟ از بچههای چپ هم کم نبودند. کانونهای فرهنگی برپا شده در دوران شاه را ویران کردند و به جای آنها هر جا دستشان رسید تکیه درست کردند. هیئتهای عزاداری راه انداختند، حسینیه تقی شریعتی را اینبار با کمکهای بیدریغ دولت به یک تئاترعظیم تعزیه و عزاداری بدل کردند.
چتر سیاه بر سر شهر گشودند نامش را گذاشتند «شهر شورحسینی». شهری که در آن دبیرستان ویران کردند و به جایش مصلی ساختند. روستاییان مهاجرتکرده به شهر که حال آبونانی یافته بودند قید روستا زدند. روستاهایی که روزی بیشترین غله در سطح کشور تولید میکردند حال خالی از سکنه گردیده و روستایی میداندار شهر شده بود. آرام آرام نسل ما از صحنه خارج شد آنها که امکانی داشتند از کشور خارج شدند. تعدادی به تهران رفتند و الباقی نیز بهصورت پراکنده و غیردائم برای گذران زندگی در سکوت از این شاخه به آن شاخه پریدند تا گذران زندگی کنند. اندکی بعد بچهروستاییهای بزرگشده زیر دستوپای هیئتهای «مذهبی حکومتی» با اندک سواد در مصدر کارها قرار گرفتند. فرهنگ شهری با سرعتی باورنکردی درگردوخاک حاصل از تفکرات عقبمانده و شخصیت متملقپرور برسر قدرت نشستگان جدید از محتوی خود تهی شد! در تمامی عرصهها افراد متشخص قدیمی جای خود را به تازهواردانی که هنوز قرنها از قافله تمدن فاصله داشتند واگذار کرده بهگوشهای رانده شدند. کارهای نانوآبدار که جای رشوه، جای ساختوپاخت داشت در دست آنها که حتی حاضر به کندن پیراهن چرکین خود نبودند متمرکز شد. طیف شهری مرفه متوسط به بالا ترکیبی از خوانین کوچک گذشته و آریستوکراتهای محدود شهرمان نخستین گروههایی بودند که از دم تیغ حکومت اسلامی گذشتند. برخی تارومار شدند. برخی با پرداخت هزینه زیاد از دور خارج گردیدند و گوشه عزلت گرفتند. اما بسیاری ماندند، در سکوت و امید به روز فرارسیدن سرنگونی این رژیم. عمدتاً وفاداربه دوران گذشته.
کارهای ساده و با حقوقهای کم که کمتر جای رشوهخواری و بدهوبستان داشت نصیب شمار وسیعی از کارمندان قبلی شد که هنوز با وجودی که کراوت نمیزدند اما همان لباسهای بهیادگار مانده از دوران قدیم را بهدقت میپوشیدند و تلاش میکردند حداقل پرنسیبهای اجتماعی در عرصه فرهنگ و اخلاق را حفظ کنند!
این بخش قربانیان سختجان تمام این ۴۰ سال بودند که حال پای در دوران بازنشستگی نهادهاند. کادرهای آموزشی، درمانی، محیط زیستی، دانشگاهیان، مهندسان، بخش زیادی ازمدیران و کارمندان تحصیلکردهی زمان شاه که نان ساده را به همکاری با حکومت ترجیح دادند. کسانی که در مشاغل اداری دولتی و شرکتی کار میکردند. با وجود گذران اقتصادی بسیار سخت و ناهمخوانی با فرهنگ مسلط آخوندی با چنگودندان از زندگی فرزندانشان حتی بهبهای فروش فرش زیر پا کارهای خردوریز حراست کردند و میکنند و به تحصیل آنها همت میگمارند. طیف وسیعی که در مقطع انقلاب در کاتاگوری طبقه متوسط قرار میگرفتند.
ادامه دارد
ابوالفضل محققی