Tuesday, Sep 6, 2022

صفحه نخست » عباس معروفی و جنگ نور و ظلمت، طاهره بارئی

Tahereh_Barei.jpgعباس معروفی را فقط یکبار دیدم. در جلسه‌ای ادبی در پاریس. نظر مرا نقدی تند تصور کرده به پاسخ پرداخت اما یکباره وسط راه لحنش عوض شد. مرحوم تقی (بهمن) امینی مسئول جلسه بعد‌ها به من گفت «می‌خواستم دخالت کنم که دیدم خودش متوجه شد اشتباه کرده و دارد حرف را برمیگرداند. آدم با هوشی ست». (نقل قول نزدیک به مضمون)

واقعیتش با کتابهای معروفی نتوانسته‌ام ارتباط عاطفی برقرار کنم. کتابهائی نبوده‌اند که بخواهم آنها را از نو بخوانم. اما برای من «معروفی» نه با اندازه گیری میزان راست و چپ بودنش یا غلظت «بچه مسلمان» یا «غیر مسلمان» بودن، بلکه با نویسنده بودن و پیش از آن با انسان بودنش مطرح میشود. او نویسنده بود و عاشق ادبیات واوراق روحش را پیش چشم همزبانهایش به آب می‌سپرد. ولی فراتراز این دسته بندی هم او در جایگاه دیگری هم قرار داشت: انسان بودن.

یک انسان ایرانی همعصر با یک فرهنگ سیاسی مشخص و متاثر از آن. و امروز می‌خواهم به همان نکته‌ای که آنروز در آن جلسه به او گفتم باز گشته، اشاره‌ای کرده و بگذرم.
عباس معروفی بعنوان یک انسان، آنهم یک انسان، با فرهنگ دیرینه ایرانی عمیقا آرزومند پاکی و معصومیت بود. اما این معصومیت را جائی نمی‌دید. سعی میکرد آنرا در داستانهایش بیآفریند. موفق نمیشد. همانطور که در ابتدای یکی از رمانهایش (اگر درست یادم باشد در فریدون سه پسر داشت) وعده خلق چنین پرسوناژی را درابتدای داستانش میدهد، ولی هرگزموفق به آن نمی‌شود. این وعده و این تلاش، کتاب به کتاب با وسواس پی گرفته میشود گویی در این راه نویسنده با خود پیمانی بسته است. اما از آنطرف، و بدون دعوت از سوی او، هیولایی در متن سر بر میآورد که بی اعتنا به هرچه تمدن و فرهنگ، بی اعتنا به هر چه عُرف و قاعده، سرشار از حقد و حسد و کینه توزی و سَبعیت، آن شخصیت آرزومندِ جلوه‌ای از پاکی و معصومیت را به زیر میکشد و له میکند. باز اگر درست به یادم مانده باشد، در همین فریدون سه پسر داشت، راوی در انبار نگهداری محصولات غذائی ادرار میکند و بی اعتنا به نادرستی عملش سوت میزند و بقول خودش: «پشمم هم نبود».
همین موجود، آنکه در میان قوت و غذای روح و جسم مردم ادرار کرده همه چیز را به گند می‌کشد تازه سوت میزند و پشمش هم نیست، گوئی در آدمهای کتابهای معروفی حلول میکند. تمام کتابهای معروفی محل جنگ این دو جنبه با هم است. حتی آنروز در کتابخانه مرحوم تقی امینی در جواب به گفته‌ی من رگه‌ای از آن «دو گانه» ظهور یافتند اما خوشبختانه بخش هوشمند صبورمهربان رشته صحبت را به دست گرفت.
عباس معروفی خود تا پایان در فقدان این ایرانیت «بی آلایش» دوست، دوان دوان طول زندگیش را دوید. خاطراتی که اخیراْ از کسانی که او را در ماههای آخر زندگیش دیده‌اند، شنیده‌ام، مرا به این باور میرساند که معروفی، رها شده از دام و صدای این هیولا در گوشهایش، داستان زندگیش را سرشار از مهر به پایان برده و هر جا تنها بارقه‌ای از آن صفا و صمیمیت مورد تمنایش را یافته، همانرا قدر شناخته است. به گمانم اگر از عدد «هفت» در مورد تعداد کتابهائی که میگفته برنامه نوشتنشان را دارد استفاده می‌کرده نه از توّهم و عدم اگاهی نسبت به فرصت اندکش، بلکه از زیادی شوقش برای نوشتن همین بارقه‌ها حکایت دارد.

طاهره بارئی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy