چون نباشد حرکتی در مُردِگان
انتظاری چون بود از خبرگان؟
دل بر این بنیادِ بی بنیان مَبند
کز سکوتش ملتی باشد به بند
هر یِکش چنگی زَنَد بر ثروتی
یا به زورِ چکمهها یا بدعتی
گر رَسَد صدها بلا از آسمان
خبرهای هرگز نگردد مهربان
تا بِکوبَد بر دُهُل آن خود ستا
خوش برقصد جنتی با دست و پا
راهِ مردم از رَهِ اینها جدا است
مشُرکم من گر که این راهِ خدا است
قوسِ مردم روز و شب باشد عیان
خبرگان در روئتِ قوس مهان
از لواطِ قاریان مردم به تنگ
پاسخ هر شکوهای باشد فشنگ
گر فسادی از خفا آید به دید
او بتوفد پس چرا کش میدهید؟
چون که خطِ خبرگان از بُن خطا است
انحلالش از درون اینک بجا است