یوسف جاویدان
غزلی برای مهسا (ژینا) امینی
امروز دختری رفت در خوابِ لالهزاران
دریا فرو بخشکید از شرمِ سوگواران
بر خاک جای پایی ماندهست یادگاری
ابرست و سایهسارِ انبوهِ داغداران
در خلوتم بزد ابر با یادِ ماهِ خفته
دست و سرش نمودم از دور بوسه باران
گفتی بر آب خم شد تا بنگرد به جوبار
نقشش بر آبِ لغزان گردید رهسپاران
باران مزن ز دیده، اینگون مزن به تندی
رفته چنو اگر چند، در پرده بیشماران
چون برگیام که موج ِ گرداب میرباید
خاموش باش ای ابر، کمتر دگر بباران
باران مزن برین دشت، جادو شدست این خاک
شد بیشهزارِ سبزش، چون صحنِ سنگزاران
از شاخسار بشنو بانگِ سرود و آواز
گلبرگ خونچکانست، چاوان شده هَزاران
خست سینه نیش ِ هر روز، بامّیدِ روزِ پیروز
روزی که شهر گردد، جولانگهِ سواران
گشتهست صبحِ شبگیر چیره به شب دوباره
تا پرتوش نوازد قلبِ امیدواران
هر چند خفت مهسان، بی دیدنِ بهاران
نامش شدست اینک مشعل به دستِ یاران
۲۰۲۲/۹/۱۵
۱۴۰۱/۶/۲۴
اصل این غزل را که بسیار اندوهبار بود روزی که مهسا در کما فرو رفت نوشتم، پس از اوجگیری دوباره جنبش در خیابانهای ایران چند بیت آن مناسب با رخدادهای جدید باز نوشته شدند.
یج
نیروی جایگزین، بهرام پویامنش