گرامی باد یادکشته شدگان راه آزادی در سیستان و بلوچستان
نشانی مرا از قرنها قبل از شهر سوخته بگیرید. شهری خفته در اعماق تاریخ ایران. تمدنی باستانی که قدیمی ترین اقوام ساکنین این مرز وبوم را در خود جای میداد.
نشانی مرا در سیمای قهرمان اساطیری شاهنامه. در سیمای رستم جستجو کنید. در آورد گاههای نبرد برای دفاع از آزادگی. ازبرکشیدن نام به قهرمانی وشرافت.
مرا درجمع سواران یعقوب لیث صفاری جستجو کنید. زمانی که براشغال گران عرب شوریدم. نخستن دولت مستقل رها شده از قید خلفای عرب را در شهر نیمروز زادگاه سهراب بنیان نهادم.
نامم را در نخستین سکه که بر نام خود زدم بخوانید. مرا که بعد دویست سال حضیض زبان پارسی حکم به احیای آن دادم. حراست کردم این "قیمتی لفظ دری را "این گوهریگانه زبان! این عامل وحدت دهنده یک ملت را! که دست تطاول اجنبی کمر به نابودی آن بسته بود.
مرا در تنگنای فقر تحمل شده بربخش بزرگی از ایران زمین که نامش سیستان و بلوچستان است جستجو کنید. شهر هائی در انتهائی ترین نقشه این کشوربا گسترده ترین مرزهای آن. ازدریای عمان تا طولانی ترین مرز با پاکستان وافغانستان که پیوسته حراستش کردم بی آن که دیده شوم.
سرزمین بکری که هنوز شناخته نشده. عضوی از پیکرمام وطن که پیوسته مورد بی مهری حاکمان بوده. بی مهری تلخی که حکومت شیعی جمهوری اسلامی در عناد با اهل تسنن بر عمق ودامنه آن افزود.
تلاش کرد که رشتههای ارتباطی خونی وتاریخی مردمان این بخش از کشور را روز به روز با دیگر مناطق این سرزمین کمتر وکمترسازد و درمحاق قرار دهد. حکومت جباری که در تمام این چهل سال جز جفا با مردان این خطه از سرزمین مادری کاری دیگر نگرد.
در این خیزش بزرگ میهنی نیز میزان سبعیت و جنایتی که در حق این مردم کرد قابل تصور نیست! از قتل عام کودکان، تا نوجوانان. دژخیمانی کمر بسته به تحقیر مردم.
آوخ که چه میزان براین مردمان محجوب، بر این مهربان مردمی که هر نامهری را در تمامی این سالهای تلخ تحمل کرده وجز با زبان عشق ودوستی بی تکلف سخن نگفتند ستم رفته است! ستمی مضائف.
امروز چهلم شهدای این مردم است. چهلم مردی که شادمانه با نوای موسیقی بلوچی میرقصید شادی در میان مینهاد. مردی که آخرین تصویر بسته شده او بر میلهای آهنین. نماد مظلومیت یک ملت است ونماد تحقیر یک ملت توسط "کثیف ترین حکومت در تاریخ این سرزمین. نمادی از کینه ونفرت از حماقت آمیخته به تعصب دینی، نشان دهنده بیشرمی مردی که خود را حاکم بر جان ومال مردم میداند. " چه کردند با این ملت؟
چشم بر هم میگذارم. تصویر جوانی که درمیدانگاهی شادمانه میرقصد و در میدان گاهی دیگر با دستبدی بر دست بسته شده بریک میله آهنی که غم جهانی را بر شانههای خود دارد. غریبانه نشسته است! در ذهنم میچرخد! از میان چشمانم میگذرد. شادی یک رقص، اندوه یک تحقیر. درد یک جنگ نا برابرو سر انجام رفتن به کشتار گاهی که جمهوری اسلامی امروز در سرتاسر ایران راه انداخته است.
میاندیشم، درد میکشم! بخود میگویم این حکومت آیا راهی جز زبان خشونت ودر گیری پیش پای معترضان میگذارد؟ راهی ناخواسته که سعی در تحمیل آن دارد. چه باید کرد؟
خشمم که فرو کش میکند. بیاد میآورم دریائی از جمعیت را که در تلاطمند. جمعیتی که میجوشد! غلیان میکند از خانهها، کوچهها، خیابانها سرازیر میشود. اقیانوسی از انسان! کدامینن نیرو قادر به ایستادگی در برابر اقیانوس مردم است؟
چشم بر هم مینهم این اوست "خدا نور لجهای " جوان بلوچ که در میان اقیانوسی از مردم میرقصد واز روزهای خوش پیروزی خبر میدهد بلوچ دوست داشتنی با دو تصویر که یکی آتش بر دل مینهد ودیگری شور دردل آفریند. دوسوی زندگی سوئی رقص وستایش زندگی! سوی دیگر ستایشگران مرگ!
دو سوی این سرزمین! این مردم. دو سوی آزادی!
ابوالفضل محققی