باز نشر شعری برای محسن محمدپور، کودک کار و نوجوانان جانباخته
از روزمرگیات
******گل ِ من
رها شدهای؟!
هفده بهار ِ بی بار
بر شانههای خسته کشیدی
و بیش از این نکشیدی!؟
جانت به لب رسید وُ
******رها شدی از خود؟
آواز روشنت اما
******پیچان است،
در آوازِ دوزخیان ِله شده
در آوازِ مردمان ِ تهی دست
تا کودکان ِ کار،
******بی کار شوند
و در کلاس ِ درس بنشینند
تا؛
رنگین کمان رویایت
آرزویهای یخ زده را
******گرما بخشد....
**
در اوج چهچه ِ بودی که ناگهان
گلوله سُربی
******با دست دین پناهان،
بر سینهات نشست
و تو؛
******نرسُته،
************پژمردی!
سهم تو،
******این چهار زمستان بود؟
نه
سهم تو این نبود
سهم تو این نبود
میدانم
******میدانم
************میدانم
خون ِ تو پرچم ِ سرخ است
چون خون ِ بی شمار جوانان
بر شانههای کارگران و ستمکشان
بر دوش ِمردمان،
******فردا.
فردا که دور نیست!
بخواب محسن جان
بخواب
******فرزندم....
*
*
۲۸/۱۲/۲۰۲۰ پاریس
از دفتر شعر: سرودههای خیابانی
نشر مهری لندن
*
*
آقای خاتمی و نگرانی از "فروپاشی اجتماعی"، رسول نفیسی
تاریخ به روایت قدرت، اقتدار و ترس، محمود کویر