Wednesday, Dec 21, 2022

صفحه نخست » هر شب ترسم از بیداری صبح است! مسعود نقره کار

Masoud_Noghrehkar.jpgبا لرزش دست بازت می‌کنم، با دلهره روشن‌ات می‌کنم، می‌ترسم با فشار یک تکمه تصویر زیبای آبی آب‌ها و آسمان سنگ مزاری شود که پدری در سوگ جوان‌اش ضجه زنان بر آن می‌رقصد، یا مادری بر خاگ گور جگر گوشه‌اش مویه و زاری می‌کند. می‌ترسم سروی شوی بر دار یا چشمان آبی پُراشک دخترکی که در سوگ مادر چنگ درون خاک گورمی زند و زمین و زمان نفرین می‌کند.

از تو می‌ترسم، این چگونه اضطرابی ست که وقتی از خواب بیدار می‌شوم و سراغ تو می‌آیم زخم زنان به جان و جهانم می‌ریزد. خواب، نه، کابوس‌ها وقتی رهایم می‌کنند با خود می‌گویم ایکاش همه را در خواب دیده بودم، ترس به سراغت آمدن در من دلشوره می‌شود. هراس، خشم، اندوه، نه می‌توانم نبینمت و نه تاب تماشای این همه صحنۀ‌های ناباورانه رنج را دارم. چقدرعزا و سوگواری، و مصیبت پشتِ مصیبت. هرشب ترسم از بیداری صبح است.
امروز سراغت نیامدم. راه افتادم تا در میان درختان و پرندگان جنگل شاید کمی آرام بگیرم. نه، نتوانستم، با من آمدی و آنقدر به من نزدیک شدی که هر گوشه جنگل را ازدرون قاب تو دیدم.
من از انعکاس چهره‌ام درون تو می‌ترسم، من از تصویرم در درون تو و دیدن هر چه درون توست احساس وحشت می‌کنم. شب‌ها ناتوان و خسته از وحشت دیدار با تو با ترس بیداری از صبح می‌خوابم، در نگاه به تو، در دیدار با تو ذره‌ای تسکین و آرامش نیست، می‌خواهم انکارت کنم نمی‌توانم، چقدر خودم را سرزنش کنم، چقدراحساس گناه، ناباوری، نگرانی، شرم؟
با تو هستم، چیزی بگو. چرا سرد و ماسیده، بهت زده و در خود فرورفته به من خیره شدی، چرا؟
من از تو می‌ترسم.
*****
از فیس بوک مسعود نقره کار
(۴) Massoud Noghrehkar | Facebook



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy