"دریغ"
در سوگ محمد مرادی
قاصدک،
باز،
چشمِ مان ماند براه.
در دلِ تنگِ غروب،
عاشقی جُست پناه،
در برِ آبِ سیاه،
تا کُند مِهر نگاه،
بر رخِ زخمیِ ماه،
ناخنِ سرخِ سپاه.
عابری بود گواه.
قاصدک،
کاش،
در آن شامِ کبود،
مثلِ آن شمعِ خمود،
گذرت بود،
دمی بر لبِ رود.
قاصدک،
ای کاش،
هَمرهَت بود،
خبرِ خلع و فرود،
مژدهِ فتح و سرود،
نغمه دلکش عود.