ای زن که به تنهایی، همسنگ بسی مردی
ضحاک تباران را، رسوای جهان کردی
یک روز تورا گفتند چون نیمهی انسانی
با عشق گر آمیزی، از خانهی خود طردی
روز دگرت گفتند مرد است ز تو برتر
هر چند بسی رستم بی دغدغه پروردی
شلاق زدت گر دین، تمکین نشدن آیین
با زُهد ستم پیشه همواره هماوردی
شوریدن فریادت، اوهام بسوزاند
با هر چه بلادیده، همراهی و همدردی
زیباست تو را گیسو، چشم است تو را جادو
پنهان مکن این یا آن، در دلبریات فردی!
شیرینی گفتارت شعری است بهارانه
از تلخی زندانها، آزرده و گر زردی!
هر روز مبارک باد بر جوشش پندارت
ای آن که شهامت را آیین زمان کردی!
ویدا فرهودی