فکر کردن مغایرت دارد با پرستیدن. هرچه بیشتر فکر کنی کمتر میپرستی و بر عکس.
وقتی میپرستی کتاب فکر کردن را میبندی. مینشینی ته چاه، افقت بسته، سر شاراز اطمینانها. شبهایت طولانی، روزهایت کوتاه، ریگزاری محروم از روییدنها.
نپرستیم، فقط دوست داشته باشیم.
پرستیدن خود بزرگ بینی میآورد، خود کفایی، خشکی، تعصب، خشونت و رگ کلفت گردن.
دوست داشتن اما انسان را نازنین میکند، دوست داشتنی میکند، عشق میسازد.
وقتی دوست داری چشمهایت میدرخشند
به تمام دنیا لبخند میزنی (برای همین است که اکثر اوقات سرت کلاه میرود )
در فکر این هستی که عشقت را چطورپرورش بدهی، بارورش کنی، امکاناتش را زیاد کنی. میخواهی همه چیزرا بپایش بریزی.
پرستیدن نشستن است، دوست داشتن رقصیدن،
نشستن کنار بقچه باورها، رقصیدن بر فرش رنگین تمّناها
پرستیدن داشتن است درعمق دستانی بخیل
دوست داشتن بخشیدن است بی مرز، بی محابا.
اویی که میپرستد پاسداریقین هاست، کسی که دوست دارد درجستجوی نایافته هاست
دردوست داشتن آینده است، درپرستیدن گذشته
اولی رنگ گلی امید را دارد، دومی تاری خاکسترمرگ.
وقتی دوست داری رعایت میکنی، موظفی، متحمل، نازنین ترین کلمات را زمزمه میکنی
آنهایی که میپرستند برتری جویند، قدرت طلب، پرخاشگران خشکیده لب.
پرستیدن نقطه مشترک تمام افکار رزم جو
دوست داشتن تاج سر نازکان بزله گو.
پرستیدن نفرتیست در عمق تاریک چشمها
دوست داشتن اما بوسه ایست بر پیشانی انسانها.
اگرمیخواهیم فکر کنیم
اگر میخواهیم عادل وعاقل و خردمند باشیم
اگر میخواهیم انسانی زندگی کنیم
ایران را فقط دوست داشته باشیم، نپرستیم.