صدای طاقت گل، بی قرار میآید
و اشک شوق چه بی اختیار میآید
سرشک پاک برای حضور صادق گل
به رغم سعی خزان، مژده بار میآید
هزار توی نفاق کهن نَوَردیده
اگر چه خسته ولی پایدار میآید
بیا ز پنجرههامان غبار را برگیر
که عطرِطی شدن انتظار میآید
اگر چه باغچه چندی ز سبزه عاری بود
به یمن سرخیِ گل نَک بهار میآید
گلی زنسل شقایق، شکفته بی پروا
به قصد هَدم سکون استوار میآید
و در پیام زلالش مرور تجربهها ست
تهمتنانه و آرش تبار میآید
هر آن که چهرهی او را به خار کینه خلید
کنون ز کردهی خود شرمسار میآید
عجب مکن که سرودش به سرخی ایمان
ز بطن خفتهی این شام تار میآید!
که شب ورای سیاهی ستاره میزاید
یکی اگر که بمیرد، هزار میآید
صدای طاقت گل هم اگر شده پرپر
هماره خاطرهاش با بهار میآید
ویدا فرهودی