*
*
*
در من جنگلی سرسبز و بکر ست
در آن درختان زبان هم را میفهمند
صبحها به هم با عطرشان سلام میدهند
حیوانات سر به راهند
با نگاهشان حرف میزنند
شیر، رهبرشان، دمکرات است
غذا را با هم تقسیم میکنند
گاوها، گوسفندان و پرندگان و حشرات آواز میخوانند
جنگلی سرشار از طراوت و تازگی و خرمی ست!
در من جنگلی از انسانها زندگی میکنند
هر روز به هم فخر میفروشند
رهبرشان، دروغ میگوید
سهم همدیگر را میدزدند
چاپلوسی و ریا، زندگی روزانهشان!
همدیگر را سرکوب میکنند
پدری، فرزندش را قربانی میکند
سال هاست؛ شادابی و خرمی را هرس کردهاند!
جهل و ریا و نادانی، خوراک هر روزه است!
دزدی و اختلاس میکنند
شرم را قورت دادهاند
بی شرمی لباس هر روزهشان است!
هر روز سوژه جدیدی را باب میکنند
زبانشان عاری از دوستی ست
عشق برایشان لباس ظاهرسازی ست!
در من جنگلی ست، با رویاها و آرزوهای برنیامده
آسمان بالای این جنگل، هر روز رعد و برق و گرفته است
خدایان در این طرف جنگل به خواب رفتهاند
و آنطرف جنگل بیدار و سرزندهاند!
خدایا؛ یک جنگل، با دو هوای متضاد!
جرم این است؛ خودت تفسیر کن!
امیر کراب
شبی با خیام، ابوالفضل محققی