اکبر کرمی
سرنویس
فدرالیسم (همپارچهگی) چیست؟
فدرالیسم و همپارچهگی چه نسبتی با تاریخ ایران دارد؟
و آیا شکلی از ساختار فدرال و همپارچه برای ایران امروز مناسب است؟
با آن که این دست پرسشها در ادبیات سیاسی و دانشگاهی بسیار مهم هستند، اما من پرداختن به آنها را در پهنهی سیاسی و در کوران بگومگوها بر سر فدرالیسم و همپارچهگی در ایران چندان مناسب و مفید نمیدانم؛ چه، این پرسشها و پاسخ به آنها موضوع و برآمد سیاستورزی هستند، نه پیشآورد سیاستورزی. به زبان دیگر پاسخ و پیشآورد سیاستورزان به این دست پرسشها همانند پیوستار جا-شناسی سیاسی در ایران گسترده و رنگارنگ است. یعنی برای رسیدن به یک پاسخ همانند و کارآمد ما نیازمند ارادهی سیاسی و سازش هستیم و نه بگومگوهای علمی و دانشگاهی. نه این که بگومگوهای علمی و دانشگاهی مفید و مهم نیستند، که سیاستورزی و برونشدهای سیاسی همیشه برآمد و وفادار به این گفتوگوها نمیمانند و نیستند.
برآمد این دست گفتارها و جستارها (علمی و دانشگاهی) چیزی بیش از بستهای از "استها" نخواهد بود. اما سیاست پهنهی "بایدها" است؛ یعنی به پسند ما گره خورده است؛ و ضریبی از جاشناسی سیاسی است. یعنی گفتارها، جستارها و دستآوردهای دانشگاهی در این موارد در بهترین حالت با جای ما در پیوستار سیاسی رنگآمیزی و دریافت میشوند و با جای ما در دعواهای سیاسی هماهنگ. به زبان دیگر چالشهای سیاسی پاسخهای سیاسی میخواهند و نه پاسخهای علمی و دانشگاهی. پاسخهای دانشگاهی از جنس استها هستند، اما پاسخها ی سیاسی از جنس بایدها. و هیوم به ما آموخته است که میان استها و بایدها فاصله بسیار است. (آینده همیشه ادامهی گذشته است، اما تکرار آن نیست.)
با این سرنویس آشکار است که من در این متن نمیخواهم به این دست پرسشهای مهم دانشگاهی پاسخ دهم؛ نه صلاحیت آن را دارم و نه سر و سودای آن را! من میخواهم این ادعا را پیش بگذارم که پاسخهای دانشگاهی در این موارد حتا اگر بسیار دقیق و عمیق باشد، برای پهنهی سیاست و سیاستورزی و سیاستورزان (اگر مدرن باشند) چندان اهمیت ندارند؛ و رهگشا نخواهد بود. در پهنهی سیاست، داوری و سازش سیاستمدارها اهمیت دارد و نه داوری کارشناسان تاریخ و تاریخ سیاسی! زیرا سیاست پهنهی توزیع قدرت و آزادی است و نه توضیح آنها. هر توضیحی از قدرت و آزادی، خود برآمد و هودهی شکلی از توزیع قدرت و آزادی است؛ و در جایی به هرمهای ویژهای از قدرت و داوری میرسد. دمکراسی و مناسبات آن تکاپویی برای گذار از این هرمها یا تختیدن آنها است. گذار دمکراتیک بیش از هر چیز گذار از آن هرمهای قدرت و داوری، و گذار از این دست رویکردهای سنتی در سیاست است. (شوربختانه چنین دریافتی از سیاست و دمکراسی در ایران چندان شناخته شده نیست.)
از این چشمانداز فدرالیسم و همپارچهگی هم شکلی از دمکراسی است و هم ادامه و تعمیق آن. چنین نگاهی بسیار اهمیت دارد؛ زیرا داوری در مورد فدرالیسم را در بنیادها دگرگون میکند. خواست فدرالیسم همانند خواست دمکراسی و دوقلوی همراه آن (آزادی و برابری) هیچگاه دلخواه و هماهنگ با خواست نیروهای سنتی و محافظهکار یعنی هرمهای قدرت و داوری مستقر و چیره نبوده و نیست. خواست فدرالیسم خواست فروپاشی هرمهای قدرت و داوری حاکم است و باید به نظام هرمی مستقر چپانده و تحمیل شود. خواست فدرالیسم خواست همپارچهگی و مرکززدایی در برابر یکپارچهگی و مرکزگرایی است.(۱)
تعاریف
فدرالیسم و همپارچهگی ساختاری ترکیبی و پیچیده است که در آن یک سامانهی سیاسی واحد در راستای توزیع قدرت و تمرکززدایی به شکل قانونی تا آنجا که مقدور و مناسب است مرکززدایی میکند و به یک حکومت مرکزی کوچک و چند حکومت منطقهای با اختیاراتی محدود تقسیم میشود. در این شکل از حکومت هرچند واحدهای منطقهای (ایالات، ولایات، ممالک، مناطق، نواحی و استانها) تا حد بسیاری در امور داخلی (قانونگذاری و اجرایی) از حکومت مرکزی مستقل هستند، اما در اموری همانند مناسبات خارجی، چاپ و مدیریت پول، اعلان جنگ و صلح و... وابسته به دولت مرکزی هستند.
باید توجه داشت که اشکال گوناگونی از دولتهای فدرال و همپارچه با پیشینههای تاریخی و سیاسی گوناگون در جهان یافت میشوند؛ و نیز باید میان فدرالیسم (همپارچهگی ملتها) و کنفدرالیسم (همسویی ملتها) فاصله گذاشت؛ در اولی حکومتی مرکزی وجود دارد و بسیار از مسوولیتهای حکومتی در عهدهی دولت مرکزی است؛ اما در دومی ما با مجموعهای از حکومتهای مستقل روبهرو هستیم که در مواردی با هم همسویی و همکاری دارند.
دشواری "دور" در تعاریف
در پاسخ به پرسشهایی همانند آنچه در بالا آمد، در مراجعه به نمونهها، شواهد و متون کلاسیک یک دشواری بنیادین و فلسفی هست. آیا باید تعریف فدرالیسم را با مراجعه به حکومتهای فدرال بیرون کشید؟ و اگر چنین است، چهگونه میتوان حکومتهای فدرال را شناخت؟ آیا تنها این که حکومتی خود را فدرال بداند، کافی است که ما آن را از مصادیق حکومتهای فدرال بدانیم و برای گرفتن مخرج مشترک از دولتهای فدرال آن را هم در نمونههای مورد مطالعه جا دهیم؟
برای گریز از این دشواری آیا لازم نیست در ابتدا تعریفی از فدرالیسم داشت؟ و اگر چنین است این تعریف از کجا آمده است و چرا؟ آیا یک تعریف جامع و مانع از فدرالیسم (همانند آنچه شناختشناسی سنتی ادعا میکند) وجود دارد که میتواند به همه ی بگومگوها پایان دهد؟ یا ما همانند هر گفتوگوی دیگری با یک گفتوگوی بیپایان روبهرو هستیم؟ آیا این بیپایانی و ناتمامی شکلی و ادامهی بیپایانی سیاست و سیاستورزی است؟ و باید به سیاست و سیاستورزی و به تعادلات دمکراتیک در آن سپرده شود؟ یا آن که میتوان و باید بیرون از گود سیاستورزی ایستاد، و سیاستگذاری کرد تا از این دشواریها بگذریم؟
(جداسازی "سیاستگذاری" از "سیاستورزی" بسیار اهمیت دارد؛ در اولی ما با ساختاری نامردمسالار و اقتدارگرا روبهرو هستیم که یک "دیگری بزرگ" برای آن سیاستگذاری میکند؛ و در دومی ساختار مردمسالار است و امور سیاسی از راه سیاستورزی سامان مییابد.)
تعاریف برخلاف تصور سنتیها برآمد سازشهای ما هستند؛ و نوعی دادوستد (Trade of) بر آنها حاکم است؛ هرچه دربرگیرندهگی (جامعیت) یک تعریف بالا برود، بیرونگذاری (مانعیت) آن کمتر خواهد شد. و هرچه بیرونگذاری تعریف افزوده گردد، دربرگیرندهگی آن کمتر خواهد شد.
چرا برخی از ایرانیان از ساختار فدرال هراسناک هستند؟
در تاریخ سیاسی ایران و پیش از برپایی دولت مدرن ما با اشکالی از حکومت کموبیش فدرالی روبهرو بودهایم؛ ("ممالک محروسه" در اسناد تاریخی ما بسیار آمده است.) و نیز در عالیترین متون حقوقی جدید خود ردی از حکومتهای ولایتی و ایالتی را مییابیم؛ با این همه مخالفت با فدرالیسم در میان جریانهای سیاسی ملیگرا، سلطنتطلب و حتا مذهبی کم نیست. بسیاری از مخالفانِ فدرالیسم، فدرالیسم را اسم رمز تجزیه ی ایران میدانند. هراس از تجزیهطلبی و فروپاشی ایران، موتور محرکهی مخالفت با فدرالیسم در ایران است.(۲)
نمیخواهم ادعا کنم که همهی هراسها بیمورد و از جنس انگارههای نیرنگ است؛ چه، هم شواهدی هست که نشان میدهد برخی از جریانها ایرانی تجزیهطلبی را بهطور جدی پیمیگیرند و هم برخی از قدرتها منطقهای و جهانی با برخی از اینها جریانها بستهگی و پیوستهگی دارند؛ و در این مسیر سرمایهگذاری کردهاند.
با این دست نگرانیها، هراسها و ادعاها چه باید کرد؟
سیاستورزی و دادوستد (تریدآف) ها ی ملی
یک رویکرد ملی بهسامان و مردمسالار (که خود را متعهد و محاط به حقوق بشر میداند) در برابر این دست چالشها چهگونه باید رفتار کند؟ آیا دوست داشتن ایران و هراس از تجزیهی آن ناپسند و خطرناک است؟ اگر نیست، جریانهایی که دچار چنین هراسی هستند، چهگونه میتوانند میان مناسبات دمکراتیک، حقوق بشری و توسعه از یکطرف و مناسباتی که سر یکپارچهگی یا همپارچهگی دارد از طرف دیگر، تعادل، توازن و برابری برقرار کنند؟
آیا میان پاسداری از یکپارچهگی یا همپارچهگی و تن دادن به تعادلات دمکراتیک و تمرکززدایی، شکلی از دادوستد حاکم است؟ یعنی تضمین یکپارچهگی و مناسبات دمکراتیک و همپارچهگی به طور همزمان و در شکلی عالی ممکن نیست؛ باید به نسبتی مناسب و کارآمد از آنها تن داد؟ و با همآوردان ملی و فروملی به داد و ستد نشست؟
و اگر چنین است، برای گذار و در فرآیند گذار از این دشواریها حق داوری با کیست؟ چه کسی میتواند این گفتوگوها را همانند همهی گفتوگوهای بیپایان دیگر، پایان دهد؟ و متناسب با الزامات راه، نسبت مناسب هر کدام از خواستهای دلخواه را تعریف و تعیین کند؟
سیاستورزی و سازوکارها ی نقد
فراتر از دادوستد میان آنچه دلخواه است، باید درک مناسبی از تاریخ، سیاست و سامانههای نقد آنها هم داشت. با همهی تاکیدها و تکاپوها از ایران تاریخی (جهان ایرانی) پارهها ی بزرگی جدا شده است. یعنی ارادهگرایی راهبرد کارآمدی برای پاسداشت یکپارچهگی ملی نیست؛ قدرت، ابزارها و سازوکارها ی آن را هم باید فراهم آورد.
انگارههای انسجامآفرین ملی در سطح گفتمانی و حقوقی به توزیع واقعی و فربودی قدرت سیاسی و منابع دیگر قدرت وابسته است؛ هراس از تجزیهی ایران و تکرار خطاهای گذشته چیزی بیش از انباشت نابرابریها ی بیشتر و بخت بالاتر فروپاشی و تجزیهی ایران نخواهد بود. باید با توجه به دادهها، نیازها و خواستهای جدید، تعریفی تازه و پویا از ایران و ایرانیان و حقوق آنها داشت؛ (پرهیز از دگماتیزم) و نیز باید با توزیع آزادی و قدرت و دامن زدن به گفتمانهای ملی دریافت ایرانیان از حقوق و منافع ملی را گسترش دهیم تا دوستان نادان و دشمنان دانا نتوانند به آسانی به مرزهای ملی ما چشم داشته باشند. (پرهیز از تجربهگرایی خام)
اگر از تاریخ و آنچه بر ما و دیگران گذشته است، درس نگیریم، تاریخ تکرار خواهد شد. اهمیت ندارد چه قدر دل ما برای یک ایران بزرگ، یکپارچه و قدرتمند لک زده است؛ اگر نتوانیم به دادخواهی نابرابریهای گوناگون در ایران پاسخی مناسب بدهیم، نیروهای گریز از مرکز هر روز بیشتر از دیروز بزرگ میشوند؛ و سرانجام ما را از پا خواهند انداخت. ایران ماندهگار خواهد شد، اگر ایرانی بودن برای همهی ایرانیان افتخار، غرور، رفاه و سرافرازی بیاورد. همپارچهگی و فدرالیسم راهی به سوی توزیع قدرت، منابع و ماندهگاری ایران است.
سیاستورزی و هرمها ی قدرت و داوری
ایران امروز برآمد هرمهای قدرت و داوری حاکم بر آن است؛ اگر ایران را برای همهی ایرانیان میخواهید باید به تخت شدن هرمهای قدرت و داوری تن دهید. باید برای توزیع قدرت، آزادی، شان و داوری پا پیش بگذارید و دستکم در سطح مناسبات حقوقی به توزیع قدرت و منابع آن (همانند زمان، زبان، مکان) بپردازید. کسانی که امروز از قدرتی که ندارند، (اپوزیسیون) نمیگذرند و در توزیع برابر آن نمیکوشند، فردا کار برای آنها دشوارتر خواهد شد. آن که سر سیاستگذاری دارد، بختی برای سیاستورزی نمیگشاید. همپارچهگی و فدرالیسم شکلی و راهی برای توزیع برابر منابع است؛ و میتواند بنیادینترین نیروی گریز از مرکز و علت (یعنی نابرابری) را به طور بنیادین چاره کند. تجزیهطلبی در کشورهایی همانند ایران علت و بنار دارد و نه دلیل و شوند. توزیع قدرت و منابع راهی برای گریز از بنارهایی است که ایران را به سو ی تجزیه هل میدهند.
چه کسی باید داوری کند؟
توجه به هستهی سخت سیاست، و سیاستورزی و دریافت مدرن از امر سیاسی میتواند راه و چاه را بنماید؛ و امکانی برای سازش فراهم آورد. باید از سیاستگذاری سنتی که ادامهی عصبیت قومی است و جنگ و مناسبات پیشاسیاست را به پهنهی سیاست گسترانیده است، فاصله گرفت تا راهی به رهایی و سازش باز شود. سیاست و سیاستورزی در جهانها و برای جانهای جدید از جنس دادوستد و سازش است و با داوری مردم رقم میخورد.
همهی استدلالها و شواهدی که اطراف یک دعوا روی میز میآورند در پایان چیزی بیش از بستهای از «استها» نیست که تنها برای هواداران آن اهمیت دارد. تاکید بر «استها»ی خود در هر معنایی (قومی، دینی، اخلاقی، تاریخی و حتا علمی) ادامهی عصبیت قومی و شکلی از یک ذهنیت پیشاعلمی، دگماتیک و شخصیتی ایدلوژیک است. اگر کسانی هستند که ادعا میکنند استهای ما با استهای دیگران متفاوت است، آنها تنها ایدیولوژیکتر و دگماتیکتر هستند؛ و به ایدیولوژیک و دگم بودن خود کورتر.
این دست پسندها، رفتارها و ساختارها در پایان به شکلی از باور به دیگری بزرگ میرسند؛ و در انتظار معجزهی آن سیاستگذار اعظم سیاستورزی را تعطیل میکنند. کسانی که به استهای خود (در بهترین حالت استها ی علمی) چسبیدهاند، در عالیترین شکل، خود را شکلی از "نهاد شورا ی نگهبان" یا "مجمع تشخیص مصلحت نظام" برای ایران و ایرانیان میدانند. این پسندها و رفتارها آشکارا غیردمکراتیک و اقتدارگرایانه است. به زبان دیگر آنکه بر استهای خود چسبیده است، و حاضر نیست استهای دیگران را ببیند، به داوری دیگری هم تن نخواهد داد. دمکراسی بیش از هر چیز رعایت "حق داوری دیگری" است. و حق داوری چیست؟ مگر شنیدن صدا و داوری دیگری بر "استها." و حق داوری چیست؟ مگر پذیرش حق خطا کردن برای دیگری؛ و به دیگری حق آزمون و خطا دادن.
توزیع قدرت در بنیادها همان توزیع حق داروی است؛ و در اطراف میز مذاکره و سازش رقم میخورد. آنکس که حاضر نیست از استهای خود فاصله بگیرد، به میز مذاکره نزدیک نمیشود.
در جهانهای جدید و با شناختشناسیهای جدید اگر کسانی بخواهند در میز مذاکره به "استها"ی خود پناه ببرند، زیر میز زدهاند! در پهنهی سیاست مدرن ممکن است کسانی به شواهد و ادعاهایی پناه ببرند، اما این ادعاها حتا اگر علمی باشند، چیزی بیش از تاکتیک و پالتیک و روابط عمومی برای نرم کردن اطراف گفتوگو نیستند! تازه در این موارد باید پیشتر و بر سر برخی از نهادهای شاهدیاب ملی سازش شده باشد؛ چه، داوری در پهنهی سیاست، در نهایت داوری بر سر این شواهد و ادعاها هم هست.
فدرالیسم و توزیع قدرت
استبداد و تمرکز قدرت یک فرآیند است و از بنیادهایی که به شکلی از هرمهای متمرکز قدرت و داوری میرسند، برمیآیند. فدرالیسم یکی از عالیترین اشکال تمرکززدایی و دقیقتر مرکززدایی از قدرت است. فدرالیسم همان دمکراسی است که پیش رفته است و به آماجی بلند و پهناور رسیده است. در این شکل از حکومت هرمهای قدرت و داوری بهطور جدی و عمیق تخت و شکسته میشوند. مخالفت با فدرالیسم به بهانهی هراس از تجزیه ی ایران، شکلی از مخالفت با توزیع قدرت است. همهی کسانی که با فرآیندهای آزادیخواهانه، برابریخواهانه و دمکراتیک مساله دارند، در جایی گرفتار هراسی از همین جنس هستند که نمیگذارد توزیع آزادی و قدرت و خودفرمانفرمایی پیش برود.
فدرالیسم و پاسداشت دمکراسی
نهادهای مدنی هم برآمد دمکراسی هستند و هم برآورنده و استوارکنندهی آن. در ایران امروز به دلایلی که اکنون امکان پرداختن به آن نیست ما با مدنیتی ناتمام روبهرو هستیم. شکلی از این ناتمامی در ساختار سیاسی و اجتماعی خودنمایی میکند. حکومت و دولت در ایران کموبیش مدرن، انداممند و استوار است؛ در حالی که جامعه بیاندام و بیدستوپا است. پس از انقلاب مشروطه و در دوران پهلوی این بیتعادلی به جامعه تحمیل شده است. نهادهای مدنی سنتی نابود شدهاند و نهادهای مدنی جدید هم زاده نشدهاند! در چنین ساختار اجتماعی بیتعادل و بیقوارهای شکلی از فدرالیسم که بتواند کشور را به واحدهای سیاسی خودپاتری تقسیم کند، میتواند هم به پاسداشت تعادلات دمکراتیک کمک کند و هم به زایش و گسترش نهادها ی مدنی یاری برساند. همپارچهگی و فدرالیسم تکاپویی برای بازگشت به شکلی از تعادل و برابری میان پهنهی سیاسی و پهنهی مدنی است.
فدرالیسم و رویاهای ملی
خواست عدالت و برپایی عدالتخانه (با هر تعبیری) یکی از خواستها ی بنیادین و تاریخی ایرانیان بوده است. خواست عدالت خانه آنچنان در ایران جدی و اساسی است که خواستهای دیگر از جمله آزادیخواهی، ترقیخواهی، قانونگرایی و مشروطهخواهی به نسبتی که با برساختهی عدالت و عدالتخانه پیدا میکنند، اهمیت پیدا میکنند. در چنین بستری نباید و نمیتوان از ارزشها و آماج دیگری همانند ایرانخواهی، ملیگرایی و یکپارچهگی ارضی ایران خوانشی پیش گذاشت که عدالت و برابری را قربانی کند.
در یکصد سال اخیر همهی حاکمان ایران مدعی بودهاند که اگر بروند ایران ایرانستان خواهد شد. اما آنچه ممکن است ایران را ایرانستان کند بیعدالتی و نابرابری و بیداد در حاشیهها و تمرکز قدرت و ثروت در مرکز است! در یکصد سال گذشته فرایند فروپاشی ایران در جان و جهان ایرانیان کموبیش رخ داده است؛ ایرانیان بسیاری امروز گرفتار نبود یا کمبود (Scarcity) هستند؛ در چنین بستری هراس از تجزیهی ایران یک دلمشغولی لوکس و زننده است و به طور وارونه فرآیندهای تجزیه و فروپاشی را دامن خواهد زد.
اگر بر آن هستیم که این فرآیند پیشتر نرود، و گسترش نیابد، باید شجاعانه به تمرکززدایی در حکومت و مرکززدایی در سیاست اهتمام نشان دهیم. نباید در تجربیات شکستخورده و محافظهکارانه ایستاد.
زبان، زمان و مکان
زبان، زمان، و مکان برساختههایی راهبردی هستند؛ یعنی توزیع قدرت و داوری در ساحت زبان، زمان و مکان عالیترین شکل پاسخ به عدالتخواهی ایرانیان است.
از طرف دیگر توزیع قدرت و آزادی (از راه توزیع زمان، زبان و مکان) در سطح یک قراداد اجتماعی آسانترین شکل توزیع منابع است. اگر جماعتی به هر دلیل در برابر فرآیند توزیع در این سطح مقاومت و ایستادهگی کنند، البته در برابر فرآیند توزیع منابع دیگر (ثروت، نفت، شان و ...) بیشتر ایستادهگی خواهند کرد.
ملی کردن قدرت با ملیکردن قانون و هر دو با ملی کردن حق داوری و حق خطا کردن ممکن میگردد. کسی که امکان آزمون و خطا از او گرفته میشود، از حاکمیت بر سرنوشت خویش محروم شده است. شکلی از فدرالیسم با تمهیداتی میتواند آغاز این راه دراز و فرآیند ناهموار باشد. به زبان دیگر همپارچهگی عالیترین شکل یکپارچهگی است.
فدرالیسم و همپارچهگی سرزمینی
در مخالفتها با فدرالیسم دلایل و شواهد تاریخی و شناختی بسیاری پیش گذاشته میشود، که در بررسیهای دقیق میتوان نشان داد این شواهد و دلایل به طور چیره از جنس آلبالوچینی بوده و برای ترساندن گروههای مخالف و همآورد پیش گذاشته شده است. به زبان دیگر صفبندی در برابر هواداری یا ایستادهگی در برابر فدرالیسم پیش از مطالعات نظری و در حاشیهی این ادعاها و شواهد انجام گرفته است. صفبندیها در برابر فدرالیسم یک پسند سیاسی است. یعنی دست بالا هنگامی که بسیاری از این شواهد بررسیده و نقد شوند، یک مخالف فدرالیسم ممکن است به آسانی ادعا کند: «فدرالیسم خوب است، اما ملت ایران، یا شرایط ایران هنوز برای آن آماده نیست.»
به زبان دیگر مخالفت با فدرالیسم در جاهایی به نادانی و بددانی در فهم دمکراسی، حقوق بشر و حتا توسعه میرسد. اگر این ادعا ی اقتدارگراهای مدعی دمکراسی که "دمکراسی خوب است، اما ایران و ایرانیها هنوز برای آن آماده نیستند" را نباید جدی گرفت؛ چرا ادعاهای همانند آن را که برخی از ملیگرایان تکرار میکنند، باید جدی گرفت؟
همپارچهگی سرزمینی در ایران و ناکام گذاشتن دوستان نادان و دشمنان دانا در منطقه به توسعه و گذار دمکراتیک در ایران وابسته است؛ و فدرالیسم با همهی خطرات آن با توزیع فربودی (واقعی) قدرت، پاسخی فربودی، مناسب و درخور به هر دو دوشواری است. فدرالیسم ادامهی دمکراسی است و همانند دمکراسی نوعی از پیشبینیناپذیری بر آن حاکم است. نباید بگذاریم هراس از آینده امروز را از ما برباید؛ و فرصتها را بسوزاند. "هراس از آزادی" نماد بندهگی و روانشناسی بندهگان است. آزادی، دمکراسی و فدرالیسم شجاعت سیاستورزی و آفریندهگی و توزیع خدایگانی است. و خدایان نباید نگران یکدیگر و آینده باشند.(۳)
پانویسها
۱- برخی از جریانها ی پیشرو و ملی همانند بسیاری از جریانها ی جمهوریخواه ممکن است با این ادعا که هوادار تمرکززدایی هستند، با این گزاره که "خواست فدرالیسم خواست همپارچهگی و مرکززدایی در برابر یکپارچهگی و مرکزگرایی است." مخالفت کنند. به داوری من تمرکززدایی در نبود دمکراسی و تعادلات آن هم جدی نیست؛ و به یک تارف (تعارف) توخالی میماند؛ و هم ناشدنی است. تمرکززدایی به جای مرکززدایی بر دریافت نادرست و سنتی از مفهوم قدرت و سیاست چسبیده است؛ دریافتی که ارادهگرایانه است و بر این خیال خام است که تمرکز امری است که برآمد یک ارادهی بد است و نه یک ساختار بیمار.
۲- همچنان که موتور محرکهی بسیاری از جریانهای سنتی در برخورد با جریانهای آزادیخواه، برابریخواه، دمکراسیخواه و حتا سکولار نگرانی و بهانه ی تجزیه ی ایران است. نباید فراموش کرد که استبداد همواره در توجیه خود گفته است: اگر ما برویم ایران ایرانستان خواهد شد.
۳- متن، پیشنویس گفتاری است که جمعه ۱۱ فروردین در نشست حزب سوسیال دمکرات و لاییک ایران در تالار زوم و با سرنام «برای ایران، عدم تمرکز یا فدرالیسم؟» ایراد شده است.