*
*
*
سالمرگِ جان ستان چون سر رسید
جانشینش حلقِ خود از هم درید
رفت خیزان او به سوی مُرشدش
تا بچیند خوشهای از مَرقدش
از شرابِ خونِ ما مغرور و مست
خود به روی کرسیِ بالا نشست
با صدایِ نا خوشش هذیان بگفت
تا شود فرصت تلف با حرفِ مُفت
باز هم آزاده را دشمن بخواند
تیرِ ناحق بر دلِ ملت نشاند
چون مجالِ پرسش و پاسخ نبود
او به سانِ ساحران خود را ستود
در میان حاضران دزدان ردیف
در دوامِ این ستم دستان کثیف
زان که از هر مُهمَلی باکی نداشت
هر کلاهی بر سر خامان گذاشت
چون به یادِ جنبش مهسا فتاد
نای ِ خود را در کف شیطان نهاد
از امیدِ کاذبش صد بار گفت
در سرابِ وعدهها سر را نهفت
دستِ آخر از سخن سودی نبُرد
در صفوف مفسدان شمعش فسرد
قصد او تحقیر و اغوا بود و بس
بر زمینش زان بزد اسبِ هوس
پای کوبد بر زمین پیر و جوان
تا وجودش گم شود اندر جهان
در سازمان ملل متحد چه می گذرد؟ حسین لاجوردی
ظریف، کلابهاوس و «مرجعیت رسانه»، مصطفی قهرمانی