ای خدا از دستِ زن من خستهام
زانکه بر عهدِ حَجر دل بستهام
در کمندِ مویشان باشم اسیر
از نشاط و نغمهها خُرد و خمیر
از نبوغِ دختران پُشتم خمید
در خزان حالا منم لرزان چو بید
این زنان عکس مرا آتش زنند
یا حجابِ حُجرهام را بر دَرند
هم قبایِ گونه گون قلبم فِسُرد
هم بلوچ و آذری هم قوم ِ کُرد
هر سلاحِ مُهلکی بُردم بکار
دستِ آخر در هوا گشتم شکار
بر دَرَاندم پیکرِ پروانه را
تا بترسانم زنِ فرزانه را
با کلامِ من ندا در خون فتاد
لیک یادش همچنان آید به یاد
خونِ مهسا ناگهان سیلاب شد
بیتِ من چون زورقی بر آب شد
گازِ سمی مُشکلم را حل نکرد
گرچه کردم هر ستم در آن نبرد
از عروج شانِشان جانم به لب
آمد و این جسم من سوزان ز تب
گر نخواهی قدر من باشد حقیر
رحمتی فرما دگر جانم بگیر
طب آخوندی، آمیزۀ پورنو و فضولات، مسعود نقرهکار
«سپیده قلیان» یا «غلیان سپیده»، ابوالفضل محققی