آوخ که چه میزان این سرزمین درد کشیده است؟ هرگز نبوده روزی که خنده شادمانه وغرورآمیزش با درد و اندوهی سخت در هم نیامیزد. یاد آوری هیچ خاطره شاد با تلخی حاصل از استبداد حاکم در کامش به حنظلی مبدل نشود.
بقدری غم واندوه، بقدری الم ودرد، بقدری کشته شدن، اعدام گردیدن جوانان خود را دیده که دیگر شمار روزها، سالگردها نیز ازکف داده است.
در اواسط ماه مرداد، نزدیکی ماه شهریوریم دو ماهی که تاریخ این سرزمین درد آورترین وتلخ ترین روزها را در سینه خود دارد.
روزهائی که در اندک زمانی کوتاه هزاران زندانی سیاسی توسط مردی جنایت پیشه با دستهای حاکمانی که هنوز با وقاحت تمام بر سر قدرت نشستهاند، بدار آویخته شدند.
دردا که افکار عمومی جامعه بسته وغرق در جادوی مذهب و جادوگری که با پیام آزادی خنجر بر گلوی فرزندان این سرزمین نهاد. هنوز درد و تاثیر این گلو بریدنها، این اعدامهای وحشتناک دستجمعی را حس نمیکرد.
طی این چهل سال این حکومت مستبد حاکم برجان ومال مردم، بقدری مصائب و مشکلات بر سر مردم آوار کرد! که نام خود، هویت خود نیز فراموش کردند.
تنگنای معیشت، گذران سخت زندگی، هراس از فرو پاشی مملکت و از دست دادن همان حداقلها مردم را در چنان تنگناهائی قرارداده که فکرغم نان، حفظ همان رشتههای باریک متصل به تداوم حیات، روح محافظه کاری حاصل ازوحشت آینده، مانع از یاد آوری جنایت بزرگ سال شصت و هفت و اعتراض به آن گردید.
حتی حمایت گسترده وهمدلی با جوانانی کشته شدهای که حماسه مهسا را رقم زدند وجان بر سر آزادی نهادند نیز قادر نشد ه که توجه وحمایت از گشته شدگان این جنایت عظیم را بوجود آورد.
در سالروز این جنایت عظیم متاسفانه هنوز خونهای ریخته شده قادر نشدهاند که درد این همه جانهای جوان قربانی گردیده در سال شصت وهفت رابه درد عمومی یک ملت بدل کنند. خشم واعتراضی همگانی رابر انگیزد.
در هیچ نشریه داخلی، در هیچ پیام. درهیچ گفتمان مدعیان آزادی وکنشگران سیاسی منعکس شود.
گویا در سرنوشت این خیل عظیم جان باختگان سال شصت وهفت بود که همچون گورستان غریب افتاده خاوران، تنها در یاد مادران خاوران، پدران، خواهران، برادران، همسران و فرزندان خود بمانند!
هر سال این درد کشیدگان بی آن که همراهی مردم، حتی همراهی کنشگران سیاسی، روشنفکران و فعالان مدنی را همراه داشته باشند. غریبا نه دور گورهای بی نام عزیزان خود میچرخند وبیادشان سرود میخوانند.
سرود خوانانی که محزون ترین خوانندگان آن، مادران خاوران طی این سی پنچ سال یکی پس از دیگری با آرزوی دیدن روز داوری، تجمع مردم بر مزار این همه کشته شدگان راه آزادی چشم از جهان بستند.
مادرانی که نخستین تشکل مادران داغدار را بوجود آوردند.
هنوز تصاویر این مادران در ذهنیت جامعهای که جنبش مهسا تلنگری عظیم بر آن زد و دستههای عزادار را بر سرخاک کشته شده گان جوان این جنبش کشید! حک نگردیده است.
هنوز جامعه قادر نیست ابعاد درد عظیم مادر بهکیشها را با هفت عزیزکشته شده درک کند.
هنوز فریاد دردمند زنی که تا آخرین لحظه با صلابت یک زن، یک مادر، یک مبارز راه آزادی که بیشک اگر زنده میبود در پیشاپیش معترضان جنبش مهسا حرکت میکرد و وجدان اجتماعی را به حمایت از این جنبش فرا میخواند تاثیر خود را در افکار عمومی ننهاده است.
زنی بنام مادر انوشیروان لطفی، که تا آخرین لحظه حیات با جامه سپید، گل سرخی بر سینه بردروازه گورستان خاوران ایستاد فریاد کشید، عدالت و آزادی را طلب کرد.
نمیتوان در سالروز جنبش مهسا از جنایت شنیع ودرد آورحکومت در حق هزاران جوان زیبا و آزادی خواه کشته شده در این جنبش نوشت! بی آن که بر نقش و تاثیر خیل عظیم اعدام شدگان سال شصت وهفت درنگ نکرد.
قلم بر کاغذ ودیده نگریاند!
در روزهائی که تاریخ ایران با یاد جنایت بار ترین روزهای خود و جنایت کارانی که در تاریخ قدار تر از آنان ندیده ورق میخورد.
هیچ واقعه و رخدادی قادر به کم رنگ کردن ابعاد این جنایت در ذهنیت ثبت شده تاریخ این سرزمین بلا زده نیست.
ولو انکه هنوز این روزهای دهشت ومرگ در محاق است.
ولو آنکه قدرت حاکم آنچنان دیواره ترسناکی بر دور این جنایت و این روزها کشیده که هنوز در داخل باز گوئی ویاد آوری آن عقوبتی سخت دارد وکار پرداختن به ابعاد این ظلم، این جنایت مشکل!
اما دریغ ودرد حتی نشریات خارج از کشور، نشریات اپوزیسیون پر مدعا نیز گویا فراموش کرده است این درد وزهر نشسته بر جان را.
فراموش کرده است چهرههای درد کشیده، خفته در گورستان خاوران را.
فراموش کرده آن دست بر آمده از خاک را که ابعاد جنایتی بس بزرگ راآشکار ساخت. نیم چهره دردمندی ودستی بر آمده از خاک رو به آسمان. که خاک از دل خود بیرون داد، تا وجدان یک جامعه را وجدان جهانی را بدرد آورد با سوالی بزرگ وهمگانی روبرویشان کند.
ما بکدامین گناه کشته شدیم؟
ابوالفضل محققی