اشکی ودر بغض ناپیدای من گم میشوی
یا که امروزی که در فردای من گم میشوی
میچکانم آرزو را گاه و گه بر خاطرات
میدرخشی، در دل رویای من گم میشوی
گه در آغوشت کشی یک دم من سرگشته را
همچنان خوابی ولیای وای من گم میشوی
چون نوایت در خیالم نغمه سازی میکند
گوشهای در خلوت تنهای من گم میشوی
ماه میخوانم تورا مهتاب را تا آوری
میگریزی در دل یلدای من گم میشوی
عطر میپاشم به شعرم تا تراود بوی تو
هم چنان یک نقطه در معنای من گم میشوی
لحن من دارد طنین یک جنون بی صدا
با غزل در پردهی نجوای من گم میشوی
میسرایم واژه را تا گفتن زیبای تو
حیف در گفتار بی پروای من گم میشوی
نیستی! هستی ولی تا زندگی در من به جاست
مثل اشکی در دل فردای من گم میشوی
ویدا فرهودی