غزل ۱۷۶
بحر مجتث مثمن مخبون مقطوع مسبغ
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لان
۱- رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
۲- من ار چه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
۳- چو پرده دار به شمشیر میزند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
۴- چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است
چو بر صحیفۀ هستی رقم نخواهد ماند
۵- سرود مجلس جمشید گفتهاند این بود
که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند
۶- غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
۷- توانگرا دل درویش خود به دست آور
که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند
۸- برین رواق زبرجد نوشتهاند به زر
که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند
۹- ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ
که نقش جور و نشان ستم نخواهد
درباره ی غزل ۱۷۶؛ این غزل به موضوع و کاری همگانی و اجتماعی می پردازد زیرا در بیت سوم از پرده دار، نگهبان، همگان یعنی "همه" سخن می گوید. برخی از پژوهشگران دیوان حافظ نوشته اند که او این غزل را هنگامی که در یزد بوده درباره ی دربار و رفتار شاه شجاع مظفری نوشته است. حافظ به هر بهانه و هر گاه اگر غزلی سروده، جهان بینی و اندیشه های بلند و ژرف فلسفی خود را در آن غزل گنجانیده است، پس نمی توان این گونه اندیشه های او را ستایش یا مدح کسی دانست.
شمار بیت های این غزل در دیوان های چاپ شده مانند حافظ به کوشش محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، دیوان حافظ خواجه شمس الدین محمد-غزلیات به تصحیح و توضیح پرویز ناتل خانلری نیز ۹ بیت بوده و آرایش غزل مانند همین است که ما در این نوشتار آورده ایم. در دیوان حافظ غنی-قزوینی بیت ۸ با واژه ی "بدین" به جای (بر این = برین) آغاز می شود. دیوان حافظ رکن الدین همایون فرخ ۱۰ بیت دارد و در بیت نهم نوشته است؛ « سحر کرشمه ی وصلش بشارتی خوش داد- که کس همیشه به گیتی دژم نخواهد ماند» و در کتاب گنج مراد؛ نوشته و تألیف سیروس نیرو نیز همین گونه است. در کتاب شرح غزلیات حافظ نوشته ی دکتر بهروز ثروتیان، و کتاب شرح غزل های حافظ، نوشته ی دکتر حسینعلی هروی با کوشش دکتر زهرا شادمان، جای بیت های ششم و هفتم جا به جا شده است. دیوان های چاپی و دست نویس های فراوان دیگری هست که ما به آن ها نپرداخته ایم.
اگر به این بیاندیشیم که بیت ششم از کوتاه بودن زندگی شمع سخن می گوید، با زندگی کوتاه جمشید و مردمان نیز در بیت پنجم همخوانی دارد، پس جای بیت ششم در همین جا درست تر است. در بیت هفتم هم سخن از بخشش زر و درم می رود که با نکویی اهل کرم در بیت هشتم همسو و همساز است. برخی از دیوان های چاپ شده مانند حافظ محمود هومن در جای هشتم به جای برین یا "بر این" واژه ی "بدین" را نوشته اند.
مسعود فرزاد در کتاب ارزشمند "اصالت و توالی ابیات در غزل های حافظ" ۱۰ بیت را آورده و در جای چهارم نوشته است؛ " سروش عالم غیبم بشارتی خوش داد - که کس همیشه به گیتی دژم نخواهد ماند"، اما همین نویسنده در همان کتاب ، سه بیت افزوده شده را از حافظ ندانسته بلکه منسوب به این غزل می داند؛ دو بیت از آن سه بیت افزوده، با سروش عالم غیب... و یک بیت با صبا ز وصل تو ام ... آغاز می شود.
دیوان حافظ، تصحیح ابوالقاسم انجوی شیرازی۱۰بیت دارد و بیت "سروش عالم غیبم بشارتی خوش داد- که بر در کرمش کس دژم نخواهد ماند" را در جای نهم آورده است. دیوان کهنه ی حافظ، به کوشش ایرج افشار که همراه نسخه ی خطی سلمان ساوجی در یک دست نویس بوده برای این غزل ۹ بیت نوشته و در آن جا می افزاید بیت ۲ و بیت ۷ "سحر کرشمۀ لطفم" از حافظ نیست. حافظ شیراز به روایت احمد شاملو ده بیت دارد و در جای ششم نوشته است؛ "سحر کرشمۀ صبحم بشارتی خوش داد". این که چرا حافظ این غزل را سروده روشن است؛ حافظ در هر رویدادی و به هر بهانه ای کوشیده تا جهان بینی و اندیشه های فلسفی خود را درباره ی آن رویکرد در جام غزل بریزد و به آیندگان پیشکش کند. ما هم تلاش می کنیم تا برداشت خود را از این غزل و سخن حافظ در اینجا بنویسیم.
بیت یکم غزل ۱۷۶
۱- رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
رسید؛ مصدر مرخم از فعل رسیدن است که کوتاه شده و ریشه ی همان کارواژه یا کنش (فعل) رسیدن است که "ن" از آن افتاده است؛ مانند واژه ی نوشت از نوشتن و از این دست ... مژده؛ به معنای نوید و آگاهی خوش دادن است. پس "رسید مژده" همان مژده رسیدن است. ایام؛ (روزها)جمع واژه ی یوم (روز) در زبان عربی است. غم؛ به معنای اندوه، رنج، غصه، داغ، تیمار است؛ غم در زبان عربی به آنچه در گلوگیر کند، می گویند. ماند؛ مصدر مرخم از ماندن یعنی درجا زدن و بودن در جایی، درنگ کردن و ... است. نخواهد ماند یعنی در آینده برجای نمی ماند، نیست می شود. چنان؛ به معنای (چون+آن) و همچون (هم+چون)، چنین (چون+این) است.
"نخواهد ماند" که در سراسر غزل آمده است عبارتی منفی است که معنای مثبتی در خود دارد: "ایام غم نخواهد ماند" یعنی؛ " این نیز بگذرد!".
چکیده ی بیت یکم:
نویدی خوش آمد که روزهای رنج و اندوه کنونی بر جای نخواهد ماند، زیرا آنچه بود برجای نماند پس این روزگار اندوهبار هم نخواهد ماند.
بیت دوم غزل ۱۷۶
۲- من ار چه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
ارچه، در اینجا به معنای اگرچه یا اگر است. در نظر یار؛ یعنی در چشم یار، برای یار. حافظ به شنیده ها باور ندارد. نظر، نگاه، دیده، نظر کردن، اهل نظر و آنچه با چشم و دیدن کار دارد برای حافظ مهم است. چشم و نگاه؛ عینیت و واقع بینی را در دیوان و در اندیشه ی حافظ نشان می دهد. خاکسار؛ این واژه از بهم پیوستن واژه ی خاک و سار درست شده است. سار در افزوده شدن به واژه ی خاک معنای مانند می دهد؛ خاکسار به معنای مانند خاک؛ در اینجا به معنای بی ارزش، کم بها، است. این واژه با همین معنا در دیوان حافظ تنها دوبار آمده است (1/8) و ( 2/ 192)؛ شماره ی دست راست این خط کج ؛ (/)، شماره ی بیت را نشان می دهد و شماره ی دست چپ شماره ی غزل است. رقیب یعنی کسی که می خواهد در کاری از کس دیگری پیشی گیرد، هم چشم، هماورد، مدعی، نگهبان و از این دست. محترم یعنی گرامی، ارجمند، گرانمایه، ارزشمند، دلخواه، دوست داشتنی و ...
چکیده یا مانای (معنای) بیت دوم:
اگر من در چشم دوست مانند خاک بی ارزش شدم، هم چشم(رقیب) و یا هماورد من هم، گرامی و ارزشمند نخواهد ماند.
بیت سوم غزل ۱۷۶
۳- چو پرده دار به شمشیر میزند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
پرده دار؛ یعنی دربان، نگهبان، حاجب، کسی که در گذشته مانند منشی دکترهای امروزی دیدار یا بار یافتن با پادشاه را زیر نظر یا مراقبت خود داشت. شمشیر؛ ابزاری جنگی است. به شمشیر می زند؛ یعنی زخمی می کند یا فراری می دهد. همه؛ در دستور زبان فارسی، ضمیر مبهم نامیده می شود، همه برای نشان دادن کسان به کار می رود. کسی؛ یعنی یک کس، هر برای نشان دادن یک کس است؛ (در خانه اگر کس است یک حرف بس است). مقیم؛ یعنی باشنده، ماندگار، پابرجا، ساکن و... . حریم؛ پیرامون، گرداگرد خانه یعنی جایی که بی اجازه به آنجا نمی توان رفت. قلمرو؛ یعنی جایی که نوشته یا فرمان و یا قلم پادشاهی یا فرمانده ای پذیرفته یا خوانده می شود، منطقه ی نفوذ یا اختیار کسی یا فرمانروایی. حرم؛ گرداگرد جایی، به معنای اندرونی، پردگیان، درون خانه ی کسی، جایی که زن و فرزند کسی در آنجاست. حرم به معنای زیارتگاه هم هست؛ یعنی جایی که در آنجا انجام هر کاری روا نیست یا ممنوعیت هایی در آنجا هست.
چکیده یا معنی بیت سوم:
از آنجایی که نگهبان همه را با شمشیر خود می زند یا می راند، کسی در پیرامون و یا درون خانه نخواهد ماند.
بیت چهارم غزل ۱۷۶
۴- چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است
چو بر صحیفۀ هستی رقم نخواهد ماند
چه؛ واژه ای برای پرسش است، یعنی کدام؟ جا؛ یعنی محل، مقام، هنگام و ... چه جای؛ یعنی چه هنگام؟ یا چه محل و یا کجا؟ شکر؛ یعنی حمد، سپاس از نیکی کسی. چه جای شکر؟؛ یعنی چرا باید شکر کنیم یا سپاسگزار باشیم؟ شکایت؛ به معنای گله کردن و دادخواهی است. نقش یعنی نشان، رد، اثر، کار و ... . نیک یعنی خوب، خوش، هژیر، پسندیده و ... . بد؛ یعنی زشت، ناپسند، ناروا، شر، نکوهیده، نازیبا و ... . چو؛ یعنی چون، از آنجا که، زیرا و ... . بر ؛ یعنی رو یا بالای چیزی. صحیفه؛ به معنای کتاب کوچک، نامه، ورق، دفتر، روزنامه و ... . هستی؛ یعنی جهان، زندگی، بود، وجود، زندگانی و... . رقم؛ شماره، نشان، نوشته، اثر و ... . در جهان هیچ چیز از خوب و بد پایدار و همیشگی نیست.
چکیده یا معنی بیت چهارم:
از آنجایی که در دفتر زندگانی و جهان، نشانی برجای نخواهد ماند( نشانی از زشت و یا زیبا بودن، یا پسندیده و یا ناپسند بودن پایدار نمی ماند.)، چرا باید سپاسگزار بود و یا گله کرد؟
بیت پنجم غزل ۱۷۶
۵- سرود مجلس جمشید گفته اند این بود
که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند
سرود؛ یعنی آواز، آهنگ، ترانه و ... مجلس؛ به معنای انجمن، بزم، جای نشستن، جرگه، محفل و ... جمشید؛ جم به معنای پادشاه بزرگ، از پادشاهان پیشدادی بوده است. شید به معنای پرتو و روشنی است. پس جمشید به معنای پادشاه بزرگ و درخشان است. شاهنامه فردوسی ساختن بسیاری از ابزار و دست مایه های زندگی را از جمشید می داند. گفته اند؛ گذشته ی نقلی از گفتن است. جام باده یعنی جام شراب یا شراب. جم همان جمشید است. اگر بپذیریم که این غزل در زمان شاه شجاع و خطاب به او نوشته شده این بیت می تواند گوشه زدن یا تعریض و کنایه ای نسبت به شاه شجاع فرمانروای شیراز باشد زیرا اشاره به این دارد که جمشید با آن شکوه و بزرگیش نیست و نابود شده است.
چکیده یا معنای بیت پنجم:
پیشینیان گفته اند که در بزم جمشید ترانه ای می خواندند که چنین بود؛ پرکن پیاله را جم نخواهد ماند(باده بده جم رفتنی است!).
بیت ششم غزل ۱۷۶
۶- غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
غنیمت شمردن؛ یعنی سودمند دانستن. وصل؛ به معنای پیوند، نزدیکی و دوستی است. معامله؛ یعنی داد و ستد، بده بستان، با هم کار یا عملی را انجام دادن، بازرگانی. در این بیت حافظ به شمع پند می دهد که دوستی و نزدیکی کوتاه و گذرا با پروانه را گرامی و سودمند بداند و از آن بهره مند شود.
چکیده یا مانای بیت ششم:
ای شمع دوستی و نزدیکی پروانه را سودمند بدان زیرا که این در کنار هم بودن دوام چندانی ندارد و این دوستی بیشتر از تا نزدیکی بامداد نخواهد بود.
بیت هفتم غزل ۱۷۶
۷- توانگرا دل درویش خود به دست آور
که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند
توانگرا؛ یعنی ای توانگر؛ به مانای کسی است که دارای همه چیز است و بر هر کاری توانا است. درویش؛ یعنی کسی که ندار و بی چیز است. دل به دست آور؛ یعنی مهربانی کن، او را شادمان کن. مخزن؛ به معنای انبار، جایگاه، انباشتگاه، گنجه، اندوختگاه و... . درم؛ یعنی نقره، سیم، پول سفید و ... . حافظ همانگونه که به شمع پند می دهد به مردمان دارا هم پند می دهد که به مردمان ندار و بی چیز کمک کنند.
اگر چنانچه بیت را این گونه بخوانیم؛ توانگرا دل درویش، خود به دست آور...؛ این معنا را به دست می آید که: پیش از این که درویش یا نیازمند از تو درخواستی کند تو خودت پا پیش بگذار و نیاز او را برآورده کن زیرا انباشتن زر و گنج نقره سودی ندارد اما مهر ورزیدن به یاد می ماند.
چکیده یا مانای بیت هفتم:
ای کسی که توانایی و دارایی داری به کسی که ندار و بی چیز است کمک کن، زیرا گنجینه زر و انبار نقره برای تو نخواهد ماند( تو آن ها را می گذاری و از این جهان می روی).
بیت هشتم غزل ۱۷۶
۸- برین رواق زبرجد نوشته اند به زر
که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند
رواق؛ پیشگاه خانه، سایه بان، دالان سرپوشیده، ایوان و... . زَبَرجَد؛ سنگ گران بهای سبز یا زرد که در زرگری به کار می رود، زُمُرُد. رواق زبرجد؛ یعنی آسمان نیلگون. " برین رواق زبرجد نوشتهاند به زر"؛ حافظ در اینجا نور خورشید در آسمان را به نوشته ای زرین مانند کرده است که با گشاده دستی و رایگان، بی دریغ به جهانیان نورافشانی می کند. رنگ آسمان در دیوان حافظ سبز رنگ و یا خضرا است. امروزه ما رنگ آسمان را آبی می دانیم اما گفته می شود که در زبان های کهن واژه ای که نمایانگر آسمان آبی باشد نداشته ایم و آسمان را سبز رنگ می دانستند. می توان گفت که رنگ آبی گونه ای رنگ سبز است. در طراحی گرافیک رنگ سبز-آبی داریم. آبی دریایی از درهم آمیختن نور سبز و آبی با حذف نور قرمز و نور سفید به دست می آید. حافظ می گوید" مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو- یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو (1/399)". " دریای اخضر فلک و کشتی هلال(10/11). بجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد- زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست (5/21). در پاره ی دوم شعر بخشش بی دریغ خورشید را نکویی اهل کرم نامیده است. اهل کرم؛ به معنای مردمان بخشنده است.
چکیده یا مانای بیت هشتم:
خرامیدن و نورافشانی خورشید در آسمان به نوشته ای از زر بر پهنه ی آسمان مانند شده است و این کار را بخشش مردمان نیکوکار می نامد، پس نکویی مردمان نیکوکار است که در یادها می ماند.
بیت نهم غزل ۱۷۶
۹- ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ
که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند
جانان؛ دوست، معشوق، جانِ جان، یعنی جانی که سرچشمه و منشأ آن، جان من است. ان( الف + ن) هم نشانه ی گروه و جمع است و هم، سرچشمه و منشأ را نشان می دهد، مانند مزدکیان که از مزدکی و هخامنشیان که منشأ و شرچشمه ی آنان هخامنشی است. طمع؛ به معنای امید، آز، چشم داشت، توقع و ...است. طمع مبر؛ یعنی امیدوار باش، قطع امید نکن، رها نکن، پایداری کن و ... . نقش؛ یعنی پیکره، نگار، نشان، نگاره و ... . جور؛ به معنای ستم، بیداد، بی مهری، بیداد گری و ... است.
چکیده یا معنای بیت نهم:
از مهربانی دلدار یعنی جانِ جان خود ناامید نشو زیرا که نشان و ردی از ستم و بیدادگری بر جای نخواهد ماند.
چکیده ی غزل: از نگاه ما هر یک از سروده های حافظ نوشتار یا مقاله ای است که همه ی واژه ها و بیت های آن با یکدیگر پیوند و همبستگی احساسی و فلسفی دارند. هر غزل یا سروده ی حافظ در هر جا و به هر بهانه ای سروده شده باشد نوشتاری ژرف و خردمندانه است و باید به آن نگاهی چند سویه انداخت. حافظ خودش در غزل شماره ۲۸۱ گفته: شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است ...کسانی که هر بیت حافظ را جدا از دیگر بندها و واژه های غزل می دانند نمی توانند ژرفای اندیشه ی حافظ را به درستی دریابند. در این غزل حافظ از دوران غمباری سخن می گوید و مژده می دهد که این روزگار نیز سپری خواهد شد. غم حافظ از آن رو است که ارزش و ارج او در چشم یار کم و نا چیز شده است. پرده دار یا دربان او همه را می راند بنابراین کسی دیگر نزد او نمی تواند بماند. حافظ به خودش و به خواننده ی غزل پند می دهد که اگر یار یا روزگار نیکی کند و یا بدی گله نباید کرد زیرا در صفحه ی روزگار نشانی از آن برجای نمی ماند. جان کلام در همین بیت آمده است، این همان رازی است که در فرهنگ فارسی و در باور بیشتر ایرانیان همیشه توانسته است در برابر یورش های فرنگ و ترک و تازی و مغول پایداری کند.
از همین رو گفته اند که در بزم جمشید پادشاه افسانه ای با آواز و سرود می خوانده اند که باده بیاور زیرا این روزگار و این پادشاه نیز رفتنی است. پس هر توانایی بهتر است دست ناتوان ها را بگیرد زیرا گنج زر و سیم هم برای کسی برای همیشه برجای نمی ماند. ما هم بهتر است از دوستی و نزدیکی با یکدیگر بهره ببریم، زیرا خورشید بر پهنه ی آسمان با بخشندگی جهان و جهانیان را از پرتو خود هستی می بخشد و این نشان آن است که تنها نیکی اهل بخشش و کرم در جهان بر جای می ماند. حافظ از جانان سخن می گوید و جانان به باور ما همان جانِ جان ها؛ انسان یا مردم است. در سراسر غزل روی سخن با همین جانان است. او می گوید از مهربانی یار و جانِ جان خود دل نکن و از او دوری مکن زیرا بی وفایی و ستم او هم برای همیشه بر جای نخواهد ماند.
زری شمس
منوچهر تقوی بیات