شب یلدا با انار این میوه جادوئی معنا مییابد. شکافتن پوسته، رها شدن صدها یاقوت سرخ ودرخشان نهان شده دردل تاریکی درون پوسته.
اما نظامی نه به میوه بل به سخت جانی درخت انار در نگاه داشتن میوهاش نظر دارد. اودرخت انار را به مادری تشبیه میکند که بسختی میوه خود نگاه میداردو مانع از افتادنشان میشود.
تقدیم به مادرانی که حکومت اسلامی به جنابت کارانه ترین شکل میوههای زندگیشان را از تن آنها جدا ساخت وداغی سنگین به سنگینی تاریکی شب یلدا برقلبشان نهاد.
داریم به پایان یلدای حکومت نکبت جمهوری اسلامی میرسیم. امید که آخرین یلدای حکومت شب پرستان باشد.
تاریکی وحشت انگیزی که همراه چهره تلخ وعبوس مردی پیچیده در عبا وعمامه سیاه پای در این سرزمین نهاد. مردی که بیگانه باخنده وشادی بود. مردی که جز ویرانی، مرگ و اندوه برای این سرزمین ارمغانی نیاورد.
با صدای نخستین گلوله که در تاریکی شب از پشت بام مدرسه رفاه برخاست! شب یلداایران زمین آغاز شد.
شبی سیاه وقیر گون که روشنائی را فرو کشید. بند از پای دیوان گشود. خورشید را در پس ابری متراکم از باورهای عقب مانده ترین تفکرات مذهبی پنهان کرد. سخت ترین قوانین قرون وسطائی را برزندگی مردمی که با امید آزادی بمیدان آمده بودندحاکم ساخت.
اما شب را، تاریکی را نهایتی است.
در دل تاریکی حکومت اسلامی هرگز کوچههای شب از فریاد آزادی خواهان خالی نبوده، هرگز شب پرستان حاکم قادر به کشتن امید روشنائی در دل مردم نگردیدند.
امیدی که امروز با خروش شجاعانه هزاران جوان خواهان روشنائی با شعار "زن، زندگی وآزادی " پای در میدان نهاده است.
قلبهای جوان به گلوله بسته میشوند، تا خورشید از درون قلبهای عاشق آنها سر کشد. پرده سنگین و سیاه کشیده شده بر آسمان شب را بشکافد. طلیعه صبح روشنی که در راه است بدهد.
بشارت تمام شدن شبی هولناک که بپایان راه خود رسیده است.
چرا که عاشقان روز همه شب بی هراس بر دل شب میزنند، با گزمگان تاریخی میجنگند تا زندگی وآزادی نهان شده در ماتم کده حکومت اسلامی به قدرت عشق ازدل تاریکی بدر آید. روشنائی با فجر در آمیزد. فجری که
"پیش از صبحدم با مژده میلاد میآید. "
صبحدم شادی بخش بدون حضورشب پرستان حاکم
غرق شده در نور.
غرق شده درعشق.
غرق شده در محبت و وفاقی همگانی
در خرد، تعهد، پایبندی وشهامت!
درآمیخته با یاد عاشقان صبح که با جان جوانشان با دستانی خالی به لشگر یلدائیان زدند تا از سهم شادی، زندگی و آزادی ما دفاع کنند.
عاشقانی که در خون غلطیدند تا خورشید آزادی از پیشانی خونینشان طلوع کند.
خورشید طلوع کند از سلولهای تاریکی که هزاران جان عاشق را در خود جای دادهاند.
از سلول مادری"بنام ناهید شیر بیشه" که بجرم دادخواهی فرزندش سال هاست در گوشهای از زندان زنحان فریاد عدالت خواهی میکشد ورسیدن روز موعد رابشارت میدهد.
طلوع کند از فراز گورهای گمنام زیبا ترین فرزندان این آب وخاک.
از قلب مادران، از قلب گوهرعشقی، از قلب مهسا!
از میانه رقص شور انگیز محمد نور لجهای!
طلوع کند از فراز دار مردی که شادی برای مردمش میخواست.
خورشیدی بر آمده ازدل نور، از دل خدای رنگین کمان، که کودکی دهساله با گلولهای نشسته برقلب کوچکش! برجای خدای تاریکی نهاد و رفت!
ابوالفضل محققی
چایِ دبش، مهران رفیعی