وصله عیب به خودشان میدوزند
که ما زیادی بستهایم خود را به کالسکه کوروش و هخامنشی
اما دوستان
ما فقط سرگرم کوروش و تاریخ نبودهایم
«میآزار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است»
زمزمه نشده از کودکی در گوش جانمان؟
عدالت و راستی نبوده است دغدغه ما؟
از مور و شعر و پروین و پیرزن
زبان ستم ستیز داشتهایم
برنتابیدهایم
بی آزرمی دیواردوستی و حائل سازی را
وگر سر سبز را به باد میداده زبان سرخ
در خانهی قلبمان محکم دو دستی نگاه داشتهایم
فروغ راست کیشی را
نگوئید آنها ساختند ما هنوز نساختهایم
هیچ ساختنی ممکن نیست مگر بر پایه گذشتهای
و آن گذشته مائیم
ما آن آوازی هستیم که کارگران و مهندسان
هنگام بالا بردن طبقات میخوانند
تا سقوط نکنند از بام بالا
تا عقلشان نپرد یکباره از سنگفرش امن به هوا
ما ارتفاعی هستیم
که مصالح را بر پیمانه آن میچینند
میتوانید کوروش و داریوش را به همین ایستگاهها هدایت کنید
آنها در ذهن شما هوش شما
درتوانائیها و قدرت خیال پردازی و ابتکار عمل شما
ایستادهاند استوار
هر ملتی را مسئولیتی ست
و شما مسئول روشن نگاه داشتن اجاقهای سرد تفکرید
نگاهبانان عاطفه و شفقتید
پیروزی نور دغدغه شماست
و تابیدن بر گستره ظلمت
کار روزمره شما
آموختن تیزی تیغ
به روی پوست بشریت
نیست کار شما
شما نسیم نوازش را میآموزید
از روی دفترهای کهن
نوشته با اشگ زردشت از بدرفتاری مناسک پنهان مهریها در حق گاو
چرا پنهان میکنید خود را زیر ارابه هائی که جنون حمل میکنند
از ترس و خجلت؟
بیرون بیآئید
به این افق گرد و خاک گرفته بنگرید
ستارهها درست کمی بالاتر میدرخشند
آسمان را برایتان
گذشتگانتان که پدران جهان امروزند
چراغانی کردهاند
از چراغها بیاویزد
و برخیزید روی پای محکماتتان
محکمه در درون خود شماست
با رأی برائت
سر افراز بیرون آئید ازین دادگاه
-ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در این شعر به ابیاتی از شاعران کهن ایرانزمین اشاره شده:
پیرزنی را ستمی در گرفت
دست زد و دامن سنجر گرفت
کای ملک آزرم تو کم دیدهام
وزتو بسی جور و ستم دیدهام