هشدار عطای لندنی به سید اردکانی
چه گویی توای زاهدِ بند باز؟
چرا میدوی ناگهان تخته گاز؟
چرا میزنی بر سرِ این نظام؟
که رقصم به سازش به قدِ تمام
تو دستار بند و به لندن بیا
که روشن ببینی دکانِ ریا
چه شد آن همه عشوه و مِهر و ناز؟
زرنگی گزین و به ظالم نتاز
مگر ساز و کارت به سازش نبود؟
شکرخندِ بیجا و مالش نبود؟
چرا میکنی دست رهبر تو باز؟
مگر خود نبودی نهاندارِ راز؟
ز صنفِ فقیهان تو غافل مباش
که قرآن بخوانند محضِ معاش
نگو غافلی از فسادِ سپاه
که چیزی نجوید بجز جنگ و جاه
مرو پیشِ دشمن ز آغوشِ یار
که خیری نبینی ز انجامِ کار
بسرعت دو خطی به بیتش نویس
و گرنه فرستد صفِ کاسه لیس
مزن حرف حقی ز اوضاعِ روز
فقط رانت گیر و دهانت بدوز
ز رهبر نشاید که خُرده گرفت
ندیدی چه حالی ز کوسه گرفت؟
بترسم گزندی رساند ترا
به استخرِ کاخی غنودن چرا؟
مهران رفیعی
شمشیر و عقیده، رضا فرمند
استعفای عقل، قصیدهای از م. سحر