ز خوابی که دیدم به وقتِ سحر
عیان شد رسیدم به سالِ سفر
گمانم چو کیهان فغانها شنید
برایم بلیطی به دوزخ خرید
ندارم دگر من زمانی دراز
که کامی بگیرم ز پروازِ آز
از این رو شتابم کنون تخته گاز
مگر سیر گردد دلِ پُر نیاز
بکوبم چماقی به فرقِ جوان
که دشمن ببیند که دارد توان
ببندم حصاری در اطرافِ زن
مبادا بگوید ز حقش سخن
پرستو فرستم به نزدیک و دور
حریفان کشانم به گودالِ گور
به دزدانِ ماهر سپارم امور
که آسان نیفتند در دامِ تور
گُهرها بریزم به حلقِ سپاه
وطن را نشانم به روزِ سیاه
زمانی که عمرم به پایان رسد
بدانم که ایران به سامان رسد
مهران رفیعی
چرا این سیزده بدر طلیعه آن روز نباشد؟ ابوالفضل محققی