دختران زیبا و گُلگون چهره را در ادبیات پارسی به لاله رخ تشبیه میکنند. منوچهری دامغانی در این رابطه چنین سروده است:
هر زمان جوری کند بر من به تو معشوق من
راضیم راضی بهرچه آن لاله رُخ با ما کند
در این رابطه اصطلاحاتی نظیر "لاله رخسار"، "لاله رو"، "لاله جبین"و "لاله عذار" نیز بکار رفته است. حافظ فرماید:
طرف چمن و هوای بُستان
بی لاله عذار خوش نباشد
استاد طوس زمانی که ملاقات سیندخت (مادر رودابه) را با سام پدر زال تشریح میکند، سیندخت را "لاله رُخ" مینامد و تغییر چهرهی او را در مقابله با مردی که قصد دارد کابل را ویران کند هنرمندانه به دگرگونی سرخی لاله به زردی سندروس (صمغی که از سرو کوهی میگرفتند) تشبیه میکند:
رُخ لاله رُخ گشت چون سندروس
به پیش سپهبد زمین داد بوس
خیّام بزرگ جا به جا با لاله رُخ هم نشین و هم رزم و هم بزم است. او زیبایی، سرمستی و نوجوانی لاله رُخ را در مقابله با دنیای خشک، متحجر، زشت و پوسیدهی سنت زده و شریعت سالار بکار برده است. خیّام لاله رخ را بانویی خردمند تصویر میکند که خرد را با شورانگیزی و نشاط جوانی درآمیخته است و جزو جدایی ناپذیر حلقهی پنهانی روشنگران و خرد ورزان است. در جامعهی دین سالارِ جبّار زده باید با لاله رخی عشق ورزید و آشکارا باده نوشید:
گر باده خوری تو با خردمندان خور
یا با صنمی لاله رُخی خندان خور
بسیار مخور درد مکن فاش مساز
اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور
خیّام از بیهودگی ذاتی زندگی آدمی سخن میگوید و اینکه حتی اگر سرخی رویت چون لاله باشد:
هر چند که رنگ و روی زیباست مرا
چون لاله رُخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طربخانهی خاک
نقاش ازل بهرچه آرامست مرا
آیا میتوان با بطالت دوران و با پوچی زندگی ستیز آغازید؟ به نظر من آری. لیکن در حدی محدود و با پذیرش کامل این بیهودگی. خیّام اندرز میدهد که بر ندانم کاریهای گذشته حسرت مخور که زمان یک سو دارد، نگران آینده نیز مباش که آینده از گذشته بدتر است و گذشت زمان گام به گام ما را به گور نزدیک تر میسازد. لحظه را غنیمت شمار، تلاش کن، عشق بورز و هم نشین لاله رُخ خردمند را ارج گذار:
خیّام اگر ز باده مستی خوش باش
با لاله رُخی اگر نشستی خوش باشد
چون عاقبت کار جهان نیستی است
پندار که نیستی چو هستی خوش باش
راستی در لاله چه رازی است که شاعران و هنرمندان ما، دلبران شیدازدهی خود را به آن تشبیه کرده اند؛ راستی وجه تشابه بین لاله و آن زن خوبروی خردمند حلقهی رندان روشنگر در چیست؟ در شعر و ادب پارسی، از گلها به عنوان نمادهایی برای بیان مفاهیم متفاوت استفاده شده است؛ مثلاً بنفشه نمادی از سرافکندگی است، سوسن نشانهی سردرگریبانی و اندیشه ورزی و نسرین سمبل سرزندگی است. لاله را خصوصیتی است که در آن واحد چندین پیام را با خود به ارمغان میآورد. او گلی است که پیش از سایر گلها سر از خاک بیرون میزند و در واقع پیام آور بهار و بهاران است. به قول فایز دشتسانی:
بهار اومد زمین آلاله گون شد
به قصد سیل دلدارم برون شد
برون اومد به گلشن یار فایز
گل از خجلت تمامی سرنگون شد
لاله هستی خود را بر سر زیبایی خویش میگذارد، با تمام وجود احساس زیبایی شناسانه را به انسانهای زیباپرست عرضه میدارد و چه زود گلبرگهای سرخ فام خونین جگر را بر خاک - مادر همهی جنبندگان - فرو میریزد. بدین سان لاله نمادی است از ناپایداری این دنیای دون. بشنویم از آن "اسپیده باز همدانی"که در این رابطه چنین سروده است:
آلاله کوهسارون هفته یی بی
بنفشه جو کنارون هفته یی بی
منادی واکرم شهرو به شهرو
وفای گلعذاران هفته یی بی
لاله یا شقایق (که در واقع لالهی وحشی کهساران است و ارزشی فراتر از لالهی گلدان از ما بهتران دارد) نمادی است از خون جوانان وارستهای که بخاطر زیباتر کردن زندگی، در بهار زندگانی، زندگی را فدا کردند. هرگز از خاطر نمیبریم حماسهی جاوانهی زنده یاد عارف قزوینی:
از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده
لاله همچنین نمادی است از شهادت انسانهای مسؤل و متعهد به آرمانهای والا:
به پای لاله کدامین شهید مدفون است
که از لحد به در افتاده گوشه کفنش
لاله جلوهای است از جوانی و ناکامی. یادش به خیر - و هزار بار یادش به خیر باد - دوست جوانمرگ و ناکام من منصور صاحب جهرمی که مرتباً شعر ذیل را زمزمه میکرد، گویی خود میدانست که روزی با مرگ ناکام خود داغ بر دلها خواهد نهاد:
چون لاله به کف شراب بی غش گیرد
چون لاله دلم میل تو مهوش گیرد
بر زلف جوانان چو وزد باد بهار
با یاد جوانی دلم آتش گیرد
چه وحشتناک است که انسان زنده بماند و عزیزی را از دست بدهد. در این صورت زیستن به یک شکنجه دایمی تبدیل میشود. انسان داغدیده به یک جنازهی سرگردان تبدیل میشود؛ دنیا در برابر چشمانش تیره و تار میگردد و دلش میخواهد خورشید طلوع نکند. در همین رابطه است که نظامی گنجوی پس از مرگ خاقانی سرود:
همی گفتم که خاقانی دریغا گوی من باشد
دریغا من شدم آخر دریغا گوی خاقانی
در ادبیات پارسی از لاله برای بیان داغ نیز به کّرات استفاده شده است. حافظ گوید:
چون لاله میمبین و قدح در میان کار
این داغ بین که بر دل پرخون نهادهایم
خصوصیات چندگانه لاله به لاله رُخ نقش چند گونه میبخشد. لاله رُخ در ادبیات اردو نیز وارد شده و در هند و پاکستان دختران بسیاری را لاله رُخ نام نهادهاند.
"توماس مور"شاعر ایرلندی (متولد سال ۱۷۷۹ و متوفی به سال ۱۸۵۲ میلادی) ضمن الهام از ادبیات و فلسفهی خاورمیانه در سال ۱۸۱۷ میلادی داستانی منظوم منتشر ساخت تحت عنوان "لاله رُخ: داستانی عاشقانه از شرق. "
(Lalla Rookh: An Oriental Romance)
موضوع اصلی این منظومه عاشقانه نگرشی است تاریخی به انقلابات به خون نشسته و شکست خوردهی شرق. لاله رُخ - قهرمان داستان - شاهزاده خانمی است که در پی یافتن همسر ناشناخته و شاهزادهی رؤیاهای خویش از دِهلی به کشمیر میرود و در بین راه با شاعری فرزانه، لیکن یک لاقبا به نام فرامرز، برخورد میکند. شاعر شوریده که به جای طول زندگی پهنای بی کران و ژرفای زندگی را پیموده است، در بین راه از بسیاری از چیزها و پدیدهها برای لاله رُخ سخن میگوید: از رویدادهای بزرگ تاریخی، از رستاخیز لاهوتی و ناسوتی، از شیدایی آدمیان شوریده حال، از قهرمانان انقلابی و زنان پرشور. در بخشی از داستان از قیام "المقنع" تحت عنوان"پیامبر نقاب پوش خراسان"سخن به میان میآید و در بخش دیگر قهرمانی به نام عظیم وارد صحنه میشود که دلدارش، زلیخا، به عنوان کنیز در حرمسرای رهبری شورشی بنام "مُخّنه" به سر میبرد. مُخّنه عظیم را وسوسه میکند که با وی در زنده ساختن سنتهای یونان باستان و آزادسازی یونان همدست شود و علیه خلیفهی اسلامی بستیزد. عظیم به انقلاب مُخّنه میپیوندد، لیکن در نیمه راه مُخّنه را رها میسازد و به سوی خلیفهی ضد انقلابی باز میگردد.
زیباترین بخش کتاب "آتش پرستان" (Fire worshipers) نام دارد. در این بخش شاعر همبستگی شورانگیر خود با زرتشتیان در مبارزهشان علیه اسلام را به معرض نمایش میگذارد. منتقدین بر آنند که این همبستگی جلوهای است از همبستگی شاعر با مبارزهی مردم ایرلند علیه استعمار انگلیس - چیزی که در طنز گزنده جوناتان سوویفت (سفرنامهی گالیور) نیز مشاهده میکنیم.
یکی از شخصیتهای جالب داستان "نصیر فضل الدین" لِلَهی لاله رُخ است که مردی است بی مایه و بی فرهنگ. او مهرورزی را دشمن است، نه احساس زیبایی شناسی دارد، نه از شعر لذت میبرد و نه نغمههای جان بخش موسیقی او را به وجد میآورد. مقاومت احمقانهی نصیر فضل الدین در برابر جذبه عشق و جادوی غزلهای عاشقانه موضوع جالبی را برای طنز و ریشخند شاعر به دست میدهد که در سرتاسر کتاب خواننده را هم میخنداند و هم به تأسف وا میدارد. نصیر فضل الدین دشمن شمارهی یک فرامرز فرزانه است؛ علیه او توطئه میکند و میرود که گزارش "گستاخی های" شاعر را علیه شاهزاده خانم به آگاهی شوهر آیندهی وی برساند. لیکن در پیایان فاش میشود که فرامرز خود پادشاه "بوخاریا" (Bukharia) و مرد رویاهای لاله رُخ است.
لاله رُخ زمانی که هنوز فرامرز را نشناخته، شیفتهی شخصیت، روح شاعرانه و هنرمندی بی نظیر وی میشود. افسانههای فرامرز برای وی جذبهی خاصی دارد. فرامرز همان کاری را با لاله رُخ میکند که شهرزاد با "ملکِ جوانبخت" قصههای "هزار و یک شب" مینماید. با شنیدن هر افسانهی فرامرز، لاله رُخ وسوسه میشود که افسانهی بعدی وی را با گوش جان بنیوشد. نصیر قضل الدین با تمام نیرو علیه این ارتباط عمیق معنوی کار شکنی میکند. زمانی که لاله رُخ افسانهی فرامرز را تحت عنوان "بهشت و پری" میشنود، احساس میکند که عشقی شورانگیر و سوزاننده وی را بسان جریانی نیرومند با خود میبرد. او تصمیم میگیرد که در برابر وسوسههای سودا زدهی خود ایستادگی کند و دیگر به افسانههای فرامرز خردمند گوش فرا ندهد. لیکن او که عاشق زیبایی و روشنگری و زندگی معنی دار و هدفمند است، نمیتواند بر وسوسههای خرد جویانهی خویش چیرگی یابد. لاله رُخ با نوعی شورانگیزی فراسو رفته به افسانهی آتش پرستان فرامرز گوش فرا میدهد و سرانجام خود با داستان و داستان گو یکی میشود. شوپن آهنگ ساز شهیر آلمانی تحت تأثیر مور سمفونی مشهور خود را تحت عنوان "لاله رُخ" تصنیف میکند.
و سپاس از تو خوانندهی محبوب من که با من و لاله رُخ افسانهایام در این سیر و سلوک کوتاه همراهی کردی. امروز من لاله رُخ را در رؤیاهای بلند پرواز خود زیباتر، خردورزتر، شیداتر و درخشان تر از همیشه میبینم. چه لاله رُخانی که بخاطر چیرگی خرد و زیبایی بر جهل و زشتی از دیار آشوبها گذشتند و در بهار زندگی به دست دژخیمان شاه و شیخ پَرپَر شدند. از خون این لاله رُخان لالهها خواهد دمید. لاله رُخ من نیز مانند لاله رُخ توماس مور، در پی یافتن سیمرغ، آفاق و انفس را سیر خواهد کرد. او برخلاف لاله رُخ مور که به پروازی کوتاه بین دِهلی و کشمیر در پی حل مسایل شخصی دست زد، کرانههای زندگی را سیر خواهد و پرچم شرف و افتخار را بر بلندترین قلههای زندگی بر خواهد افراشت. لاله رُخ مور، به دنبال همسری ناشناخته رنج سفر را به خویش هموار ساخت؛ لاله رُخ من سفری به مراتب مشکل تر - در کویرهای سوزان، جنگلهای ترسناک و کوهستانهای صعب العبور زندگی - برای رهایی خویش و نجات کل بشریت در پیش روی دارد. او انسانی است فراسو رفته که خویشتن را قطرهای از رودخانهای میبیند که به اقیانوس پُرتلاطم زندگی میپیوندد. اگر او در این مسیر پیچ در پیچ به عشقی زمینی دست یافت، دست در دست محبوب این سیر و سلوک را طی خواهد کرد و اگر تصادف یار نبود ققنوس وار، تک و تنها، لیکن همراه با هزاران انسان شوریدهی دیگر راه زندگی را پی خواهد گرفت. لاله رُخ مور جستجوگری است که خرد عملی را جستجو میکند: اینکه چکونه زندگی خویش را به پیش برد؛ لیکن لاله رُخ من به دنبال خرد فلسفی است اینکه معنی زندگی چیست؟ رهایی انسان در کجاست و چگونه میتوان آزادی را در افقهای دور دست جستجو نمود.
لاله رُخ مور به قصههای انقلابی گوش فرا میدهد و از این افسانه سرمست میشود؛ لاله رُخ من خود در متن انقلاب است و در واقع معمار و سازندهی اصلی انقلاب و روشنگری است. هر روز که میگذرد زنان و دختران ما به دستاوردهای علمی و فکری تازهای دست مییابند. آنان تشنهی آموختناند. لاله رُخان بسیاری را دیدهام که ابدیت را با لحظه در ترازو نمینهند. آنان آنقدر میافتند و برمی خیزند که برخیزند و دگر نیفتند. آنان مرتباً ابعاد مختلف زندگی را برای خود کشف میکنند و با هر کشف تازهای انسان تازهای میشوند و به عبارت دیگر خود را میآفرینند.
لاله رُخ من در روند آفریدن و آفریده شدن قرار دارد و در این مسیر شاهین وار به افقهای دور دست پرواز خواهد کرد. لاله رُخ من آفریدگار خویش و روشنی بخش آینده است. در انقلاب روشنگرانهی آینده رهبری با لاله رُخان است. لاله رُخ آینده، به قول ژاله اصفهانی "گیاه وحشی کوه" است نه "لاله گلدان. " او را با "بزم خویشهای خودسرانه" سر و کاری نیست. او چهرهی خویش را با عشق و شیدایی برای آگاهی، آگاهی بخشی و دگرگونی سازندهی شرایط زندگی گلگون میسازد و با دیگر لاله رُخان سرود زندگی را ترنم میکند:
ما آن شقایقیم که با داغ سینه سوز
از شور عشق سر به بیابان نهادهایم
در بخشی از منظومهی جاودانهی مور فرامرز لذات بهشتی را برای لاله رخ خویش چنین ترسیم میکند:
"تمامی لذات این جهان را بر گیر
و این لذت را در سالهای بی نهایت ضرب کن
همهی اینها به اندازهی یک دقیقه لذت بهشتی نیست. "
لاله رُخ من، سوای لاله رُخ مور، با لذات بهشتی کاری ندارد. او با کار خستگی ناپذیر، خودسازی، خودآگاهی و آگاهی بخشی، بهشت را بر روی زمین خواهد ساخت. لاله رُخ من تازه خود را بازیافته و به توان پایان ناپذیر خویش پی برده است. او قلب، روح و نیروی حیاتی جامعهی ایران است. لاله رُخ من همهی ما را با خود به اوجهای تازه روشنگری فلسفی خواهد کشاند. لاله رُخ من، خودش است و نمیخواهد کس دیگری باشد. لاله رُخ من لاله رُخ است.
لاله رُخ من با خود مفهوم روشنگری، درخشندگی و نبرد با تاریکی را به ارمغان آورده است. لاله رُخ من با کاربرد علم و عقل و دانایی دهلیزهای تیره و دهشتزای جهل را درهم خواهد شکافت و روشنی را به همگان ارزانی خواهد کرد.
شاد زیای دختر لاله رُخ ایران که چشمان نگران جامعهی ما و کل بشریت امروز به تو و تلاشهای قهرمانانهی تو دوخته شده است.
تورنتو ۲۱ دسامبر ۲۰۰۵
عزّت مصلی نژاد
از گورباچف تا کدو و عمالقه، طاهره بارئی
سخنی با آقای نتانیاهو، بابک صفاری