در مقدمه چند نکته را به هموطنانم یادآوری میکنم:
حق، نه گرفتنی است، و نه دادنی. هر انسان در وجود خویش، لازم است حقوق را بشناسد و در احیایش تلاش کند. در استبدادها، به نام دین، و یا مرام، برای بقای استبداد، حق، نفی و سانسور میشد و همچنان میشود.
برای احیای حقوق بشر، حقوق شهروندی، حقوق ملی، حقوق طبیعت، حقوق هر جامعه در جامعۀ جهانی، لازم است که انسانها و جوامع آنها، در شناسایی آنها تلاش کنند و آنها را در عمل بکار گیرند و تجربه کنند. از جملۀ حقوق پنج گانۀ ذکر شده، دو اصل حق تصمیم (= استقلال) و حق انتخاب نوع تصمیم (= آزادی) برای خود، وطن، طبیعت، هستند، که بکار ادارۀ امور خود و ادارۀ جمعی وطن خود (= دموکراسی) میآیند و با عملی ساختن مستمر آنها در تمام تصمیم گیریها، کرامت انسانها رعایت میشوند، دموکراسی گسترش مییابد و فضای استبداد، تنگ تر میشود
استفاده از زور و اجبار برای "حل" مشکلات، زشت است و بیانگر اعتیاد به زور! خصوصاً تحمیل اجبار و بکار بردن زور به بهانۀ تشخیص "مصلحت"، عین شرک است و در تناقض با هر یک از حقوق. چرا؟ زیرا از جمله، اجبار و زور نافی حق تصمیم و حق انتخاب نوع تصمیم برای سرنوشت خود و سرنوشت وطن هستند.
اما، هیچ زوری نمیتواند حق را از انسان سلب کند، مگر:
۱- انسان از داشتن حق در وجود خود بی اطلاع باشد و فکر کند روی زمین جز تکالیف، حقوقی ندارد.
۲- زور را بپذیرد و خود با تسلیم شدن، در پی احیا و حفظ حق نباشد. یادآور میشوم که شجاعت، نفیِ هیجانِ ترسیدن نیست، بلکه غلبه بر ترس و جهت دادن استراتژیک به آن (= هوش عاطفی) است. با چنین شچاعتی، احیا و حفظ حق ممکن میشود.
بقای دمکراسی ملزم به شناخت حق و احیای آن توسط هر انسان است. اما بقای استبداد، ملزم به نفی و پشت کردنِ به تک تک حقوق هستند. در استبداد، حاکمیت، اوجب واجبات میشود و اوامرش جایگزین حقوق. به همین دلیل بود و هست که در استبداد، آمر یا آمرانی تنها تصمیم گیر میشوند و بقیه مهرهها خدمتگزار آن تصمیمات غیر حقوقی میشوند و بقای آنرا تداوم میبخشند. در چنین حاکمیتی، هر مهره به هر دلیلی که از اجرای اوامر سرپیچی کند، بقای استبداد را از داخل به خطر میاندازد و حذف میشود. تغییر در جهت دموکراسی، توسط مهره یا مهره هایی در داخل حاکمیت استبدادی پذیرفته نیست و سرکوب میشود. همه آن مهرهها موظف میشوند که مردم را در خواب و بی خبری نگه دارند و آنها را از شناخت حقوق در وجود خود و در جامعه و تجربه کردن آنها محروم سازند. در چنین پویایی ضد حقوقیای، هم در استبداد پهلوی، و هم در استبداد ولایت مطلقه فقیه، یکی در جایگاه شاه و دیگری در جایگاه ولی فقیه، مردم را از حق تعیین سرنوشت خود و وطن خویش محروم کرده بود و میکند.
پس از مقدمۀ بالا، در ابتدا به نقدی که در مورد نظر من به تحریم فعال رأی گیری شده بود، پاسخ میدهم. نقد شده بود که دعوت من از هموطنان، مثل دعوت آقایان علی خامنهای و محمد خاتمی، یک نوع فتوا دادن است و نافی تصمیم گیری توسط خود مردم! در شکل، شاید این نقد صحیح به نظر بیاید، اما زبان فریب است، چرا؟
زیرا فرق است بین حق را از شخصِ آمر پذیرفتن- بر مبنای اصل حق را با شخص سنجیدن-، و نظرها را شنیدن، چون و چرا کردن، با حق سنجیدن و اگر منطبق با حق و احیای آن بود، بهترین را بین آنها انتخاب کردن بر مبنای اصلِ نظرِ شخص را با حق سنجیدن.
بر مبنایِ اصلِ سخنِ شخص را با حق سنجیدن است که میتوان استبداد در هر شکلش را، هم در پندار، و هم در عینیت، به زباله دان تاریخ فرستاد. این زبان فریب برای آن است که نظرهای دگراندیشان را مردم نشنوند و اسیر تبلیغات مهرههای استبداد، بقای استبداد علیه حقوق و از جمله حقوق ملی، طولانی تر شود.
نقدی میکنم به دعوت کنندگان به شرکت در انتخابات از طرف مهرههای استبداد برای مثال آقای خاتمی که دعوت به شرکت و رأی دادن به نامزد مورد علاقه خود آقای پزشکیان کرده:
در بارۀ دعوت مردم به شرکت در رأی گیری توسط مهرههای استبدادیای مثل آقای محمد خاتمی، و ریختن رأی در صندوقها برای "نامزد" مورد نظرشان- آقای مسعود پزشکیان- از جمله اینکه:
آقای خاتمی، شما دو دوره در استبداد ولایت فقیه رأی آوردید، و بعد از ۸ سال اعتراف کردید که به اندازه بک کدخدا اختیار نداشتید! اما قبل از آن اعتراف، در دورۀ اول ۴ ساله حکومت خویش، مدعی شدید چون مجلس هم نظر شما نبود، نتوانستید قول هایی که دادید را به اجرا بگذارید. با این محرک که اگر مجلس هم، همنظر شما شود، تغییر و اصلاح ممکن میشود، متأسفانه بخشی از جامعه فریب خورد و در رأی گیری شرکت کرد و با تصمیم ولی فقیه، اکثریت در مجلس شورای اسلامیِ ششم به شما داده شد. سپس در آن مجلس، خواستید طرح اصلاح قانون مطبوعات- که قولش را داده بودید- به اجرا بگذارید. آقای خامنهای، بر خلاف قانون اساسی رژیم ولایت فقیه، چون مخالف آن اصلاح بود برای خود حق جدیدی تعریف کرد که حکم حکومتی بود. خودتان ابراز نمودید: "کلیات آن هم در صحن علنی تصویب شد، اما روزی که قرار شد ما وارد جزئیات و اصلاح بند بند آن شویم، نامه رهبر انقلاب دست آقای کروبی رسید که بنده صلاح نمیدانم این کار انجام شود. در هیأت رئیسه هم بحث هایی در این باره صورت گرفت". در آن مجلس ششم، آقای کروبی که رئیس آن بود، گفت من بر اساس حکم حکومتی، اجازه نمیدهم این طرح در مجلس بررسی شود". شما هم مثل آقای کروبی، اعتراض نکردید که حکم حکومتی در قانون اساسی نیامده است و تسلیم شدید. بعدها، یکی از نزدیکان آقای خامنهای مدعی شد که قانون اساس کف اختیارات رهبر است. دیرتر در سال ۸۸، آقای خامنهای، که مثل شما دعوت به شرکت در رأی گیری کرده بود، با تقلب بزرگ، از صندوقهای رأی، نامزد خود را بیرون آورد و نشان داد تنها تصمیم گیر او است، و نه مردم. این بار در رأی گیری پیش رو، باری دیگر حتی، بخشی از خودیهای استبداد، هم مثل آقایان علی لاریجانی، محمود احمدی نژاد، و...، توسط شورای نگهبان رد صلاحیت شدند. پر واضح است که مدافعان استقلال و آزادی ایران حق نامزد شدن ندارند. بدین لحاظ، با دعوت خود از مردم در چنین رأی گیریای، نشان میدهید که برای احیای حق تلاش نمیکنید و بیش از مهرهای در خدمت استبداد از بدو تأسیساش و پس از کودتای خرداد ۱۳۶۰ بر علیه انقلاب ۱۳۵۷ و بر علیه اولین و تنها رئیس جمهوری منتخب مردم ایران، آقای ابوالحسن بنی صدر، نبودید و نیستید،
اما چرا تحریم فعال نشانۀ شناخت و احیای حق است؟:
اگر به نوزادی بعد از بدنیا آمدن بنا بر مصلحت خارج از حقی، امکان آموختن، خلق، تجربه اندوزی، تصحیح خطاها داده نشود و بجایش تصمیم گیری یکجانبه شود، گاهی ممکن است راضی بشود و از تصمیمات لذت هم ببرد، و بعضی وقتها نیز زجر بکشد. اما چنین انسان در حال شدنی، با سختی بیشتر به حق در وجود خود پی خواهد برد، و خودآگاهی کمتری برای احیای آن در اختیار خواهد داشت. چنین انسان در حال شدنی، مصرف کنندۀ طالب لذتی میشود، بدون اینکه از حق تصمیم گیری و حق انتخاب نوع تصمیماش استفاده کند، و خلاق و تولید کنندۀ فکری و عملی شود.
در ایران، از طرفی، با برداشتهای قدرتمدار یونانی زده از دین، دستگاه استبداد دینی ایجاد کردند و با ارجحیت دادن به تقلید و دنباله روی، عقلها را تا توانستند، تعطیل کردند، با تعطیلی عقل، حق تصمیم و حق انتخاب نوع تصمیم برای سرنوشت انسانها و وطنشان، در دورانهای طولانی و به میزان زیاد از فعالیت خودجوش باز ماند، از آنجایی که حقوق، با هم، سیستم کامل و بدون انشقاقی هستند، با پایمال کردن حقی، تمام حقوق پایمال شدند
از طرف دیگر، در رژیمهای سلطنتی، برای شاه، جایگاه مطلق العنانی منظور داشته میشد که سلب کنندۀ حقوق مردم بود.
بدین جهات، در طول تاریخ دراز مردم ایران، هم با ابزار دین قدرتمدار، هم با ابزار سلطنت، به زور و خشونت اصالت داده شد و اکثریت بزرگی از مردم معتاد به زور و خشونت شدند.
انقلاب مشروطه برای این ممکن شد که مردم خواستند بر سرنوشت خویش حاکمیت داشته باشند، و در تعیین سرنوشت وطن خویش شریک نداشته باشند، و شاه، فقط سلطنت کند، و نه حکومت. قرار بود قسمتی از حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش از طریق نمایندگان منتخبشان در مجلس شورای ملی ممکن شود. یک بار، محمد علی شاه قاجار با همدستی دولت روسیه و با به توب بستن مجلس سعی کرد کودتا کند و دوباره حاکمیت را به شاه برگرداند، ولی موفق نشد،
بار دوم، ضیاء الدین طباطبایی و رضا خان با دست نشاندگی دولت بریتانیا موفق شدند بر علیه انقلاب مشروطه کودتا کنند. پس از کودتا، در زمان سلطنت احمد شاه قاجار، رضا خان در جایگاه نخست وزیر حکومت را بدست گرفت و مردم را از حق حاکمیت بر سرنوشت خویش تا حد زیادی محروم ساخت.
در زمان محمد رضا پهلوی، اقلیتی از نامزدهای مجلس شورای ملی که منتصبهای دربار سلطنت نبودند، توانستند با رأی مردم، وارد مجلس شانزدهم شوند، آنها در آن مجلس و با حمایت مردم، نهضت ملی کردن صنعت نفت را بوجود آوردند.
نهضت ملی کردن صنعت نفت، حاکمیت برای مردم، سلطنتِ بدون حکومت برای شاه، انتخابات آزاد، و کوتاه کردن دست قدرتهای خارجی در امور ایرانرا خواستار شد. متأسفانه با کودتای محمد رضا پهلوی، با همدستی دول انگلستان، آمریکا، روسیه، و بخشی از روحانیت وابسته، مردم بار دیگر از حق تصمیم برای سرنوشت وطن خویش محروم شدند. در پی آن کودتا، محمد رضا "شاه" برای خود ولایت مطلقه تعریف کرد و به نامزدهای غیر انتصابی دربار سلطنت و حکومتش برای مجلس شورای ملی، مجوز نامزد شدن داده نشد. مردم ایران که تا پیش از آن ولایت مطلقه خواهی، با شرکت در رأی گیریها، امکان انتخاب کردن نامزدهای خود در مقابل نامزدهای انتصابی دربار محمد رضا پهلوی را داشتند، تصمیم به تحریم رأی گیریها گرفتند. تا اینکه محمد رضا "شاه" تصمیم گرفت که احزاب وابسته به دربار را ببندد و اعلام تک حزبی کند. او خطاب به مردم ایران گفت، هر ایرانی که راضی نیست، پاسپورتاش را بگیرد و از وطن برود. او همچنین گفت که نمیتواند هر بار از حزب مردم بخواهد از حزب ایران نوین شکست بخورد. محمد ضا پهلوی با آن اعتراف، علنی ساخت که مهندسی رأی گیریها با او بود.
تجربۀ موفق تحریم رأی گیریها، متأسفانه توسط نسلهای اسیر در استبداد ولایت مطلقه فقیه به اجرا گذاشته نشد.
جنبش همگانی مردم ایران منجر به انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، و عبور از ستون پایۀ پادشاهی- که یکی از علتهای بقای استبداد بود-، شد. اما در آن برهه که هنوز آگاهی از حق و تلاش برای احیا و حفظ آن، همگانی نشده بود، خلاء حقوقیای پدید آمد که اقلیتی با توسل به دین، آنرا پر کرد و نافی حقوق برای انسان شد. در آن برهۀ پس از انقلاب، آن اقلیت با زد و بندهای پنهان با قدرتهای خارجی، پیروزی ملت و ارتش ایران در جنگ مقابل ارتش صدام حسین را دزدیدند، آنها پیروزیای که تنها چند ماه پس از شروع جنگ و با تعداد کم شهید، ممکن شده بود. آن اقلیت مستبد، با شعار جنگ نعمت است، ۷ سال دیگر آن جنگ را ادامه دادند تا اینکه شخصِ روح الله خمینی، مجبور شد جام زهر شکست را بنوشد.
استبداد جدید رژیم ولایت فقیه، در پی استبداد قبلی، با این سخن روح الله خمینی شدت گرفت که اگر همه مردم ایران بگویند بله، من میگویم نه. باز هم با این استبداد، مردم ایران از حق تعیین سرنوشت خویش و وطن خویش محروم شدند.
بیش از چهل سال است که استبداد طلبهای پهلوی چی و حامیان استبداد ولایت مطلقه فقیه، به مردم ایران توهین میکنند که غلط کرد انقلاب کرد. آنها با ابراز چنین سخنی، نشان میدهند نمیدانند که انقلاب، یک استراتژی نیست که بتوان آنرا خواست و اتخاذ کرد. رویداد انقلاب پس از آن روی میدهد که مردمی انعطاف ناپذیر، برای دفاع از حیات ملی خود، با یک سری جنبشها و در نهایت جنبش همگانی، در مقابل رژیمی انعطاف ناپذیر برای دفاع از حیات خود، قرار میگیرند. آنها حتی به اندازۀ محمد رضا "شاه" که بالاخره رویداد انقلاب را دید و از صاحبش یعنی مردم ایران فرصت جبران خواست، انصاف ندارند.
آنها با این سخن که مردم نمیدانستند چه میخواستند و فقط میدانستند که چه نمیخواهند، نسبت به آنها توهین روا میدارند. حامیان استبداد حاکم، ملت ایران را لایق دموکراسی نمیدانند و با این توجیه که خیانتها و جنایات آنها نتیجۀ انقلاب است، میخواهند یکی از دستجات ضد انقلاب بودن خویش را حاشا کنند.
اما استبداد طلبها چطور میتوانند این توهینها را بکنند؟ هنوز بسیاری از ما به حق در وجود خود آگاه نیستیم و در پی احیای آن نمیرویم. میگوییم از آنجایی که این یا آن شخص گفتند عمل کنید، ما هم عمل میکنیم. نمیگوییم، برای اینکه سخنی بر حق است و احیا کننده و حافظ حق، میپذیریم.
رأی گیری در استبداد، نمیتواند نافی خودِ استبداد باشد، و نمیتواند کمک برای شناخت و احیای حق بشود. بدین لحاظ، بر مبنای تجارب چند دهۀ اخیر، با درس گرفتن از موفقیتها و شناخت علتهای عدم موفقیتها، برای رفع علتهای عدم موفقیتها، و برای نفی استبداد، تحریم فعال "انتخابات" را پیشنهاد میکنم. توضیح اینکه تحریم رأی گیری رژیم ولایت فقیه، لازم است با فعالیت حقوق مند، در سپهر سیاسی و سپهر اجتماعی همراه شود. لازم است جریان آزاد اطلاعات و تجزیه و تحلیل پیرامون رأی گیریها، مستمر برقرار گردد.
اینجانب در کنار شناخت و احیای حق در وجود خود، از هر آنچه که نافی آن است، پرهیز میکنم.
آخر سخن اینکه، لازم نیست پرسیده شود، حمید رفیع کیست که این نظرات را میدهد، بلکه لازم است نظراتش با حقوق سنجیده شوند، تا اگر کمک به شناخت و احیای حق باشد، مورد عمل قرار گیرند، و اگر نبودند، به کنار زده شوند.
شاد باشید.
حمید رفیع
آنچه در ایران میگذرد انتخابات نیست، مظفر آفام