پرده اول یک روستائی در برابر ملای ده چمباتمه زده.
"ملا بدادم برس که زنم دارد از دستم میرود."
ملا با طمنینه میپرسد: "چرا؟ "
روستائی میگوید: "ملا جان بدادم برس که زنم میخواهد از خانه برود. میگوید من طاقت ماندن دریک اطاق برای تمام سالها ندارم. یا اطاقی دیگر بساز یا اینکه من میروم. بگو من چه کنم؟"
ملا اندکی تامل میکند. "من راه حلی دارم اما شرطش این است که هر چه میگویم مو بمو عمل کنی واصلا کوتاه نیائی. در مقابل زن جماعت اگر کوتاه بیائی کلم روی سرت میکارند."
روستائی: "آقاملا، زنم را خیلی دوست دارم. نمیخواهم برود. اما توان درست کردن اطاقی دیگر را ندارم. رعیتم، خودت میدانی ما رعیتها چه وضعی داریم. التماس میکنم کاری بکن."
ملا میگوید: "گفتم باید نقشهام را موبمو اجرا کنی تا زنت راضی بماندن در همان یک اطاق شود. والا زنت را رفته بدان."
|روستائی: "قبول آقا جان هر چه بگوئی عمل خواهم کرد."
ملا: "تو خونهات مرغ و خروس داری؟" روستائی دارم.
"خب همین حالا بروقفسی داخل اطاق بگذار چند تا مرغ وخروس داخل آن بگذار بگو ملا گفته. البته سهم من را فراموش نکنی! "
روستائی قفسی با چند مرغ وخروس داخل اطاق میگذارد. زن هر چه اعتراض میکند. میگوید گفته ملا است حتما حکمتی است.
چند روز میگذرد باز روستائی پیش ملا آمده میگوید: " دستم بدامت زنم دارد میرود چه کنم؟ "
ملا میگوید: " گوسفند داری؟ " میگوید بله. میگوید: " خب حالا برو هر طور که شده گوسفند را داخل اطاق جای بده. "
روستائی میرود. همان میکند که ملا گفته بود. زن داد. بیداد میکند پرخاش میکند که بجای ساختن اطاق مرغ خروس وگوسفند داخل خانه میآوری؟ دیگر طاقتم طاق شد فردا میروم. "
داستان تکرار میشود. روستائی باز سراغ ملا آمده، میپرسد: "حالا چکار کنم؟ فردا میخواهد برود. " ملا خندهای میکند: "هنوز وقت هست برو اگر گاوی، خری داری آنها را هم هل بده داخل اطاق. " روستائی نگران وترسان گاورا هم داخل اطاق میکشد. صبح کله سحر، زن فریاد کشان بطرف روستائی هجوم میبرد. " تف به غیرتت بجای اطاق ساختن؟ هر چه این ملای فلان فلان شده گفت آوردی داخل اطاق چپاندی. دیگرجانم بلب رسیده میروم. هر جا که باشد. "
شروع به بستن بقچهاش میکند. روستائی با سر ووضع در هم ریخته سراغ ملا میرود.: "ملا زندگیم را تباه کردی زنم دارد میرود. بقچهاش را بسته راه افتاده است. "
ملا باز خندهای میکند ومی گوید: "نگران نباش! برو وبگو که ملا گفته بلا رفع شده مرغ وخروسها را میتوانی بیرون ببری. "
روستائی باعجله بر میگردد: "زن! ملا میگوید بلا رفع شده میتوانیم مرغ وخروسها را بیرون بگذاریم. " چنین میکند.
فردا ملا میگوید: " حال گوسفند را بیرون بکش و سوم روز وچهارم روز گاو وخر را. "
روستائی چنین میکند. همه را بیرون میکند جاروی مفصلی به اطاق میکشد. گلدانی درجا پنجرهای اطاق میگذارد. بساط سماور میچیند. به انتظار زن مینشیند.
بعد مدتی زن وارد میشود. با تعجب به اطاق تمیز شده مینگرد به سماور بر پا شده. با ناباوری و خوشحالی مینشیند. رو بسوی شوهرش میکند. "آخ که چقدر فشار آمد. نمیشد نفس کشید. چه اطاق بزرگیست آخ که چقدر راحت شدم.
دست شوهر میگیرد پرده پنجره را میکشد.
صدای خنده آخ که چقدر راحت شدیم. چقدر خوشبختیم.
پایان نمایش.
حال سال هاست این نمایش آخوندی در بدترین شکل خود بصورت معکوس با بهره گرفتن از امدادهای غیبی در ایران اجرا میشود. اطاق خالی تر و خالی تر میشود. زندگی سخت تر و سخت تر.
نه از آن روزاول انقلاب که آیت اللهی بنام خسرو شاهی میخواست به همه مسکن دهد خبری هست.، نه ازآن خمینی که میخواست نفت بر سر سفره مردم بیاورد. آب وبرق را مجانی کند. همه را بمقام انسانیت برساند. خبری!
آنچه که ملایان به مدد امدادهای غیبی در کشور امام زمان انجام دادند! غیب کردن هر آنچه در خانه، دراندک پس انداز، در جیب، در دست ودرسفره مردم وجود داشت، بود.
راه انداختن جنگهای نیابتی بود ولشگری از مداحان که تلقین میکردند قدر امنیت در کشور را بدانید اگر این نیابتیها نبودند خاک کشور به توبره کشیده شده بود.
هیاهوی اگر حجاب وگشت ارشاد نباشد وحجاب بانها بر در متروها نیاستند معلوم نیست چه برسر زنان بی حجاب میآید. تکلیف این همه مردبا دیدن بی حجابی زنان چه میشود؟
مردم، بتنگ آمده از این همه دزدی، چپاول، بی کفایتی، نشستن بد نام ترین افراد در راس قدرت، دیدن روزانه صدها جنایت وسرکوب هر صدای آزادی خواهی، دیدن جماعت نساس مرکب از بی پرنسیب ترین افراد بر راس امور و تحمیل یک زندگی سخت غیرقابل تحمل. مردم بجان آمدهاند. دیدن افراد وجمعیت هائی جنایت پیشه با عقائدی سخت ویران گرو ایران بر باد ده.
مردم بدنبال راه چارهاند. نفرت وانزجار به حد اکثر رسیده، جماعت مترصد فرصت، که با کوچکترین بهانه به خیابانها بریزند.
جامعه، بخصوص نسل جوان آماده انفجار. حاکمیت ترس خورده ناتوان از پاسخگوئی. سرکوبهای موقت که هرگز قادر نیست پاسخ گوی خواست ونیاز مردم باشد.
حال سیاست آخوندی برعکس عمل میکند. افسار چهرههای مشمئزه کننده مانند جلیلیها، زاکانیها و قالیبافها برای مدتی میکشد. کشمکش بر سر حجاب را هنوز در راس امور قرار میدهد. اما زیرکانه دریچهای باز میکند که بتوان بخشی از موی رها شده بی حجابان را در آن بنمایش گذشت تامسائل اصلی را پشت مسائل فرعی پنهان نماید.
اندکی از طنابهای سفت شده تحجر بدورگردن مردم علی الخصوص حجاب اجباری را شل میکند.، دامنه انترنت را ندکی فراخ تر مینماید و و و.... نهایت کبوتر اقبال را بسوی اصلاح طلبان بی خطر مانند پزشکیان پرواز میدهد تا بر سر شانهاش بنشنید. بگذار برای برون رفت از این شرایط حساس وبحرانی آقای پزشکیان، اصلاح طلبان حکومتی دلشان خوش باشد که نامشان هنوز کبوتران حرماند.
بگذار در میدان جولان دهند.
بگذار آقای زید آبادی ماله کشی خود را بر در ودیوار ونقش فرو ریخته ایوان حکومت اسلامی انجام دهد. از زشتی چهره حاکمیت کم کند. صدا در بکند: " آه که چه میزان خوشبختیم. چه اشگالی دارد عکس گرفتن آقای زیبا قلم با حمید نوری؟ چه مشکل دارد دل سپردن به گفتههای پور محمدی؟
حال که آقای پزشکیان با توپ پر آمده بگذار که او نیز آواز خود در رسای رهبری بخواند. فضا آرام تر شود. بلکه تورم کنترل شود. رابطهها حسنه گردد. آوخ که ما ملت چه میزان خوشبخت تر خواهیم شد!
باید از این فرصت خوشبخت شدن استفاده کرد.
هیچکس نمیتواند مثل ما مردم ایران خوشبخت باشد!
نتیجه اخلاقی آیا ازکارحکومتی که مردم را به مرگ گرفته، حالا که کوتاه آمده به تب کردنشان رضایت داده نباید خوشحال شد؟ هیچ کس نمیتواند مثل ما مردم ایران خوشحال باشد.
میخواهند گشت ارشاد را بر دارند.
میخواهند تسمه فلترینگ را اندکی شل تر کنند.
میخواهند اندک تعدیلی در بگیر و ببند معترضان، و اخراج فلهای استادان ومعلمان انجام دهند. میخواهند بحول قوه الهی اندک بهائی به تخصص و متخصصان دهند. نام زندان اوین را هتل اوین بگذارند و سرویس در حد هتل پنج ستاره بدهند.
نه! نه! در رابطه از بر خود با بهائیان نپرس کار را خراب نکن.
آی بالای شصت در صد رای نداده گان، دیگر از جان این حکومت چه میخواهید؟ بگذارید "آقا "کار نرمشی خود را انجام دهد. شاید فرجی حاصل شد. هنوز فرمول ابداعی حزب توده" مبارزه که بر که" ادامه دارد. صبوری هم چیز خوبیست!
ابوالفضل محققی
خدای بایدن یا خدایگان حزب دموکرات، حامد آئینهوند