بریده صبر میهن را دروغین لحن گفتارت
همانی که نهان سازی پسِ اوهام و انکارت
*
نمیفهمی تو عاشق را که درگیری به «باید»ها
و قتلش را روا دانی، به حکم دین جبّارت
*
از آن روزی که دزدیدی وطن را وقت آزادی
پریشانند خلقی از جنایتهای بسیارت
*
تمام شهر زندان شد، پرنده سینهاش لرزان
مبادا شورِ آوازش نیاید خوش به پندارت!
*
به او گوید ولی لاله که باید همچنان خوانی
تو را هستی است در خواندن، بیا میگوی اسرارت
*
ببین من لالهی سـُرخم، نکردم پیشِ کس سَـر خـَم
به زاهد گفتهام «خونها چکد ازدست و دستارت
*
و سُرخایم که میبینی فرازَد از دل میهن،
زبس که دیده شادی را فراز چوبهی دارت
*
نمیپاید تقلایت، که پوسیده است کالایت
جوانسالان میهن را دگر کهنه است بازارت
*
ببند این کهنه دکان را، رها کن خلق ایران را
جوانه هست ومی خیزد، به پیکارت، به انکارت»
*
ویدا فرهودی