Wednesday, Jul 31, 2024

صفحه نخست » تمام شهر زندان شد، ویدا فرهودی

Vida_Farhoudi.jpg

بریده صبر میهن را دروغین لحن گفتارت

همانی که نهان سازی پسِ اوهام و انکارت

*

نمی‌فهمی تو عاشق را که درگیری به «باید»‌ها

و قتلش را روا دانی، به حکم دین جبّارت

*

از آن روزی که دزدیدی وطن را وقت آزادی

پریشانند خلقی از جنایت‌های بسیارت

*

تمام شهر زندان شد، پرنده سینه‌اش لرزان

مبادا شورِ آوازش نیاید خوش به پندارت!

*

به او گوید ولی لاله که باید همچنان خوانی

تو را هستی است در خواندن، بیا می‌گوی اسرارت

*

ببین من لاله‌ی سـُرخم، نکردم پیشِ کس سَـر خـَم

به زاهد گفته‌ام «خون‌ها چکد ازدست و دستارت

*

و سُرخایم که می‌بینی فرازَد از دل میهن،

زبس که دیده شادی را فراز چوبه‌ی دارت

*

نمی‌پاید تقلایت، که پوسیده است کالایت

جوانسالان میهن را دگر کهنه است بازارت

*

ببند این کهنه دکان را، رها کن خلق ایران را

جوانه هست ومی خیزد، به پیکارت، به انکارت»

*

ویدا فرهودی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy