در زندگی هر کدام از ما چهره هائی ظاهر میگردند. دستت را میفشارند در چشمانت به مهر خیره میشوند ودر قلبت جای میگیرند. قلب این غرقه در خون که با هر تپش جان میبخشدوزندگی را در سرتاسر وجود جاری میکند.
اما قلب من قلب هم نسلان من دردهای کهنهای را دردرون خود نهفته دارد. درد هائی که با هر زخمه، هر یاد، دهان باز میکنندوفریاد تظلم خواهی سر میدهند.
هرشهریوراین قلب دربدر این بدرد نسشته در فراغ دوست در غم هزاران اعدامی بیگناه بی تابی آغاز میکند. تلاش میکنم آرامش سازم"در جای خود آرام گیر! این چنین بی تابی نکن! سی واندی سال از رفتنشان میگذرد. حال جز خاطرهای از آنها نمانده است! زمان دارد سیمای آنها محو میکند تنها خطوطی در سایه روشن تاریخ".
نیشتر میزند دریچههای ذهنم را میگشاید صدائی در اندرونهام میپیچد.
"سیمای شاداب و جوانشان را از یاد بردهای؟ آن دو چشم سیاه آکنده از مهر"انوش" را دیگر بخاطر نمیآوری؟ آن فریادهای مادرلطفی را که بر دروازه خاوران ایستاده و همه را بداد خواهی فرا میخواند از یاد بردهای؟ نگاه کن هنور روح مادر بهکیشها خمیده پشت در میان خس وخاشاک بدنبال نشانی از فرزندان خود میگردد. هنوز دست بر آمده از خاک با آن پیراهن چهارخانه که خواهرش دوخته بود همچنان گشوده بر آسمان حکایتی تلخ را بیان میکند.
حکایت صدها زندانی نشسته بر کف راهروهای طویل اوین که مرگ را انتظار میکشیدند. حکایت دهها طناب دار آویزان شده با صندلی هائی که هنوز صدای کشیده شدن آنها وآخرین نفس هائی که با حیات وداع میگفتند را در فضای جهنمی اوین منعکس میکند. صدا هائی که از دیوارهای بلند آن میگذردواز ستمی که جنایتکاران در حقشان روا داشتند سخن میگویند.
هنوزمرکب نامه خمینی که امربراین قتل عام وحشیانه داد خشگ نگردیده است. هئیت مرگ همچنان بر مصدر نشسته ورئیسی در کسوت قاضی القضات برفساد وجنایت مهر تائید میزند!
هرروزدر گوشهای از این سرزمین آفت زده اسلامی جان شیفتهای بدار آویخته میشود. ظلم وسرکوب نهادینه شده!
زندانها لبریز از زندانیان سیاسی است. مردی، مردانی دلیر دست از جان شسته در سلولهای اوین فریاد دادخواهی سر داده، ولی فقیه نشسته برجای خمینی را بچالش میکشند! زنی زنانی در قامت گرد آفرید در دفاع از آزادی در دفاع از حقوق پایمال شده مردم رو در روی حکومت ایستادهاند.
من چگونه آرام گیرم؟ چگونه دم در کشم زمانی که جواب اعتراض بجان آمده گان، گرسنه گان گلوله است وکشتار بیرحمانه متجاوز از هزار جوان ونوجوان در سه روز. آیا جای آرامشی هست "؟
هان میبینم سکوت کردهای؟ شاید از مبارزه خسته شدهای؟ دلسرد از این همه رفتن، دلسرد از شنیدن نواهای دل بهم زن که هنوز دل از این حکومت بر نمیکنند! در میان این همه فساد وجنایت بدنبال یافتن باریکهای هستندکه حکومت را متحول کنند.
میدانم از این همه پراکندگی و بی عملی رنج میبری! اما این سختی راه هرمبارزه برای آزادی است. راهی سخت از میان درد، رنج، شکنجه وزندان از میان شکست، فرو افتادن و برخاستن. غمناک شدن از چشم فرو بستن بخشی از یاران دیروز بر این همه جنایت و فساد با امید واهی گذار آرام از این دیکتاتوری به دمکراسی. ندیدن رنج مردم بجان آمده که درهر فرصتی به خیابانها میریزند.
متجاوز از نیم قرن است که راه میسپری بسیار بالا رفتنها و فرو افتادن هارا دیدهای و میدانی که هیچ قدرتی قادرنیست در برابر توده عظیمی که اعتماد به حکومت از دست داده، کارد به استخوانش رسیده است مقاومت کند.
این حکمی است قطعی که خون ریخته بی گناهان بر زمین نخواهد ماند. روح و خواست هزاران جان شیفته خفته در خاورانها. روحهای بزرگی که در کنار مردم آزادی وعدالت را فریاد خواهند زد. دل قوی دار که هنوز خون گرم گشته شدگان با خون میلیونها مردم این سرزمین در هم میآمیزد و شهامت ایستادگیشان میدهد.
صدایشان را میشنوی؟ "ما کشته شدیم اما روحمان در تمامی فضای این سرزمین میچرخد. روحی تاریخی که نمیتوان گشت! نمیتوان به زنجیر کشید و بسکوت وا دارشان کرد. روحی که همه جا حضور دارد. کافی است بدقت نگاه کنیم آن که پیشاپیش حرکت میکند را میشناسیم "؟ به جهره جوان وشاداب جوانیکه پیشاپیش معترضن خیابان حرکت میکند خیره میشوم. چه چشمانی سیاه، مهربان وبا هوشی دارد! چشمانی که میشناسیم.
ابوالفضل محققی
*
*