چرا برخی از ایرانیان میگویند؛ ما سیاسی نیستیم؟ چرا ما مسئولیت پذیر نیستیم؟ چرا ما نمیتوانیم کشور خود را اداره کنیم؟ چرا ما نباید مانند دکتر مصدق، جمیله بوپاشا، نلسون ماندلا باشیم؟
یک یک ما ایرانیان به هم میهنان و همچنین به سرزمین مان بدهکار هستیم. تک تک یاختههای ما از خاک ایران ساخته شده است. این آب و خاک و مردمانش بستر بالیدن ما بوده است. اگرچه کودتاچیان و نوکرانشان مانند شاهان قاجار، پهلویها و روضه خوان هایی مانند خمینی و خامنهای با کشتارهای همیشگی و بی امان راههای دست یافتن به گسترش و پیشرفت فرهنگی، اجتماعی و سیاسی را برای مردمان سرزمین ما دشوار کردهاند و میکنند، با این همه هنوز همچنان از سرچشمههای فرهنگ ایرانی دم به دم فرهیختگان و دلیرانی پای به میدان مینهند و دشمن را ناامید میکنند.
زبردستی بیگانگان و بیگانه پرستان و ستمهای همیشگی آنان، مردمان میهن ما را خوار و سست کرده است؛ "سگ رامی شده ایم"، گرگ هاری باید (سیاوش کسرایی). هر کس بخواهد چیزی بنویسد و باور خود را بیان کند و یا خود را کسی بداند، به بهانههای گوناگون از سوی حکومت دست نشانده و اشغالگر دستگیر، زندانی و یا کشته میشود. حکومت روضه خوانها صدها نفر را در زندانها شکنجه و تیرباران میکند. در ایران، ما نه تنها حزب نداریم و مردم درباره آن چیزی نمیدانند؛ خودکامگی دولتهای دست نشانده نیز در بیش از یک سد سال گذشته مردمان میهن ما را از سیاست و تلاشهای اجتماعی و مردمی گریزان کرده است. خانوادهها، فرزندان خود را از سیاست دور نگه میدارند. از آنجایی که مردمان میهن ما آزادانه در اداره کشور دخالت ندارند، ایران در رده بندیهای جهانی در شمار کشورهای "واپس نگه داشته شده"، است. امروز کشورما و حکومت روضه خوانها را در ردیف کشورهای آزاد و مستقل نیست. بیشتر مردمان دانشگاه رفته و یا دانشگاه نرفته هنگام سخن گفتن در هر جا و یا در رسانهها میگویند؛ "من سیاسی نیستم". این فراز کوچک یعنی " من سیاسی نیستم" نه تنها سیاسی، که بسیار هم سیاسی و ضد آرمانهای ملی ایرانیان است. سیاسی نبودن برای یک ایرانی در سده بیست و یکم میلادی، در جهان امروزی که جهانِ گسترش دانش و دانستنی هاست نه تنها سر فرازی نیست که ننگ است. من میکوشم شماری از چراییهای واپس ماندگی میهن مان را در اینجا بنویسم:
۱- کشتن و فراری دادن نخبگان و رهبران اجتماعی - سیاسی راستین
۲- کشتن و نابود کردن استعدادهای ایرانی از راه نبود بهداشت و گسترش بیماریهای همه گیر، بی دارویی و کمبود پزشک در سراسر کشور (خامنهای از ورود واکسن کووید جلوگیری کرد)
۳- ترس از نیروهای سرکوبگر و خودکامگی دولتهای دست نشاندهی بیگانگان
۴- ترس از زندان و شکنجه و کشته شدن
۵- ترس از سرزنش پدر و مادر و خویشان
۶- نبود آزادی انتخابات برای شهروندان و نبود امکان شرکت آزاد آنان در دولت و حاکمیت
۷- نبود استقلال سیاسی حاکمان، یعنی دخالت دولتهای بزرگ در کشور ما و گماردن نوکران خود با زور سرنیزه و سلاح آتشین در حاکمیت کشور ما
۸- نبودن آزادی اندیشیدن، سخن گفتن و نوشتن آزاد
۹- انتخابی نبودن رییس حکومت و انتخابی نبودن وزیران این حکومتهای وابسته به بیگانگان
۱۰- نبودن آزادی انجمنها، حزبها و اجتماعات
۱۱- مردمی و آزاد نبودن برنامه ریزی دولتها و وزارت خانهها
۱۲-گمراه کننده بودن و ضد ملی بودن برنامههای رسانهها و سانسور در کتابها، فیلمها، برنامههای رادیوها و تلویزیونها
۱۳-گمراه کننده بودن آموزشهای مذهبی و خرافی بودن گفتارهای روضه خوانها و بدآموزی در میان تودههای مردم
۱۴-- اجباری بودن مذهب، عربی بودن قران و درک نادرست مردم از دین و مذهب در درازای پانزده سده.
۱۵- ضد قانون حقوق بشر بودن بسیاری از آیههای قران مانند کشتن کافران در سوره احزاب آیه ۶۱ - سوره انفال ۳۹ - سوره مائده آیه ۳۳ و ۳۸ - سوره توبه آیه ۵ و ۲۹ و ۱۲۳ - سوره بقره آیه ۱۹۱ و ۲۰۰- و... حق شهادت زنان، حق ارث زنان، نابرابری در حجاب زنان و مردان و...
۱۶- تأکید رسانهها و برخی از روشنفکران نادان بر باورهای خرافی تودههای مردم برای قبولاندن و پذیرفتن باورهای خرافی تودهها به همگان که میگویند؛ " این باور مردم است، مردم مسلمان هستند!
۱۷- و...
گواه واپس ماندگی بی گناهانه و ناخواستهی مردمان ما بیش از اینها است که شماری از آنها را در بالا برشمردم. در ایران امروزی بر پایهی آموزشهای نادرست و گمراه کنندهی حکومتهای دست نشاندهای که سال هاست بر کشور ما حکومت میکنند، برای سیاسی شدن و یا رهبر سیاسی شدن، مصدق شدن، جمیله بوپاشا شدن یا ماندلا شدن راه بسته است. به گفتهای دیگر راه هرگونه تلاش اجتماعی یا سیاسی؛ به زندان و گورستان میانجامد. همانگونه که همه میدانند در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ انگلیسها و آمریکاییها دولت قانونی و ملی دکتر مصدق را پس ۲۸ ماه مبارزه که یکی از دستاوردهای آن ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور بود، سرنگون و او را در ۷۱ سالگی دستگیر و تا پایان زندگیاش زندانی کردند. در ایران استعمار زده و بدون استقلال ملی، میهن دوستی گناه بزرگی است. بسیاری از سیاستمداران و نویسندگان آمریکایی تاکنون بارها به ناروا بودن این کودتای ویرانگر اعتراف کردهاند.
گواه نبود استقلال در ایران نبود آزادیهای سیاسی و اجتماعی است و این که بهترین و عاشق ترین فرزندان کشور ما را برای استمرار استعمار نو، با گلوله هایی که از پول مردمان میهن ما میخرند، تیرباران کرده و میکشند.
استعمار؛ چه نو، فرانو و یا استعمار کهنه؛ همیشه به معنای نفوذ و دخالت کشورهای زورمند به شیوههای گوناگون در کشورهای فرودست و ناتوان به بهانه آبادی و سازندگی بوده و هست؛ اما در واقع هدف استعمار و استعمارگران به تاراج بردن داراییهای کشور ما و کشورهای دیگر بوده و هست.
مردمان کشور ما حق تشکیل حزب و انجمن مستقل از دولت را ندارند. حق بیان اندیشه و باور خود را ندارند. روزنامه، کتاب و فیلمهایشان سانسور میشود و پس از پخش آثار سانسور شده هم دستگیر و زندانی میشوند. چنین مردمانی چگونه میتوانند جامعهی خود را از نظر فلسفی، هنری، ادبی و علمی گسترش و توسعه دهند؟ در چنین زندانی بزرگ؛ "نه تنها بال و پر، بال نظر بسته است" (مهدی اخوان ثالث؛م. امید).
عارف قزوینی پس از کشته شدن کلنل محمد تقی خان به دست گماشتگان حکومت وابسته، در سرود غمگنانهای مینویسد: «... کاین عاقبت وطن پرستی است». وطن پرستی در کشورهایی که استقلال واقعی ندارند، جرم است. ملت ایران بیش از سد سال است که برای رسیدن به حاکمیت ملی یعنی آزادی و استقلال، مبارزه میکند و در این راه هزاران کشته داده است. این مبارزه تا رسیدن به حاکمیت ملی همچنان ادامه خواهد یافت.
منوچهر تقوی بیات
*
*
عروسی ماهیگیر، مهران رفیعی
قدیس، رضا فرمند