این روزها- به ویژه با توجه به نزدیک شدن به سالگرد "انقلاب" ضد سلطنتی - با تعداد قابل توجهی از افرادی که شاه دوست هم نیستند اما از رژیم حاکم بر کشور متنفر و منزجر هستند و وضعیت موجود را فاجعه بار میدانند رو به رو میشوید، از این تاسف میخورند کهای کاش شاه هم مثل دیگر دیکتاتورها از جمله بشار اسد (۱) و... کلی آدم میکشت اما موفق به سرکوب "شورشی"های پنجاه و هفتی میشد تا بدین وسیله از بلایی که بر سر ایران فرود آمد جلوگیری کند. میگویند و کم هم نیستند. و همه هم شاه دوست نیستند. میگویند و همه هم عناصر سیاسی نیستند. میگویند و خود نیز جزو مردم هستند. آنها احتمالا خواندهاند و میخوانند که به اعتراف خود شاه دوستان فقط در یک روز حداقل بین ۷۰ تا ۱۰۰ نفر - در ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ - به قتل رسیدند. روزی که جمعه سیاه رژیم شاه، همچون جمعه سیاه زاهدان جمهوری اسلامی، روزی شد که هیچگاه از یادها نرود. با این حال این جماعت هنوز فکر میکنند که مردم به اندازه کافی کشته نشدهاند. و به همین دلیل هم میگویند که تعداد کشته شدگان به اندازهای نبوده است که مانع از پیروزی "انقلاب" شود. و اینکهای کاش "اعلیحضرت" بیشتر کشته بود!
و من ماندهام که چرا ما ایرانیان - حداقل بخشی از ایرانیان - به رغم داد و فریادهایی که علیه خشونت و آدم کشی دیگر ملتها و... سر میدهند و خود را متولی و وارث منشور "حقوق بشر" کوروش میدانند وافتخارشان به شعر سعدی است که "بنی آدم اعضای یک پیکرند" و... چرا در این گونه موارد مشوق آدم کشی میشوند و کشتار را تجویز میکنند. و اگر کشتار برای ماندن بر سر قدرت چیز خوبی است چرا این نسخه را برای جمهوری اسلامی تجویز نمیکنند و آن را چیز بدی میدانند؟
چنین به نظر میآید که برای این افراد، جان انسانها ارزش چندانی ندارد و میتوان آنها را در حد حیوان بی آزار و زیبایی چون گنجشک یک سان انگاری کرد. اما در عین حال جالب است بدانیم که بیشتر چنین افرادی که کشتار انسانهای معترض توسط دیکتاتورها را تجویز میکنند، فعالیتهای دفاعی و چریکی علیه سرکوب و ستم و ابزارهای سرکوب را تروریسم میخوانند و آن را تقبیح میکنند، اما کشتار مردم کوچه و بازار را برای حفظ و تداوم حاکمیتهای استبدادی نه تنها تجویز که با افتخار هم میپذیرند.
به راستی چنین دیدگاهی ما را به کجا سوق میدهد ودست آورد چنین نگاه و اندیشهای برای آینده انسانها چیست؟ و آیا چنین نگاهی نیست که هم توجیه گر کشتار انسانها میشود و هم رژیمهای استبدادی را تشویق میکند تا به زعم خودشان برای حفظ "امنیت ملی"! و یا "امنیت عمومی"!، انسانهای معترض و خواستار حقوق شهروندی را با چنین دست آویزهایی به قتل برسانند؟
آیا کشتن اگر به دست افراد مورد علاقه ما صورت بگیرد، اشکالی ندارد، اما اگر دشمن ما همان کار را انجام بدهد، کار بدی است؟ به علاوه آیا کیفیت چنین امری است که مهم است و یا کمیت آن؟ یعنی اگر یک فرد یک نفر را به قتل برساند، قاتل نیست؟ اما اگر یک فرد صد نفر را به قتل برساند، قاتل است؟ منظور این است که آیا برای کشتن انسانها تعداد فرق میکند؟ جان یک انسان یا صدها انسان...
از همه اینها که بگذریم به ندرت کسی را میبینیم - از طرفداران شاه و مخالفان انقلاب - که کمی هم مثلا "انسانیت" به خرج دهد و آن رژیم را به پرسش بگیرد و مثلا با زبانی مهربانانه و بشر دوستانه این گونه استدلال کند که؛ اگر "اعلیحضرت" به جای کاربرد زور و خشونت و حاکمیت ساواک و... کمی هم به فکر آزادی سیاسی، آزادی احزاب، آزادی مطبوعات و... اصلاحات سیاسی میافتاد، شاید انقلاب نمیشد و ما به چنین روزی نمیافتادیم! اما این افراد به زعم خود، "آسان" ترین روش را در پیش میگیرند. و آن کشتار انسانها است. "اگر اعلیحضرت بیشتر کشته بود"!!!
و اما عمق فاجعه در این نکته نهفته است که هنوز هستند موجوداتی که آرزویشان کشتار بیشتر انسانها است و توجیهشان، جلوگیری از بدتر شدن اوضاع.
گیرم که آدمیانی اشتباه کنند و راهی عوضی در پیش گیرند. آیا راه درست کردن مسیر آنها کشتار است؟ و آیا از آدمی که به هر دلیلی به کشتار توصیه میکند، چه تصویری را میتوان ارائه داد؟ و در پایان، آیا برای حفظ وضع موجود و یا بدتر نشدن اوضاع، تجویز کشتار از جنبه اخلاقی و انسانی جایز است؟ این نوع نگاه به راستی چه چهره و ماهیتی از این موجودات انسا نما ترسیم میکند؟ (۲)
علی فیاض
________________
۱) هر چند این بشار هم پس از سالها سرکوب و کشتار، سرانجام به زباله دان تاریخ پیوست!
۲) البته ارائه چنین نظرات و دیدگاههای عجیب و غریب که ناشی از پذیرش استبداد "بهتر"! و یا گزینش بین بد و بدتر میباشد، محصول همان نظراتی است که از بوقهای تبلیغاتی آخوندی عربده کشی میشود و سالها میباشد که مردم ما را به این عادت دادهاند که فقط میتوانند از میان بد و بدتر، یکی را برگزینند.
*