خداناباوری اگر خداناباوری باشد، پایان ایمان است؛ و باید باشد. خداناباوری ریختی از ناباوری، ریختی از بیایمانی است. اگر ایمان، برآمد و دستآوردهای آن را در ذهن، جهان و زبان خود بیابید و از ذهن، جهان و زبان خود بیرون بگذارید، امکانی برای تولد بیایمانی و بخت خداناباوری گشوده میشود. خداناباوری پایان باور است؛ پایانی بر باورهای پیشینی؛ باورهایی که به جایی بیرون از کاسهی سر ما و فراتر از کنشها و واکنشهای پوستهی خاکستریی مغز اشاره دارند؛ و امید بستهاند. خداناباوری ریختی از سرگردانی، بیخانمانی، آوارهگی و بیمعنایی است. ریختی از گرفتاریی بیپایان در جستوجوی معنا، که در عالیتر بخت خود، خداناباور را همانند سیزیف گرفتار و تختهبند تختهسنگهای جانفرسای معنا میکند. اگر بتوان ایمان را هموندی «پرگویی» و «آرامش» دید، آنگاه خداناباوری و بیایمانی، هموندی آشکاری با «سکوت» و «ناآرامی» مییابد. چه، ایمان در آغاز، پایان و در بنیادهای خود همیشه ایمان به دیگریی بزرگی همهچیزدان و همهچیزتوان است؛ و آشکارا دریافتنیاست که چرا یک ایماندار میتواند با ایستادن رویپاهای آن دیگریی بزرگ همهچیزدان و همهچیزتوان، پرگویی کند و با آرامش صدای «دیگران» را خاموش کند.
ایماندار جستوجوگر نیست و گوشی برای شنیدن ندارد. ایماندار خود را نجاتیافته، و بهساحلرسیده میداند؛ و میخواند. او خود را رستگار میداند و میخواهد «دیگران» را به آن ساحل آرام رهنمون کند. ایماندار در ریختهای هرمسی خبر آورده است؛ پیامآور است؛ و بشارت میدهد. خداناباورانی که ایمانی تازه را در برابر ایمانهای کهنه میگذارند؛ خبر آوردهاند و بشارت میدهند، ایماندارانی دیگر هستند! آنها هنوز از پاهای دیگریی بزرگ همهچیزتوان و همهچیزدان پایین نیامدهاند! و روی پاهای خود نایستادهاند. آنها دستبالا همانند کسانی که از دینی به دینی دیگر کوچیدهاند، ایمان تازهکردهاند و ایمان تازهای بافتهاند.
خداناباوری آغاز سرگردانی است که با استورهزدایی از پندار دیگریی بزرگ همهچیزدان و همهچیزتوان کلید میخورد. خداناباوری ناخداییکردن بر عرشهی کشتیهایی است که در اقیانوسهای ناشناخته سرگردان هستند. در آبهایی که پیشتر کسی پانگذاشته است.
خداناباوری ایمانی دیگر و تازه نیست؛ پایان ایمان است.
اکبر کرمی
*