ببندید چشم و گشایید گوش
که من بی نظیرم ز میزانِ هوش
اگر من فسُردم تن و جانِتان
و گر بیش کردم غمِ نانِتان
اگر رفت رونق زهر کسب و کار
و گر برکشیدم جوانان به دار
اگر مِهر ورزم به اهلِ لواط
و از دودِ منقل بگیرم نشاط
اگر نفتِ ارزان فروشم به چین
و گر ظلم کردم به ایران زمین
اگر باز کردم درِ اختلاس
و گر طفلِ مردم ندارد لباس
اگر شیخِ جمعه بگوید دروغ
و گر حبس باشد جزایِ نبوغ
اگر سیم بخشم به مداحِ خویش
و گر خون بریزم ز هر شاه بیش
اگر برگزدیم رهِ جنگ را
به خنجر دریدم دلِ تنگ را
اگر نیست شهدی به حلقومِتان
و گر خشک کردم بر و بومتان
مبادا که امت شود نا امید
که نصرت بیاید ز عُسرت پدید
چنین است رسمِ سرانِ جهان
که گیرند کامی به قدرِ توان
پرستید من را که فرزانهام
نه مست و نه خام و نه دیوانهام
در آخر به پورم دهم رخت را
که آسان نبازم من این تخت را
مهران رفیعی
*