جمهوری ننگین اسلامی، مهدی یراحی، خوانندهی مردمی و شجاع را، به جرم سرودن و خواندن ترانههایی در دفاع از آزادی و حقوق مردم ایران، آماج شلاقهای وحشیانه خود نمود. او که با آثارش چون «روسریتو» و «سرود زندگی» صدای اعتراض و امید مردم را در جنبش «زن، زندگی، آزادی» بازتاب داده بود، پیشتر با زندان، حبس خانگی و پابند الکترونیکی روبهرو شده بود. اما این بار، تازیانههای استبداد بر تنش فرود آمد تا شاید صدایش را خاموش کنند. یراحی اما سربلند ایستاد و پس از اجرای این حکم ظالمانه گفت: «آن که حاضر نیست برای آزادی بهایی بپردازد، لایق آزادی نیست.» این جمله، گواهی است بر روحیهای تسلیمناپذیر که حتی در برابر سرکوب، سر خم نکرد.
اجرای این مجازات، لکهی ننگین دیگری بر پیشانی جمهوری اسلامی است؛ حکومتی که به جای پاسخگویی به مطالبات مردم، صداهای رسای آنان را با وحشیگری قرونوسطایی ساکت میکند. شلاقهایی که بر تن یراحی خورد، نه تنها او را نشکست، بلکه به نمادی از مقاومت و ایستادگی تبدیلش کرد. واکنشهای گسترده هنرمندان، فعالان مدنی و مردم در داخل و خارج از ایران، نشاندهنده عمق تأثیرگذاری او و همبستگی با این هنرمند است. اما نکته تأملبرانگیز اینجاست که این عمل وحشیانه درست پس از اهدای جایزه اسکار به انیمیشن «زیر سایه سرو» رخ داد؛ اثری که با تحسین جهانی روبهرو شد و بار دیگر توانایی نسل جوان ایران و عزم خلل ناپذیرشان برای پایان دادن به این نکبت شوم را به رخ کشید. این تقارن زمانی، تضاد میان خلاقیت و پیشرفت نسل نو با تفکرات قرونوسطایی حاکمیت را بیش از پیش عیان میکند.
واکنشی خاموش اما معنادار!
برخی میپرسند «چرا مردم ما در مقابل چنین وحشیگریهایی خاموشند؟» این سکوت بسیاری را آزار میدهد. اما آیا واقعاً مردم ایران خاموشند؟ پاسخ ساده نیست. سکوت ظاهری مردم همیشه به معنای بیتفاوتی نیست. در جامعهای که سرکوب سیستماتیک دهههاست ادامه دارد، ترس از زندان، شکنجه یا مرگ، بسیاری را ناگزیر به اعتراض خاموش واداشته است. جمهوری اسلامی با ابزارهایی چون اعدام، شلاق و سانسور گسترده، فضایی از وحشت ساخته تا اعتراض علنی را برای افراد عادی پرهزینه کند. با اینهمه مردم ایران بارها نشان دادهاند که در لحظههای تعیینکننده، سکوت را میشکنند. اعتراضات گسترده مردم در سالهای ۹۶ و ۹۸ و جنبش «زن، زندگی، آزادی» در ۱۴۰۱ گواه این مدعاست؛ جایی که هزاران نفر با وجود خطر مرگ به خیابانها آمدند. حتی هم اکنون نیز، در فضای مجازی و جمعهای خصوصی، خشم و نارضایتی موج میزند. حمایت از یراحی در شبکههای اجتماعی نشانههایی از این است که این اعتراضات «غیر خیابانی»، نه از سر بی تفاوتی، بلکه فریادی خاموش و در انتظار فرصتی مناسب است. این سکوت، نه از سر ضعف یا تسلیم، بلکه آرامشی پیش از طوفان است؛ خشمی متراکم که در دل خود عزمی آهنین برای واژگونی ظلم و ستم را نهفته دارد. برای حاکمان ستمگر، این سکوت باید بهمراتب ترسناکتر از فریادهای آشکار باشد، زیرا خبر از نیرویی میدهد که در حال انباشت وتراکم است، نیرویی که وقتی پا بمیدان گذارد، دیگر هیچ دیوار استبدادی جلودارش نخواهد بود. جامعه ایران برغم همه سختگیریها و سرکوبها هیچگاه ساکت ننشسته است. هم اکنون نیز روزی نیست که صدای اعتراض مردم به مشکلات معیشتی، از گرانی و بیکاری گرفته تا فقر و نابرابری، از گوشه و کنار کشور شنیده نشود. این صداها، چه در تجمعات کارگری، چه در فریادهای معلمان و بازنشستگان، و چه در نالههای مادران دادخواه، نشان میدهد که مقاومت هرگز خاموش نشده است. جمهوری اسلامی با هر شلاق، با هر سرکوب، و با هر نمایش وحشیگری، ناخواسته گور خودش را عمیقتر میکند.
نکته دیگری که چندان هم با موضوع این نوشته بی ارتباط نیست ولی لازم است بر آن تاکید شود این است که این مجازاتهای وحشیانه، از شلاق یراحی در ایران تا شلاقزدنهای عمومی و سنگسار در افغانستان، و یا برخوردهای متحجرانه علیه زنان در سودان ونیجریه و برخی دیگر از کشورهای اسلامی، هیچ ارتباطی به «جغرافیای توحش» ندارند. این اعمال ضد انسانی، نه محصول ذات یک نژاد و یا ملت یا منطقه، بلکه نتیجه تفکری منحط و پوسیدهاند که در قرن بیستویکم، همچنان به دنبال سرکوب آزادی و انسانیت است. این برخوردهای وحشیانه و واپسگرایانه همه سرمنشأ ایدئولوژیکی مشترکی دارد: تلاش برای حفظ قدرت از طریق ارعاب و خشونت بنام شریعت اسلام! اینجاست که تفاوت میان مردمی که برای آزادی میجنگند و حاکمان مرتجعی که به گذشتهای تاریک چنگ میزنند، آشکار میشود.
پایان یک دوران
جمهوری اسلامی اما با تفکرات قرون وسطاییاش هیچگاه توان رویارویی با نسلی را که عزم کرده میهنش را از سلطه ارتجاع سیاه برهاند، نخواهد داشت. مهدی یراحی و امثال او، نمایندگان این نسلاند؛ نسلی که با هنر، با فریاد و با خونش، راه آزادی را هموار میکند. شلاقها و شکنجهها ممکن است تن را زخمی کنند، اما اراده این مردم را نمیشکنند. این سکوت پرمعنا، آتش زیر خاکستری است که منتظر جرقهای دوباره است. روزی که این آتش شعلهور شود، هیچ سرکوبی جلودارش نخواهد بود. جمهوری اسلامی به پایان سلام کن؛ این پایان، نه یک آرزو، بلکه وعدهای است که در دل این فریاد خاموش نهفته است. و آنروز دیر نیست!
امیر دها
*