ناصر مهدوی - استاد عرفان دانشگاه شهید بهشتی
• در صورتی که حاکمان یک کشور به دو بلای مهلک گرفتار باشند باید بگوییم ملت آن سرزمین بدشانس و بسیار بداقبال خواهند بود.
• نخستین بلای مهلک هنگامی است که فرمانروایان آن کشور به مردمانشان نگاه ابزاری داشته و آنها را همچون جانورانی بدون روح، بدون خرد و بدون احساس در نظر بگیرند. جامعهای که مدیرانش تا به این حد در ابتذال فرورفته باشند که فقط خود و خانواده و دوستانشان را انسان بهحساب آورده و دیگران را ابزاری بیجان در نظر آورند...
• دومین بلای مهلک هر جامعهای ایناست که حکمرانان آن؛ اختیارات نامحدودی داشتهباشند و بههیچ قانون محدود کنندهای نیز تن در ندهند۰ یعنی حق؛ آن باشد که ارباب میگوید؛ خان میگوید و هیچکس جرئت نقد خان و ارباب را نداشته باشد۰ در چنین وضعیت تاریکی؛ خواست ارباب برهمهی خواستهای مشروع ترجیج داده خواهدشد و بهجای تأمین حقوق مردم، تحقق خواهشهای حاکمان هدف اصلی نظام خواهد شد و اين یعنی گسترش فقر و فساد و تباهي مردم...
***
متن کامل:
چرا از زندگی صدای غم بهگوش میرسد
ناصر مهدوی
در صورتی که حاکمان یک کشور به دو بلای مهلک گرفتار باشند؛ باید بگوییم ملت آن سرزمین؛ بدشانس و بسیار بداقبال خواهند بود و شوربختانه باید به شنیدن صدای ناقوس مرگ و اندوه عادت کنند۰
نخستین بلای مهلک هنگامی است که فرمانروایان آن کشور بهمردمانشان نگاه ابزاری داشته و آنها را همچون جانورانی بدون روح؛ بدون خرد و بدون احساس در نظر بگیرند. جامعهای که مدیرانش تا به این حد در ابتذال فرورفته باشند که فقط خود و خانواده و دوستانشان را انسان بهحساب آورده و دیگران را ابزاری بیجان در نظر آورند؛ در این صورت هیچ تعهدی بهمردمانشان نخواهندسپرد و در مقابل هر رویداد دردناکی احساس مسؤلیت نخواهندکرد.
زیرا شکاف عمیقی است بین مدیرانی که از حق حیات؛ حق انتخاب؛ حق اعتراض؛ حق شادی؛ حق امنیت؛ حق رفاه و سلامتی برخوردارند با مردمی که هیچ سهمی از زندگی جز اطاعت؛ انجام وظایف محوله و سکوت و سرسپردگی ندارند. اگر مردم در چنین سرزمینی در جهت تأمین منافع حاکمان گام بردارند؛ از برخی امتیازاتی که به درد زندهمانی میخورد برخوردار خواهندشد.
ولی اگر کسی دنبالهرو نباشد و از فرامین ناحق حاکمان گَلهوار اطاعت نکند؛ با او همچون جسمی بیروح و تنی خالی از احساس برخورد شده و به درد و رنجهایش بیاعتنایی خواهدشد، در چنین جامعه بداقبالی؛ آدمها هر روز در رنج و بلا دست و پا خواهند زد ولی بالا نشینان صدای آنها را نخواهند شنید
زیر باور صاحبان قدرت در آنجا این است که مردم مانند ما نیستند که از احساس و عاطفه و اندیشه و سلیقه برخوردار باشند۰ انها فقط ابزار و وسایلی درخدمت اهداف ما هستند.
دومین بلای مهلک هر جامعهای ایناست که حکمرانان آن؛؛ اختیارات نامحدودی داشتهباشند و بههیچ قانون محدود کنندهای نیز تن در ندهند۰ یعنی حق؛ آن باشد که ارباب میگوید؛ خان میگوید و هیچکس جرئت نقد خان و ارباب را نداشتهباشد. در چنین وضعیت تاریکی؛ خواست ارباب برهمهی خواستهای مشروع ترجیج داده خواهدشد و بهجای تأمین حقوق مردم ؛ تحقق خواهشهای حاکمان هدف اصلی نظام خواهدشد و اين یعنی گسترش فقر و فساد و تباهي مردم.
نتیجه: به نظر میرسد رهایی از این بنبست؛ فقط نفی موانع و کنار زدن استبداد نیست۰ بلکه در بدست آوردن آزادی و کم کردن رنج عمومی علاوه برحذف استبداد؛ دست کم دوچیز را باید بهزندگی اضافهکرد
۱- به مدیرانی فرصت داد بر صدر بنشینند که بهانسانها نگاه توهینآمیز نداشته و خود را همیشه در برابر آنها متعهد و مسؤل بدانتد.
۲- زیر بار ساختاری نرفت که به هر بهانهای حاکمانش همیشگی و فراتر از قانون باشند