مقدمه
گذار از سنت به مدرنیته در خاورمیانه قرن بیستم، مقارن با ظهور رهبران قدرتمندی بود که در مواجهه با بحرانهای داخلی و تهدیدات خارجی، پروژههای گسترده مدرنیزاسیون را در دستور کار قرار دادند. رضا شاه پهلوی (حکومت: ۱۳۰۴-۱۳۲۰ ه.ش) در ایران و مصطفی کمال پاشا (آتاترک) (حکومت: ۱۳۰2-۱۳۱۷ ه.ش) در ترکیه، دو چهره شاخص این دوره بودند که هر یک در بافت تاریخی - اجتماعی خاص کشور خود، اصلاحات عمیقی در ساختارهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی پیاده کردند. هر دو رهبر الگوهای متمایزی از تحول سیاسی و اجتماعی ارائه دادند که تأثیرات آن تا امروز نیز در ساختار سیاسی و هویتی این دو کشور قابل مشاهده است.
هر دو رهبر در شرایط ساختاری مشابهی یعنی فروپاشی نظمهای سنتی (سقوط خلافت عثمانی و ضعف سلسله قاجار)، تهدیدات استعماری، و ضرورت ایجاد دولتهای ملی مدرن برای بقای سیاسی به قدرت رسیدند. با این حال، تفاوتهای بنیادین در زمینههای تاریخی، ساختار اجتماعی، و انتخابهای استراتژیک، منجر به ظهور دو مسیر متفاوت از مدرنیزاسیون شد.
یکی از مهمترین ابعاد این تفاوت، در رویکردهای ملی گرایی این دو رهبر نهفته است. مصطفی کمال بر مبنای هویت ترکی (زبان و فرهنگ ترکی ) و با انتخاب ملی گرایی قومی پروژه ملت سازی یکپارچهای را دنبال کرد که شامل تغییرات رادیکال در نظام حقوقی، قوانین مدنی، تغییر حروف به لاتین و جایگاه دین در جامعه بود. این رویکرد به کاهش تنوع فرهنگی و سرکوب هویتهای غیرترک منجر شد، اما به تسهیل اصلاحات سریع و گسترده کمک کرد.
در مقابل، رضا شاه رویکرد پیچیده تری اتخاذ کرد که ترکیبی از ملی گرایی مدنی و عملگرایی سیاسی بود. او درعین تأکید بر هویت ایرانی، ایران را متعلق به همه اقوام ایرانی میدانست و به دنبال ایجاد یک هویت ملی فراگیر بود که همه گروههای قومی ایران را در بر گیرد. رضا شاه با تنوع قومی- فرهنگی ایران با مدارا رفتارنمود و تغییرات رادیکال را مناسب شرایط ایران نمی دانست.
این مقاله ضمن تفکیک ملی گرایی قومی از ملی گرایی مدنی با تعریف دقیق ملیگرایی مدنی و قومی، به بررسی و مقایسه این دو نوع ملیگرایی و تأثیرات آنها بر ایران و ترکیه میپردازد. همچنین با تحلیل مقایسهای رویکردهای ملی گرایی مدنی رضا شاه در برابر ملی گرایی قومی آتاترک و بررسی تأثیر زمینههای تاریخی - اجتماعی بر اجرای اصلاحات، نشان میدهد که چگونه انتخابهای سیاسی رهبران و محدودیتهای ساختاری، الگوهای متفاوتی از مدرنیزاسیون در ایران و ترکیه شکل داد. یافتههای پژوهش نشان میدهد که رضا شاه با اتکا به ملیگرایی مدنی، هویت ملی فراگیری ایجاد کرد که بر شهروندی، زبان مشترک و میراث تاریخی مبتنی بود، در حالی که آتاترک از ملیگرایی قومی برای ایجاد هویت انحصاری ترک استفاده کرد. این تفاوت در رویکردها، پیامدهای متفاوتی در انسجام اجتماعی، مدیریت تنوع قومی و پایداری سیاسی دو کشور به همراه داشت. هدف این پژوهش، فراتر رفتن از تحلیلهای تک بعدی و ارائه درکی جامعتر از پیچیدگیهای مدرنیزاسیون در خاورمیانه است.
تعریف ملیگرایی مدنی و ملیگرایی قومی
الف- ملیگرایی مدنی (Civic Nationalism) نوعی ملیگرایی است که هویت ملی را بر اساس ارزشها، قوانین، نهادها، و شهروندی مشترک، صرف نظر از قومیت، نژاد، یا دین افراد تعریف میکند. این رویکرد بر مشارکت فعال همه شهروندان در یک چارچوب سیاسی و فرهنگی مشترک تأکید دارد و هویت ملی را بهعنوان یک قرارداد اجتماعی میبیند که از طریق وفاداری به ارزشهای ملی و نهادهای مشترک شکل میگیرد. به بیانی دیگر ملیگرایی مدنی نوعی از ملیگرایی است که هویت ملی را بر اساس اصول و ارزشهای مشترک، نهادهای سیاسی، و شهروندی مشارکتی تعریف میکند.
ب- ملیگرایی قومی (Ethnic Nationalism) هویت ملی را بر اساس اشتراکات قومی مانند زبان، فرهنگ، تاریخ، یا نژاد تعریف میکند. این نوع ملیگرایی، که گاهی به قومگرایی نیز معروف است، بر همگونی قومی تأکید دارد و گروههای غیرمرتبط قومی را از هویت ملی کنار می گذارد. ملیگرایی قومی ریشه در اسطورهها و خاطرات جمعی یک گروه قومی دارد و اغلب به انحصارگرایی و برتریجویی قومی منجر میشود.
تفاوتهای کلیدی دو نوع ملی گرایی
ملیگرایی مدنی بر مبنای ارزشهای مشترک و شهروندی بنا شده و فراگیر است و به وحدت ملی میانجامد؛ در مقابل، ملیگرایی قومی بر ویژگیهای قومی مانند نژاد یا زبان خاص تأکید دارد و انحصاری است و به درگیری و تبعیض منجر شود. در واقع تفاوتهای آنها در مبنای هویت، فراگیری و پیامدهای هر یک از این دو نوع ملی گرایی است.
مبنای هویت: ملیگرایی مدنی بر ارزشهای مشترک و شهروندی تمرکز دارد، در حالی که ملیگرایی قومی بر ویژگیهای قومی مانند نژاد یا زبان تأکید میکند.
فراگیری: ملیگرایی مدنی فراگیر است و همه شهروندان را در بر میگیرد، اما ملیگرایی قومی انحصاری است و اقلیتها را به حاشیه می راند.
پیامدها: ملیگرایی مدنی معمولاً به وحدت ملی کمک میکند، در حالی که ملیگرایی قومی ممکن است به درگیریهای قومی و تبعیض منجر شود.
در ابتدای بحث باید به تفاوتهای زمینهای میان دو کشور توجه کرد، زیرا اساساً مقایسه پروژههای ملتسازی در ترکیه و روزآمد سازی و مدرنیزاسیون ایران توسط رضا شاه با محدودیتهایی مواجه است. در ترکیه، با فروپاشی امپراتوری عثمانی، مصطفی کمال با وظیفهای مواجه بود که ساختن یک دولت - ملت کاملاً جدید را ایجاب میکرد؛ او ناچار بود هویت ملی ترکی را تقریباً از صفر تعریف و بازسازی کند. در مقابل، رضاشاه در ایران بر بستری تاریخی با ریشههایی عمیق و مرزهایی نسبتاً پایدار عمل میکرد. او بر خلاف آتاترک نیازی به "اختراع ملت" نداشت زیرا ملت ایران بهعنوان یک موجودیت تاریخی، فرهنگی و زبانی پیش از دوره رضاشاه وجود داشت. پروژه رضاشاه بیشتر در جهت "دولتسازی مدرن" و "بازتعریف هویت ملی در چارچوب ایرانگرایی" بود، نه ملتسازی از پایه. به زبانی دیگر رضا شاه هدف اش باز تعریف، نوسازی و روزآمد سازی هویت ایرانی و مدرن سازی ایران بود. از اینرو، شرایط آغازین، اهداف و راهبردهای دو رهبر، گرچه در ظاهر مشابه مینمود، در عمق تفاوتهای مهمی داشتند.
ملی گرایی مدنی رضا شاه بر بر سه رکن اساسی استوار بود:
1- هویت تاریخی مشترک: احیای شکوه ایران باستان (هخامنشیان، ساسانیان) بهعنوان منشأ مشروعیت ، رضا شاه با احیای نمادهای ایران باستان، هویتی تاریخی را جایگزین هویت مذهبی - سنتی کرد.
2- زبان و فرهنگ فارسی: ترویج زبان فارسی بهعنوان عامل وحدت بخش و ملی
3- شهروندی ایرانی: تعریف هویت ملی بر اساس تعلق همه اقوام به سرزمین و فرهنگ ایران و تعلق سرزمین به همه اقوام.
در حالی که ملی گرایی قومی مصطفی کمال بر سه اصل بنیادین زیر استوار بود:
1- برتری قوم ترک: اعتقاد به برتری تاریخی و فرهنگی نژاد ترک
2- همگن و یکپارچه سازی قومی: ایجاد جامعهای یکپارچه از نظر قومی و فرهنگی
3- گسست با گذشته: قطع پیوند با میراث عثمانی و اسلامی
در ادامه، ابتدا به وضعیت ایران و ترکیه در آستانه قدرتگیری دو رهبر اشاره خواهد شد و سپس چرایی انتخاب مسیرهای متفاوت توسط آنها توضیح داده میشود. در بررسی اوضاع هر دو کشور، تنها این اشارهای گذرا به نقش عوامل ژئوپلیتیکی و اقتصادی، از جمله وجود نفت در ایران و متعاقباً رقابت و مداخله مستقیم قدرتهای بزرگ (به ویژه بریتانیا)، در مقابل فقدان نفت در ترکیه و نقش متفاوت قدرتهای خارجی در "عدم حمایت قاطع از وضع موجود (عثمانی)" و "به رسمیت شناختن نهایی دولتی که توسط آتاترک تأسیس شده بود" را ضروری میدانم و پرداختن به جزئیات این موضوعات، به دلیل گستردگی و ارتباط عمیقتر با مباحثی چون مهندسی قدرت از سوی بریتانیا در ایران به دلیل نیاز به تضمین منافع نفتیاش، جلوگیری از گسترش کمونیسم ازطرف شمال ایران، حفظ امنیت مسیرهای تجاری و منابع و ژئوپلیتیک خاص این منطقه، از حوصله این مقاله که صرفا بر رویکردهای ملی گرایی مدنی و قومی دو رهبر و تا حدودی شرایط دو کشور تمرکز دارد، خارج است و به مقالهای جداگانه نیاز دارد.
وضعیت ایران در آستانه قدرتگیری رضا شاه
سیاسی: ضعف حکومت قاجار، تجزیه قدرت میان خوانین محلی، نفوذ روسیه و انگلستان
اقتصادی: عقبماندگی اقتصادی، وابستگی به کشاورزی سنتی، فقدان زیرساختهای مدرن
اجتماعی: تنوع قومی (فارس، ترک، کرد، عرب، بلوچ)، نقش قوی روحانیت شیعه
فرهنگی: وجود هویت ایرانی مشترک بر پایه زبان فارسی و تاریخ هزاران ساله
با این حال، ایران دارای مزایای مهم فرهنگی نیز بود:
تداوم تاریخی: مرزهای نسبتاً پایدار و هویت ملی با ریشههای عمیق
زبان مشترک: زبان فارسی بهعنوان زبان مشترک فرهنگی و اداری
میراث فرهنگی: شاهنامه، نوروز و دیگر عناصر هویتساز
وضعیت ترکیه در آستانه قدرت گیری آتاتورک
ترکیه پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی با وضعیت پیچیدهتری روبرو بود:
سیاسی: فروپاشی کامل ساختار امپراتوری، تجزیه سرزمینها، تهدید اشغال کامل
اجتماعی: ترکیب پیچیده قومی و مذهبی، فقدان هویت ملی واحد
فرهنگی: تنوع زبانی و فرهنگی، ضعف احساس تعلق ملی
چالشهای ویژه ترکیه:
فقدان تداوم تاریخی: نیاز به "اختراع" هویت ملی جدید
تنوع شدید: حضور اقوام متنوع بدون زبان مشترک قوی
بحران مشروعیت: نیاز به توجیه حذف خلافت و ایجاد نظم جدید
چرا ایران و ترکیه مسیرهای متفاوتی انتخاب کردند؟
چرایی انتخاب راههای مجزا از سوی دو رهبر سیاسی ایران و ترکیه در بندهای زیر خلاصه شده اند.
ایران: زمینهای برای وحدت
همانطور که ذکر شد ایران در زمان رضا شاه با چالشهایی مثل ضعف دولت قاجار و نفوذ خارجی مواجه بود. اما ایران از مزیتهای سه گانه زیرنیز برخوردار بود:
الف- تاریخ کهن: ایران با تاریخ چند هزار ساله، از هخامنشیان تا ساسانیان، حس هویت مشترک داشت.
ب- زبان مشترک: زبان فارسی با غنای شگفت آور خود به عنوان زبان فرهنگ و اداره، اقوام مختلف را به هم پیوند میداد.
ج- فرهنگ غنی: سنتهایی مانند نوروز و شاهنامه، حس وحدت فرهنگی را تقویت میکردند.
ترکیه: نیاز به هویت جدید
ترکیه پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی، با چالشهای بزرگ تری روبه رو بود:
الف- عدم هویت واحد: امپراتوری عثمانی شامل اقوام و زبانهای متنوع بود، بدون یک هویت ملی قوی.
ب- گسست تاریخی: مصطفی کمال باید هویتی جدید برای ترکیه مدرن میساخت.
ج - تنوع زیاد: اقوام مختلف مانند کردها، ارمنیها و یونانیها، وحدتسازی را دشوار میکردند.
ویژگیهای کلی ملیگرایی مدنی رضا شاه پهلوی
ملیگرایی رضا شاه یک ملیگرایی مدنی بود که بر هویت ایرانی مبتنی بر تاریخ، فرهنگ، و جغرافیای مشترک تأکید داشت. این رویکرد به جای تمرکز بر نژاد یا قومیت خاص، سعی در ایجاد یک هویت ملی فراگیر داشت که همه ساکنان ایران را تحت عنوان "ایرانی" متحد کند. رضا شاه با الهام از تمدنهای باستانی ایران، به ویژه هخامنشیان و ساسانیان، هویتی ملی را ترویج داد که ریشه در گذشته تاریخی و فرهنگی ایران داشت. این ملی گرایی سه خصوصیت مهم داشت:
1- فراگیری: همه اقوام ایرانی در قالب شهروندی ایرانی پذیرفته شدند
2- انعطاف پذیری: امکان حفظ ویژگیهای فرهنگی محلی در چارچوب هویت ملی
3- مبتنی بر ارزش: تأکید بر ارزشهای مشترک (عدالت، استقلال، پیشرفت) بهجای ویژگیهای ذاتی
ملیگرایی مدنی رضا شاه به دنبال ایجاد یک هویت ملی فراگیر بود که همه گروههای قومی ایران را در بر گیرد. این رویکرد، به دلیل فراگیری نسبی خود توانست پایههای وحدت ملی را تقویت کند. به گفته تورج اتابکی در کتاب Iran in the 20th Century- 2009، رضا شاه با استفاده از نمادهای تاریخی و فرهنگی، یک هویت ملی پایدار ایجاد کرد که تا امروز تأثیرات آن در ایران قابل مشاهده است.
عناصر اصلی ملیگرایی مدنی رضا شاه پهلوی
عناصر سه گانه زیر پایه های اصلی ملی گرایی مدنی رضا شاه را تشکیل میداد:
1- : تأکید بر تاریخ باستان و تاکید بر هویت تاریخی ایران: در سال ۱۳۱۳ ه.ش، دولت ایران در اقدامی رسمی از کشورهای خارجی خواست تا در مکاتبات دیپلماتیک و رسمی، بهجای واژههایی چون "پرشیا"، "پرس" یا "پرسه"، از نام "ایران" استفاده کنند؛ نامی که ایرانیان از دیرباز در زبان خود برای کشورشان به کار میبردند. این اقدام و اعلام آن به کشورهای خارجی بخشی از یک سیاست گسترده بازتعریف هویت ملی بود که در دوران رضاشاه پهلوی دنبال میشد. در این دوره، تأکید بر میراث باستانی ایران، شکوه دوران هخامنشی و ساسانی، و بازسازی غرور ملی ایرانیان در برابر قرنها سلطه بیگانه یا زوال داخلی، به سیاستی محوری در فرهنگ، آموزش و روابط خارجی بدل شد.
2- ترویج زبان و فرهنگ ایرانی: سیاستهای او بر تقویت زبان فارسی و احیای ادبیات کلاسیک ایرانی مانند شاهنامه فردوسی متمرکز بود. تأسیس فرهنگستان ایران - ۱۳۱۴ ه.ش ، برای پاکسازی زبان فارسی از واژگان بیگانه و تقویت زبان فارسی بخشی از این تلاش بود.
3- مدرن سازی با حفظ هویت: رضا شاه از مدلهای غربی برای نوسازی ارتش، آموزش و پرورش و زیرساختها استفاده کرد، اما این اصلاحات را با ارزشهای ایرانی تلفیق کرد تا هویت ملی حفظ شود.
سیاستهای عملی
سیاستهای عملی زیر، ستونهای اجرایی و تجلیبخش ملیگرایی مدنی رضا شاه بودند.
نظام آموزشی و آموزش و پرورش: تأسیس دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۳ ه.ش و گسترش نظام آموزش ابتدایی با هدف ترویج تاریخ و فرهنگ ایرانی انجام شد. در استاندارد کردن کتب درسی و همه برنامههای آموزشی بر هویت ملی و زبان فارسی تأکید داشتند.
باستان شناسی و فرهنگ: حمایت از کاوشهای باستانشناسی در تخت جمشید و پاسارگاد، تأسیس فرهنگستان ایران -۱۳۱۴ ه.ش، تأسیس موزه ایران باستان -۱۳۱۶ ه.ش، و بازسازی آرامگاه فردوسی و برگزاری مراسم هزاره فردوسی - ۱۳۱۳ ه.ش از اقدامات کلیدی برای احیای فرهنگ ایرانی بود.
متمرکزسازی: سیاستهای متمرکزسازی مانند یکسانسازی لباس و اصلاحات اداری با هدف ایجاد وحدت ملی اجرا شد، اگرچه گاهی با مقاومت اقوام مواجه شد.
احیای هویت تاریخی: احیای هویت تاریخی در دوره رضا شاه یکی از ارکان اصلی پروژه مدرنیزاسیون و هویت بخشی او بود و نقش محوری در شکلگیری ملیگرایی مدنی او ایفا کرد. رضا شاه تلاش کرد تا با تأکید بر شکوه و عظمت ایران باستان، حس غرور ملی را در مردم زنده کند و یک هویت ملی یکپارچه و فراگیر بر پایه گذشته تاریخی مشترک بنا نهد. تأکید بر استفاده از نام "ایران" بهجای "پرشیا" در مناسبات بینالمللی نیز در همین راستا بود.
نهاد سازی فرهنگی: فرهنگستان ایران - ۱۳۱۴ ه.ش، پاکسازی زبان فارسی و ساخت اصطلاحات جدید
سیاستهای اجتماعی
سیاستهای اجتماعی زیر ، در پی بازتعریف و سازماندهی جامعه ایران در جهت مدرنیزاسیون و وحدت ملی بودند.
مدرنسازی کنترلشده و یکسانسازی اداری: پذیرش عناصر مدرن غربی در چارچوب هویت ایرانی، و ایجاد ساختار دولتی متمرکز بدون انکار کامل تنوع محلی این سیاست بیانگر رویکردی گزینشی و هدفمند در دوران رضا شاه بود. دولت او به دنبال اقتباس از پیشرفتهای غرب در حوزههای علمی، تکنولوژیک، نظامی و اداری بود تا ایران را به یک کشور قدرتمند و مدرن تبدیل کند. با این حال، این پذیرش کورکورانه نبود؛ بلکه تلاش میشد تا این عناصر مدرن با حفظ و تقویت هویت ملی و فرهنگی ایران تلفیق شوند. هدف این بود که ایران بدون از دست دادن ریشههای تاریخی و فرهنگی خود، به جرگه کشورهای پیشرفته بپیوندد. مثالهایی از این رویکرد شامل: تاسیس دانشگاه تهران الگوبرداری از دانشگاههای غربی در ساختار و رشتهها، اما با هدف تربیت نیروی متخصص برای توسعه ایران ، توسعه ارتش مدرن استفاده از دانش و فناوری نظامی غربی، اما برای تقویت حاکمیت ملی و استقلال ایران ، قوانین مدنی و دادگستری نوین، الهام گیری از نظامهای حقوقی اروپایی برای تدوین قوانین مدون و یکپارچه، با در نظر گرفتن برخی جنبههای فرهنگی و اجتماعی ایران. در واقع، رضا شاه نمیخواست ایران صرفاً یک کپی از غرب باشد، بلکه به دنبال "ایرانی مدرن" بود که در آن پیشرفتهای غربی ابزاری برای تقویت ایران و ایرانیت باشد.
تاسیس دادگستری نوین و تدوین قوانین مدنی: تدوین قوانین مدنی مدرن، تأسیس دادگستری نوین و لغو کاپیتولاسیون، گامی بسیار مهم در راستای یکسانسازی حقوقی، حاکمیت قانون و نوسازی اجتماعی بود. این امر به جای قوانین سنتی و شرعی، یک نظام حقوقی مدون و یکپارچه برای همه شهروندان ایجاد کرد که از ارکان جامعه مدرن و ملیگرایی مدنی محسوب میشود. این اقدام به تقویت شهروندی و حقوق برابر در برابر قانون کمک میکرد.
تغییرات در پوشش و سبک زندگی: کشف حجاب اجباری (۱۳۱۴ ه.ش) و اجباری شدن کلاه پهلوی (۱۳۰۴ ه.ش) یا پس از آن کلاه شاپو (۱۳۰۷ ه.ش)، اگرچه با مخالفتهایی همراه بود، اما در راستای سیاستهای مدرنسازی و یکسانسازی اجتماعی با هدف ایجاد ظاهری همگون و مدرن برای شهروندان ایرانی بود. این اقدامات در واقع تلاش برای تغییر هنجارهای اجتماعی و نمادهای فرهنگی به سمت آنچه "مدرن" تلقی میشد، بودند.
نقش زنان در جامعه: علاوه بر کشف حجاب، تأسیس مدارس دخترانه و تشویق به تحصیل و حضور اجتماعی زنان، از دیگر سیاستهای مهم اجتماعی بود که به دنبال مدرنسازی و مشارکت بیشتر زنان در جامعه، و در نتیجه، بازسازی ساختار اجتماعی بود.
سلامت و بهداشت عمومی: تأسیس بیمارستانها و مراکز بهداشتی مدرن و گسترش خدمات بهداشتی، بخشی از پروژه مدرنیزاسیون اجتماعی و ایجاد جامعهای با زیرساختهای نوین بود که به رفاه و سلامت شهروندان (به عنوان عناصر یک ملت) کمک میکرد.
ویژگی های کلی ملیگرایی قومی مصطفی کمال
ملیگرایی مصطفی کمال یک ملیگرایی قومی بود که هویت ملی را به قومیت ترک و ویژگیهای نژادی و زبانی ترکها محدود کرد. این نوع ملیگرایی، که بخشی از اصول شش گانه کمالیسم مانند ملیگرایی یا Milliyetçilik بود، بر برتری قومی ترکها و حذف عناصر غیرترکی از هویت ملی تأکید داشت.
عناصر اصلی
تئوری نژاد برتر ترک: اعتقاد به برتری تاریخی و فرهنگی نژاد ترک داشت و ادعا میکرد که زبان ترکی منشأ بسیاری از زبانهای جهان است و تمدنهای بزرگ ریشه ترکی دارند. این نظریه برای تقویت هویت قومی ترک طراحی شده بود.
ترک گرایی افراطی: سیاستهای آتاترک بر ترک سازی جامعه متمرکز بود و هویت ترکی را به عنوان تنها هویت ملی معتبر ترویج میداد.
حذف عناصر غیرترکی و همگنسازی قومی : این رویکرد شامل سرکوب فرهنگها و زبانهای اقلیتهایی مانند کردها، ارامنه، و یونانیها بود. شعار معروف "خوشبخت است کسی که خود را ترک میداند" Ne mutlu Türküm diyene نماد این سیاست بود. هدف این سیاست ایجاد جامعهای یکپارچه از نظر قومی و فرهنگی بود.
گسست با گذشته: قطع پیوند با میراث عثمانی و اسلامی
سیاستهای عملی - ایدئولوژیسازی قومی
نظریه "آفتاب- زبان" Güneş-Dil Teoris، - ۱۳۱۴ ه.ش: ادعای برتری زبان ترکی و نقش تمدن ساز اقوام ترک
شعار "Ne mutlu Türküm diyene": "خوشبخت است کسی که خود را ترک میداند"
تأکید بر خوشبختی متصل به هویت ترکی
سیاستهای زبانی رادیکال
انقلاب الفبا: در سال ۱۳۰۷ ه.ش، الفبای ترکی از عربی به لاتین تغییر یافت تا ارتباط با گذشته عثمانی و اسلامی قطع شود.
انقلاب زبان: تأسیس انجمن زبان ترکی Türk Dil Kurumu، -۱۳۱۱ ه.ش، برای پاکسازی زبان ترکی از واژگان عربی و فارسی و ساخت واژگان جدید ترکی.
ممنوعیت زبانهای اقلیتها و تک قومیسازی: سرکوب زبانهای کردی، عربی، ارمنی ، سیاستهای اجباری مانند ممنوعیت زبانها و فرهنگهای غیرترکی و اسکان اجباری اقلیتها با هدف همگونی قومی اجرا شد.
همگنسازی و یکپارچه سازی قومی اجباری (آسیمیلاسیون اجباری قومی)
سیاستهای جمعیتی: اسکان اجباری اقلیتها، تغییر نامهای جغرافیایی به ترکی، انکار رسمی هویتهای غیرترک
حذف نمادهای غیرترک: ممنوعیت لباسهای سنتی اقلیتها، سرکوب مراسم و آیینهای فرهنگی
ویژگیهای قومی بودن
انحصاری بودن: تعریف شهروندی بر اساس تعلق قومی به ترکها
سرکوب تنوع: عدم پذیرش هیچ هویت قومی یا فرهنگی خارج از چارچوب ترکی
اسطوره سازی: ایجاد روایت تاریخی مبتنی بر برتری قوم ترک
ملیگرایی قومی آتاترک به ایجاد یک هویت ملی قوی و یکپارچه در ترکیه کمک کرد، اما به قیمت حاشیه سازی اقلیتهای قومی تمام شد. به گفته برنارد لوئیس در کتاب The Emergence of Modern Turkey (2001)، این سیاستها به کاهش تنوع فرهنگی و ایجاد تنشهای قومی، به ویژه با کردها، منجر شد که تا امروز یکی از چالشهای اصلی ترکیه است.
مقایسه تطبیقی دو نوع ملی گرایی
الف - شباهتها
مدرنسازی اقتدارگرایانه: در هر دو کشور، نوسازی نه از دل جامعه، بلکه از سوی دولت مرکزی و با حذف یا تضعیف نیروهای سنتی (مانند روحانیون، خوانین، طوایف، بازار) انجام شد. نوسازی، به جای مشارکت اجتماعی، با زور و سرکوب همراه بود.
سکولاریسم: گرچه رضا شاه نیز محدودیتهایی برای دین قائل شد (مثلاً لباس روحانیان یا کنترل اوقاف)، اما سکولاریسم آتاترک بنیادینتر بود: لغو خلافت، بستن مدارس دینی، تبدیل مساجد به موزه (مانند ایاصوفیه) و حذف دین از قانون اساسی.
استقلال ملی: هر دو کشور به ویژه پس از تجربهی نفوذ قدرتهای استعماری (انگلستان در ایران، متحدین و آنتانت در ترکیه) "آنتانت" به اتحاد سه گانه (Triple Entente) اطلاق میشود که شامل بریتانیا، فرانسه و روسیه بود و هسته اصلی متفقین در جنگ جهانی اول را تشکیل میداد. این اتحاد در اوایل قرن بیستم و در پاسخ به اتحاد سه گانه دیگر (آلمان، اتریش-مجارستان و ایتالیا) شکل گرفت. در پی بازیابی کنترل سیاسی و اقتصادی خود بودند؛ گرچه ساختار اقتصادی آنها همچنان وابسته باقی ماند.
نوسازی ارتش: ارتش مدرن نه تنها بهعنوان ابزار دفاع ملی، بلکه بهمثابه نهاد ایدئولوژیک ملت ساز ایفای نقش کرد. در هر دو کشور، ارتش به نهادی برای تربیت نسل جدید ملیگرا بدل شد.
ملیگرایی دولت (State Nationalism): هر دو رهبر از ابزار دولت مدرن (ارتش، آموزش، بوروکراسی) برای ساخت و تحمیل هویت ملی دلخواه خود بهره گرفتند. این هویت ملی در هر دو مورد نه یک بازتاب واقعیت اجتماعی، بلکه پروژهای مهندسی شده توسط دولت بود.
تمرکزگرایی شدید: ساختارهای سیاسی و اداری هر دو کشور به شدت متمرکز شدند، به طوری که نهادهای محلی و نیروهای سنتی به حاشیه رانده شدند. تمرکز قدرت در پایتخت، بخشی از سیاست تثبیت دولت ملی بود.
نوسازی فرهنگی و هویتی: هر دو رهبر پروژههایی برای تغییر ظاهر جامعه اجرا کردند: تغییر پوشش (کلاه شاپو، حذف چادر یا فِز)، تقویم، خط، زبان رسمی، نامگذاری شهرها و... با هدف مدرنسازی و یکسانسازی فرهنگی.
کنترل و تحدید آزادیهای مدنی و سیاسی: برای اجرای اصلاحات، هر دو رهبر آزادی احزاب، مطبوعات و نهادهای مدنی را محدود کردند. احزاب مخالف سرکوب شدند و ساختار تک صدایی در فضای عمومی شکل گرفت.
اقتدار کاریزماتیک و نقش شخصی رهبر: در هر دو مورد، فرد رهبر (رضا شاه و آتاترک) به شخصیتی فراتر از نهادها تبدیل شد. بازنمایی آنها در رسانهها، آموزش و فضاهای عمومی نقش مهمی در مشروعیت بخشی به دولت داشت.
ب- تفاوتهای اساسی در رویکرد ملتسازی رضا شاه و آتاترک
1- مبنای هویت ملی: شمول گرایی در برابر انحصارگرایی
رضا شاه: بر تاریخ، فرهنگ و جغرافیای مشترک ایرانی تکیه کرد. هویت ایرانی را فراتر از قومیت تعریف کرد و تلاش نمود با استفاده از زبان فارسی، گذشته باستانی و مفاهیم مدنی، هویت ملیای فراگیر و شمول گرا بسازد.
آتاترک: ملت ترک را محور تعریف هویت قرار داد. زبان، تاریخ و فرهنگ اقوام دیگر در چارچوب ملیگرایی ترکی به حاشیه رانده شد. کردها، ارامنه، یونانیها و دیگر اقلیتها تحت فشار برای ترک سازی قرار گرفتند.
2- برخورد با گذشته تاریخی: احیای هویت کهن در برابر گسست ایدئولوژیک
رضا شاه: با بازگشت به شکوه ایران باستان (هخامنشی، ساسانی) و مقابله با انفعال تاریخی دوره اسلامی، نوعی استمرار تاریخی ایرانی را برجسته ساخت. تخت جمشید، نوروز، و اسامی باستانی دوباره احیا شدند.
آتاترک: میراث عثمانی و اسلامی را منسوخ، ارتجاعی و مانع مدرنسازی دانست. نوعی گسست ایدئولوژیک کامل از گذشته صورت گرفت و تاریخ رسمی جدیدی مبتنی بر "قوم ترک" و ریشههای باستانی فرضیِ غیر اسلامی تدوین شد.
3- سیاست نسبت به اقلیتها: وحدت فرهنگی در برابر حذف تنوع قومی
رضا شاه: گرچه سیاستهایی برای یکسانسازی فرهنگی داشت (مانند الزام زبان فارسی در آموزش)، اما اقوام مختلف در چارچوب ملت ایرانی پذیرفته شدند و هویت قومی آنان انکار نشد.
آتاترک: سیاست تک قومیسازی شدید و سختگیرانه اجرا شد. زبان کردی ممنوع شد، اسامی جغرافیایی تغییر کرد، و اقلیتها از هویت رسمی کشور حذف شدند. نتیجه آن بحرانهای قومی پایدار است.
4- نگرش به دین: سکولاریسم عملگرا در برابر سکولاریسم رادیکال
رضا شاه: دین را محدود و کنترل کرد (مانند حذف لباس روحانیت یا ممنوعیت عزاداری خیابانی)، اما مشروعیت دینی را به کلی رد نکرد. مثلاً به روحانیون خاص با اخذ امتحان و صدور مجوز اجازه فعالیت داد و مناسک رسمی مانند حج ادامه یافت.
آتاترک: سکولاریسم بنیادین و تهاجمی را دنبال کرد: لغو خلافت، انحلال مدارس دینی، بستن تکایا و ممنوعیت حجاب در نهادهای رسمی. دین عملاً به حوزه خصوصی رانده شد و از سیاست طرد گشت.
5- نوع غرب گرایی: انتخاب گرایی هویت محور در برابر تقلید فرهنگی تمام عیار
رضا شاه: مظاهر تمدن غربی (مانند نظام آموزشی، راهآهن، یونیفورم نظامی) را گزینشی و در چارچوب هویت ایرانی جذب کرد. به فرهنگ بومی نیز توجه داشت.
آتاترک: در پی تبدیل کامل ترکیه به بخشی از غرب بود؛ تغییر خط عربی به لاتین، جایگزینی لباس سنتی با لباس غربی، الگوبرداری کامل از قوانین مدنی فرانسه و سوییس. فرهنگ سنتی با شدت کنار گذاشته شد.
6- نقش ارتش و نهادها: ابزار وحدت در برابر ابزار تغییر ایدئولوژیک
رضا شاه: ارتش را برای اقتدار مرکزی و انسجام سرزمینی بازسازی کرد و از آن بهعنوان ضامن نظم ملی بهره گرفت.
آتاترک: ارتش علاوه بر ابزار اقتدار، به نهاد ایدئولوژیک انتقال دهندهی اصول کمالیسم تبدیل شد؛ حتی پس از مرگ آتاترک، ارتش "نگهبان لائیسیته و ملیگرایی ترکی" باقی ماند.
7- پایگاه اجتماعی اصلاحات: متمرکز بر دولت در برابر بسیج اجتماعی نخبگان
رضا شاه: اصلاحات عمدتاً از از طریق دولت مرکزی و نخبگان و فرهیختگان فرهنگی باورمند به بازتولید فرهنگ و هویت ملی اعمال شد.
آتاترک: ضمن کنترل شدید، تلاش کرد از حمایت نخبگان نظامی، بوروکراتیک و دانشگاهی برای نهادینهسازی اصلاحات بهره گیرد و الیت سازی مدرن انجام دهد.
مقایسه سیاستهای رضا شاه و آتاترک در قبال اقلیتها
وقتی صحبت از سیاستهای مربوط به اقلیتها میشود، رویکرد رضا شاه پهلوی در ایران و مصطفی کمال (آتاترک) در ترکیه تفاوتهای چشمگیری داشت.
1- در ایران دوره رضا شاه:
زبانهای اقلیت: استفاده از زبانهای محلی و اقلیتی اگرچه محدود شد، اما ممنوع نگردید.
فرهنگ محلی: تلاش میشد تا فرهنگهای محلی در چارچوب هویت ملی ایرانی حفظ شوند و به طور کامل حذف یا جایگزین نشوند.
حقوق سیاسی: همه شهروندان، صرفنظر از قومیت، در چارچوب مفهوم شهروندی ایرانی از برابری حقوقی برخوردار بودند.
هویت رسمی: هویت رسمی کشور "ایرانی" تعریف شده بود که ماهیتی فراگیر داشت و شامل همه اقوام میشد.
2- در ترکیه دوره آتاترک:
زبانهای اقلیت: استفاده از زبانهای اقلیتها (مانند کردی، ارمنی و یونانی) به طور کامل ممنوع شد.
فرهنگ محلی: فرهنگهای محلی به شدت مورد هدف قرار گرفته و با هدف همگونسازی اجباری، حذف و جایگزین شدند.
حقوق سیاسی: حقوق سیاسی شهروندان اغلب مشروط به "ترک سازی" و پذیرش کامل هویت قومی ترکی بود.
هویت رسمی: هویت رسمی کشور به شکل "ترک انحصاری" تعریف میشد و سایر هویتهای قومی نادیده گرفته میشدند.
این تفاوتها نشاندهنده دو نگاه متفاوت به ساختار ملتسازی و مدیریت تنوع قومی در این دو کشور بود.
تفاوتهای ساختاری و بنیادین در ملیگرایی مدرن در ایران و ملتسازی در ترکیه
دو مسیر متفاوت رضاشاه و آتاترک
الف- در ترکیه، آتاترک پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی با جمعیتی چند قومیتی و چند مذهبی مواجه بود که فاقد یک هویت ملی یکپارچهی مدرن بودند. در نتیجه، پروژه آتاترک نوعی "ملتسازی از نو" بر پایه ترک گرایی و سکولاریسم رادیکال بود.
ب- در ایران، ملت بهعنوان یک موجودیت تاریخی، فرهنگی و زبانی پیش از دوره رضاشاه وجود داشت. پروژه رضاشاه بیشتر در جهت "دولتسازی مدرن" و "بازتعریف هویت ملی در چارچوب ایرانگرایی" بود، نه ملتسازی از پایه.
نتیجتا فرایند ملت سازی در ترکیه و روند دولت سازی مدرن در ایران، گرچه در یک بستر تاریخی مشابه آغاز شد یعنی پس از فروپاشی (قاجار و عثمانی) اما در مورد ایران همانطور که ذکر شد یک دولت سازی مدرن و باز تعریف هویت ملی در چارچوب ارزشها و نمادهای گذشته بود اما در مورد ترکیه "ملت سازی از نو" بود بنا براین رویکردهای نظری، ابزارهای اجرایی و پیامدهای اجتماعی تفاوتهای بنیادینی با یکدیگر داشت. در زیر به پنج مورد با اهمیت آثار و نتایج متفاوت این دو رویکرد اشاره شده است.
۱- ماهیت ملیگرایی: رضاشاه پروژهای از ملیگرایی مدنی را دنبال میکرد که مبتنی بر تعریف هویت ملی بر پایهٔ شهروندی، زبان فارسی، تاریخ مشترک و مدرنیته بود. در این چارچوب، تعلق به ملت ایران بیشتر تابع پذیرش یک نظم جدید و نهادهای مدرن بود تا نژاد یا مذهب. در مقابل، آتاترک رویکردی قومی محور داشت که بر ایدئولوژی "ترک گرایی" و یکسان سازی فرهنگی تأکید میکرد. در ترکیه، هویت ملی معادل "ترک بودن" شد و این تعریف انحصاری باعث طرد اقوام و مذاهب دیگر شد.
۲- سیاستهای زبانی و فرهنگی: هر دو رهبر زبان ملی را ابزار یکپارچه سازی در نظر گرفتند. اما در حالی که در ایران ترویج زبان فارسی بدون انکار رسمی زبانهای محلی و با نوعی تساهل در سطح اجتماعی دنبال شد، در ترکیه استفاده از زبانهای غیر ترکی زبان (مانند کردی، عربی، ارمنی و...) بهشدت سرکوب شد. سیاستهای تغییر نام جغرافیایی شهرها و اماکن به ترکی، ممنوعیت آموزش زبان مادری، و حذف نشانههای هویت فرهنگی در ترکیه پیامدهای سیاسی و اجتماعی بلند مدتی داشت.
۳- نسبت با دین: در ایران، رضاشاه گرچه پروژهای سکولار را پی گرفت و قدرت روحانیت را محدود ساخت، اما مشروعیت کامل خود را از دین سلب نکرد و به صورت کامل با نهاد دین درنیفتاد. او کوشید با بازتعریف نقش دین در حوزه عمومی، نوعی سکولاریسم حداقلی برقرار کند. در مقابل، آتاترک سیاست سکولاریسم تهاجمی را اجرا کرد؛ از انحلال خلافت گرفته تا حذف آموزش دینی، تعطیلی مدارس مذهبی، و کنترل کامل نهادهای دینی توسط دولت. این رویکرد، شکافهای عمیقی میان دولت و بخش مذهبی جامعه در ترکیه ایجاد کرد.
۴- راهبردهای انسجام ملی: در ایران، دولت پهلوی با تأکید بر میراث تاریخی ایران باستان، نهاد سازی مدرن و آموزش عمومی، انسجام ملی را نه از طریق حذف اقوام، بلکه با جذب تدریجی آنها در چارچوب دولت - ملت ایران پی گرفت. در مقابل، دولت ترکیه با تمرکز بر ایدئولوژی ترک گرایی و همسان سازی اجباری، انسجام را در قالب حذف تنوع سایر اقوام دنبال کرد که خود منجر به منازعات قومی، سرکوب و بحرانهای هویتی شد.
۵- تدوام و پیامدهای بلند مدت: در ایران: سیاستهای ملیگرایانه رضا شاه، که بر ترویج زبان فارسی، ساخت نهادهای مدرن، و احیای هویت ایرانی مبتنی بر تاریخ باستان تکیه داشت، بنیانهای یک هویت ملی مدنی و فراگیر را ایجاد کرد. این رویکرد، با وجود محدودیتهای اجرایی و مقاومتهایی از سوی نیروهای مذهبی و قومی، چارچوبی منسجم برای وحدت ملی ایجاد کرد که تا امروز نیز در برابر بحرانهای داخلی مانند جنگ ایران و عراق، انقلاب اسلامی و قیامهای قومی، نقش مؤثری ایفا کرده است. هرچند رضا شاه در سال ۱۳۲۰ از قدرت کنار رفت، اما بسیاری از عناصر پروژه ملتسازی او - مانند مرزهای ملی، نظام آموزشی متمرکز، و نمادهای ملی - در ساختار جمهوری اسلامی نیز باقی ماند. حتی با جایگزینی گفتمان دینی پس از انقلاب ۱۳۵۷، هویت ملی برساخته شده در دورهٔ پهلوی همچنان نقشی مهم در انسجام کشور دارد و در برابر شکافهای قومی و مذهبی، ایران را مقاوم تر کرده است.
در ترکیه: رویکرد ترک گرایانه آتاترک، که مبتنی بر ملیگرایی قومی، سکولاریسم رادیکال، و یکسان سازی فرهنگی بود، در ظاهر وحدت ملی را تقویت کرد، اما در عمل گسستهای عمیق قومی و مذهبی بهویژه با کردها، علویها و ارمنیها پدید آورد. حذف و سرکوب هویتهای غیرترک زبان از طریق ممنوعیت زبان مادری، تغییر نامهای جغرافیایی و انکار رسمی اقلیتها، زمینهساز نارضایتیهای عمیق و مزمن شد. طبق گزارشهای نهادهای بینالمللی مانند Amnesty International و Human Rights Watch، سیاستهای انکار و آسیمیلاسیون اجباری قومی ("همگونسازی و پکپارچه سازی اجباری قومی") ، یکی از دلایل اصلی تداوم تنشهای سیاسی و اجتماعی در ترکیه معاصر است. بحران کردها و ناتوانی در دموکراتیزه کردن فضای سیاسی ترکیه را میتوان بازتاب مستقیم سیاستهای ملت سازی انحصارگرایانهی آتاترک دانست.
نتیجهگیری
دو پروژه اصلاحات در ایران و ملت سازی در ترکیه در قرن بیستم، یعنی ملی گرایی مدنیِ رضا شاه پهلوی و ملیگرایی قومیِ مصطفی کمال(آتاترک) ، نمایانگر دو مسیر کاملاً متفاوت در تعریف هویت ملی در جوامع چند قومیتی بودند.
اصلاحات رضا شاه عمدتاً مدنی و ساختاری بودند. او به دنبال ایجاد بوروکراسی مدرن، سیستم قضایی نوین، گسترش آموزش، تأسیس دانشگاه، توسعه زیرساختها (مانند راهآهن) و یکپارچگی ارضی بود. این اصلاحات، با هدف مدرنیزاسیون کشور و همسوسازی آن با استانداردهای غربی، "ایرانی مدرن" بود که در آن پیشرفتهای غربی ابزاری برای تقویت ایران و ایرانیت باشد. اما بدون لغو کامل نهاد سلطنت صورت گرفت و ریشههای آن در ضرورت ایجاد یک دولت مرکزی قوی و مقتدر در ایران آشوب زده آن زمان بود.
اصلاحات آتاتورک ماهیتی بسیار رادیکال و انقلابی داشتند. او به دنبال سکولاریزاسیون کامل جامعه و دولت بود، که شامل لغو خلافت، جایگزینی قوانین مذهبی با قوانین مدنی غربی، تغییر الفبا، ممنوعیت حجاب در ادارات دولتی و آموزش و ترویج ملیگرایی ترک میشد. ریشههای این اصلاحات رادیکال در پیروزی نظامی قاطع در جنگ استقلال، اراده برای قطع کامل ارتباط با امپراتوری شکستخورده عثمانی و جاهطلبی آتاتورک نهفته بود. او برای تحقق این اهداف، به دنبال تغییرات ساختاری عمیق و سریع در تمام شئون زندگی جامعه بود.
رضا شاه با اتکا به عناصر تاریخی، تمدنی و فرهنگی ایران، همچون زبان فارسی، نوروز، میراث شاهنامهای، و نهادهای متمرکز مدرن، نوعی ملیگرایی مدنی ، شهروندی و فرهنگی را پیریزی کرد که بدون اتکا به نژاد یا مذهب خاص، توانست چارچوبی برای انسجام ملی در کشوری متکثر فراهم آورد. این پروژه، علیرغم برخی ضعفها و اقتدارگراییهای ساختاری که تا گریز ناپذیر بودند ، به دلیل فراگیر بودن هویتی و انعطاف در مواجهه با تنوع قومی و زبانی، نه تنها در تثبیت مفهوم "ایرانی بودن" مؤثر بود، بلکه در برابر بحرانهای متوالی سده بیستم - از انقلاب گرفته تا جنگ - بنیانی برای بقای دولت ملی ایران فراهم کرد.
در مقابل، آتاترک در ترکیه با اتخاذ ملیگرایی قوممحور و زبانمحور، هویت ملی را به شکل انحصاری بر مدار ترک بودن تعریف کرد. این سیاست، که در قالب "ترکسازی" آموزش، دولت، ارتش و رسانهها دنبال شد، نه تنها به سرکوب سیستماتیک اقلیتهایی چون کردها، ارمنیها و علویها انجامید، بلکه در بلندمدت، شکافهای هویتی و بحرانهای سیاسی حلنشدهای را بر جای گذاشت که تا امروز نیز مانع از تحقق دموکراسی پایدار در ترکیه شدهاند.
در یک مقایسه تطبیقی، ملیگرایی مدنی رضا شاه پهلوی، گرچه با اقتدار دولت مرکزی پیوند داشت، اما به سبب اتکای آن به تاریخ مشترک، زبان پیوند دهنده و نهادهای مدرن ملی فراگیر، توانست نوعی همبستگی ملی پایدار و وفاق هویتی در چارچوب تنوع پدید آورد. در حالی که رویکرد آتاترک، با حذف تنوع و اصرار بر یکسانسازی قومی، پایهگذار اختلافات مزمن و تضادهای هویتی ماندگار شد.
بنابراین، هرچند هر دو پروژه ملت سازی در پاسخ به نیازهای دوران گذار از امپراتوری به دولت مدرن شکل گرفتند، اما ملیگرایی مدنی رضا شاه، به سبب انعطاف پذیری، فراگیری و پیوند با حافظهی تاریخی ایرانی، نه تنها پایدارتر، بلکه کارآمدتر در تحکیم انسجام ملی ایران عمل کرد و شایسته بازشناسی در گفتمانهای معاصر دولتسازی و ملتسازی در جوامع متنوع است.
ملیگرایی رضا شاه و آتاترک دو مدل متفاوت از مواجهه با بحران ها در خاورمیانه بودند. رضا شاه با ملیگرایی مدنی، به دنبال وحدت ملی در تنوع قومی ایران بود، در حالی که آتاترک با ملیگرایی قومی، وحدت را از مسیر حذف تنوع اقوام دیگر جست و جو کرد.
مدل رضا شاه در نظریه ملیگرایی مدنی جای میگیرد، هرچند در عمل با چالشهایی همراه بود. در مقابل، رویکرد آتاترک نمونهای کلاسیک از ملیگرایی قومی با پیامدهای تبعیضآمیز و انحصارگرایانه است. تجربه این دو کشور نشان میدهد که هرچند هر دو رهبر در پی نوسازی و تقویت دولت - ملت بودند، اما نوع نگرش آنها به «ملت» تفاوت بنیادینی داشت که بر پایداری، انسجام اجتماعی و رابطه دولت با اقلیتها تأثیر عمیق گذاشت. امید است توجه به این تفاوتها و رویکردها، به درک بهتر انسجام و وحدت ملی ما ایرانیان کمک کند.
محمود علم
پژوهشگر حقوق و وکیل دادگستری

پینوکیوهای سیاسی، کاوه اردلان

غم نان و آتش زیر خاکستر اعتصابها، نگار کرامتی