در روزهای اخیر، جامعهی ایران بار دیگر شاهد نشانههایی از التهاب اجتماعی و بحرانهای ساختاری است که در قالب افزایش اعتراضات صنفی، اعتصابات سراسری و نارضایتیهای گسترده خود را نشان میدهد. پدیدهای که در زبان عامیانه با عنوان «غم نان» شناخته میشود، فراتر از یک مشکل معیشتی صرف است؛ بلکه نشانهای از گسست اجتماعی، فروپاشی مشروعیت سیاسی و ازهمگسیختگی اعتماد عمومی به ساختار قدرت است. این وضعیت را میتوان از منظر جامعهشناسی سیاسی و اقتصادی بررسی کرد تا ابعاد ژرفتر آن روشن شود.
در نظریات کلاسیک جامعهشناسی، تضاد طبقاتی بر بستر اقتصاد سیاسی، پایهی بسیاری از تحولات اجتماعی بهشمار میرود. هنگامیکه طبقهی کارگر به سطحی از فقر و محرومیت میرسد که دیگر توان بازتولید حداقلی زندگی روزمره را ندارد، «انقلاب» نه بهعنوان گزینهای رادیکال، بلکه بهعنوان واکنشی ضروری ظهور میکند. امروز، افزایش قیمت نان، بحران در نانواییها و فشار تورمی بیسابقه، مستقیماً معیشت طبقات فرودست را هدف گرفته و آنها را به مرز بقا رسانده است. «غم نان» دیگر تنها یک تعبیر استعاری نیست؛ بلکه مفهومی عمیق و دردناک است که به لایههای مختلف جامعه رسوخ کرده است.
در همین حال، اعتصابات کامیونداران - که یکی از حیاتیترین ارکان زنجیره تأمین در کشور را دربرمیگیرد - نهتنها نشانهای از فروپاشی اعتماد صنفی به دولت است، بلکه میتواند به عاملی تعیینکننده در تشدید بحران اقتصادی بدل شود. در چنین شرایطی، اعتصاب، از یک ابزار مطالبهگری صنفی فراتر رفته و به کنشی سیاسی علیه نظم موجود تبدیل میشود.
اعتصابها و اعتراضهای صنفی، نوعی از «کنش جمعی» محسوب میشوند که معمولاً در شرایط انسداد ساختارهای رسمی مشارکت سیاسی و اقتصادی شکل میگیرند.
در جامعهشناسی سیاسی، مشروعیت، بنیان بقای حکومتهاست. با این حال، در ایران کنونی هیچگونه مشروعیت پایدار مشاهده نمیشود. رئیسجمهور مسعود پزشکیان، که از دید بسیاری بهعنوان مهرهای دستنشانده تلقی میشود، نه از حمایت کاریزماتیک برخوردار است، نه مشروعیت انتخاباتی قابلقبولی دارد، و نه در مدیریت بحرانها عملکرد قانعکنندهای ارائه کرده است. این وضعیت، احساس بیپناهی و بیاعتمادی گستردهای را در میان اقشار مختلف جامعه دامن زده است.
از منظر تاریخی نیز جامعهی ایران بارها در واکنش به «غم نان» به کنشهای اعتراضی روی آورده است؛ از شورش نان در عصر قاجار تا قیامهای شهری در دوره معاصر، عوامل اقتصادی همواره در شکلگیری جنبشهای اجتماعی نقش کلیدی داشتهاند. جامعهشناسان بر این باورند که زمانیکه فشارهای ساختاری با بحران مشروعیت سیاسی تلاقی مییابد، شرایط برای وقوع انقلاب مهیا میشود.
بنابراین، با توجه به فشارهای اقتصادی، اعتصابات سراسری و ناتوانی حکومت در مدیریت بحران، شرایط کنونی واجد همان پتانسیلهای انفجاری است که در تاریخ معاصر ایران بارها تجربه شده است.
از سوی دیگر، از منظر جامعهشناسی جنبشهای اجتماعی، نبود رهبری منسجم و برنامهمند میتواند حتی جنبشهای مردمی قدرتمند را به ناکامی بکشاند. اپوزیسیون خارج از کشور، با وجود فعالیت در فضای رسانهای، همچنان گرفتار نمایش و شعار باقی مانده و فاقد برنامهای عملی برای دوران گذار یا استقرار نظمی جایگزین است. به همین دلیل، حتی در صورت وقوع یک خیزش مردمی، فقدان ساختار سازمانیافته و نمایندگی مؤثر میتواند بحران را به هرجومرج بدل کند.
ایران امروز، به تعبیر بسیاری از جامعهشناسان، جامعهای در «مرز بحران» است؛ ترکیبی از نارضایتی عمومی، فشار اقتصادی خردکننده، فروپاشی اعتماد عمومی و انفعال یا ناتوانی در مدیریت بحران. اعتراضات و اعتصابات، نشانههایی از آتشی زیر خاکسترند. غم نان، اینبار نیز ممکن است جرقهای باشد برای حرکتی گستردهتر. اما اینکه این حرکت به تغییراتی بنیادین منتهی شود یا در گرداب بیسازمانی فرو رود، بستگی دارد به اینکه آیا جامعهی مدنی و نیروهای اپوزیسیون میتوانند از دل این بحران، بدیلی منسجم، باورپذیر و عملی ارائه دهند یا خیر. آیندهی ایران در گروی این پاسخ است