Wednesday, Jun 11, 2025

صفحه نخست » میراث رضا شاه همین جاست، چشمانت را باز کن...، دارکوب*

darkoob.jpgفقط بمب اتم ممکن است مخالفانِ ج ا را از خواب غفلت بیدار کند!

اینکه بترسیم و دنیا را از بمب اتم ایرانی بترسانیم مهم نیست، مهم این است که با اتحاد خود، هر چه زودتر ج ا را ساقط کنیم تا از بروز محتوم یک فاجعه اتمی جلوگیری کرده باشیم...

به مناسبت یکصدمین سالگرد تاجگذاری رضا شاه، چند مصاحبه از سوی مخالفان قدیمی عصر پهلوی در تلویزیون اینترنشنال پخش شد که اینبار از دریچه‌ای مثبت از اقدامات وی در آن دوره‌ی پرآشوب گفتند. ظاهراً این برنامه ادامه دارد و هرچند این گفتگوها برای مردم عادی که در دنیای آرمانی این مخالفان زندگی را تجربه می‌کنند و همزمان با شخم زدن در آرشیو مصور دوران پهلوی و لابلای تاریخ، تفاوت‌ها را به وضوح می‌بینند، چندان حرف تازه‌ای ندارد اما باید پرسید فایده این مصاحبه‌ها فقط در حد مصاحبه، چیست؟

به عنوان احدی از مردم معمولی چون لحظه-لحظه زندگی را در جامعه‌ی برآمده از حکمرانی ج ا زیسته‌، نکاتی در این مورد می‌گویم با این امید که بتواند بیانگر اعتقاد بخشی از افراد بی‌نام و نشانی باشد که هیچ تریبون مهمی برای ابراز عقایدشان ندارند.

یکم. رضا شاه قدرت را زمانی به دست گرفت که عملاً دولتی وجود نداشت. از زمان اعلان مشروطه در 1285 تا 1304 فقط بر روی کاغذ، قانون اساسی، مجلس و دولت داشتیم، و نطفه‌ای سرگردان به نام مشروطه که حتی جنین هم نشده بود. هیچ قدرتی برای حفظ سرحدات کشور، تامین امنیت و مایحتاج اولیه‌ی مردم وجود نداشت. ایران عملاً تکه پاره بود، شمال و جنوب و شرق و غرب عرصه‌ی تاخت و تاز حکومت‌های خودخوانده و تجزیه‌طلب و کلیت ایران موضوع تقسیم منافع بین دو کشور روس و انگلیس شده بود. مبارزان راه آزادی سرخورده و بعد از آن همه فداکاری، از جنگ تا تحمل قحطی و شیوع انواع بیماری و شکنجه‌ی دیدن هر روزه این وضع اسفناک، کسی نمی‌دانست چه باید کرد؛ عده‌ای به خارج مهاجرت و عده‌ای مشغول امور شخصی برای کسب ثروت شدند.

دوم. رضاشاه نه فقط به هرج و مرج ناشی از بی‌دولتی خاتمه داد که نقشی قاطع در تاسیس ایجاد یک دولت مدرن داشت و موفق شد در مدتی کوتاه نهادهای حکمرانی را براساس قانون اساسی مشروطه به وجود آورد. کلیشه دیکتاتور بودن رضاشاه آنهم در زمانی که قدرت متمرکز وجود نداشت تحلیل انتزاعی و در خلاء است. ابتدا باید ایرانی باشد تا دولت بااساس مستقر شود و باید دولت بااساسی باشد تا از حکومت قانون سخن گفت. باید حکومت قانون باشد تا نهادهای مدنی به تدریج شکل بگیرند و جامعه به سمت زیست دموکراتیک حرکت کند. زیست دموکراتیک اجتماعی باید نسل‌ها تمرین شود تا به تدریج به لایه‌های سیاسی سرایت کند... یک شخصیت نظامی خشک، جدی و خشمگین از رقابت دو قدرت زورگو، که دقیقاً مشخص نیست چگونه به اهمیت تاسیس فوری نهادهای دولت پی برده بود، و در این شرایط، سخن از منش حکمرانی به سبک دموکراسی‌های کهن غربی اگر نگوییم مغرضانه، که ساده‌لوحانه است.

تقلیل پروژه بزرگ تحقق اهداف مهم مشروطه و ایجاد ایران نوین، به «صورت مسئله»‌ی روش دیکتاتوری انجام این پروژه بزرگ آنهم در عصر هیتلر و موسولینی و خاورمیانه‌ با رهبران عمدتاً خونخوار و وحشی، نادیده گرفتن اثر نقاش زبردستی است که برای ایجاد یک شاهکار بزرگ، ریخت و پاشی طبیعی داشته و عجیب، هنوز هستند کسانی که به جای دیدن این تابلوی باشکوه، به پارچه‌های کثیفِ تنظیف قلموها همچنان خیره مانده‌اند!

سوم. رضا شاه از دل یک حکومت قانونی و قدرت سیاسی قانونمند یا به قول فروغی دولت بااساس بیرون نیامد که بتوان با تحلیل قواعد متعارف، تغییر حکومت را توضیح داد و مثلاً گفت هیتلرِ دیکتاتوری که از دل نظام دموکراتیک وقت کشور بیرون آمد، ظهور رضاشاه را بر این سیاق نباید توصیف کرد. دولت اساساً با روی کار آمدن رضاشاه موجود شد و البته موجودیتی نه به سبک گذشته‌ی ارباب-رعیتی دوران ناصری، که ایرانی جدید از میان دود، آتش، فقر، بیماری و ناامنی.

چهارم. انجام پروژه بزرگی به نام ایجاد ایران جدید، قطعاً بدون وجود حداقلی از دموکراسی میان نخبگان و الیت نزدیک به کانون قدرت غیرممکن بوده است. به گواه تاریخ وی سواد کلاسیک نداشت پس با چه روشی و چگونه از آخرین پیشرفت‌های دنیای جدید مطلع می‌شد و نه فقط مناسبترین، که دقیق‌ترین راه‌کارهای سیاسی، حقوقی و اقتصادی را اجرا می‌کرد. تنها در زمینه‌ی حقوق، بهترین مجموعه قوانین حقوق موضوعه دنیای جدید، در عصر رضاشاه تدوین و تصویب شدند. قانون مدنی، آیین دادرسی مدنی، ثبت اسناد و املاک، ثبت احوال، تجارت، امور حسبی، کار، ثبت علائم و اختراعات، مجازات عمومی و ... که همه این قوانین به جز دو مورد آخر بعد از انقلاب اسلامی هم باقی ماندند و تغییرات اندکی داشته‌اند. قانون مجازات عمومی مصوب 1352 همسنگ با قانون مجازات فرانسه بود که متاسفانه با نسخ آن به قرون گذشته بیابان‌های مکه و مدینه رجعت کردیم. قانون ثبت علائم و اختراعات 1386 با حذف دکترین حقوقی «عدم‌النفع» تمام هیبت قانون چند صد ماده‌ای جدید را ناکارآمد و بی‌اثر کرده که یک قهقرا نسبت به قانون سال 1310 است. این قوانین کارآمد ذیل تاسیس دولت مدرن تدوین و تصویب شد، و البته فقط بخش بسیار کوچکی از دستآوردهای شروع فرآیند ساخت دولت در این دوران بود که ادامه پیدا نکرد، و طوفان انقلاب و ایدئولوژی‌های مخرب چپ و راست اجازه تکامل بیشتر نداد و روندِ توسعه و اصلاحات در ایران، متوقف و تحقیقاً هزینه تحقق ایجاد آخرین مرحله ایران نوین در تاسیس یک دموکراسی سیاسی پیشرفته چند صد برابر شد.

بنابراین، رضاشاه گرچه به سبب ذات نظامی‌اش جدی و تا اندازه‌ای خشن، اما هرگز یک مستبد خودسر نبود و به عنوان رهبر معمار جدید ایران بیشتر شایسته‌ی عنوان یک رهبر مقتدر و دانا است. تاسیس بوروکراسی مدرن، تشکیلات سخت‌افزاری و نرم‌افزاری دادگستری نوین، تحول کیفی نمایندگان منتخب مجلس شورای ملی از عمامه به سرها به تحصیل‌کردگان فرهیخته، تاسیس دانشگاه و اعزام سیستماتیک دانشجویان به خارج برای تربیت کادر در عرصه علم و صنعت، ساخت راه آهن و جاده‌ها برای جابه‌جایی کالا و خدمات ناشی از آن، که لازمه توسعه و پیشرفت اقتصادی کشور بود از جمله‌ی این اقدامات بود.

در واقع، ایران با اقدامات رضاشاه و همفکران لایقش وارد عصر صنعتی و قرن بیستم شد.

پنجم. فقط در یک مورد تفاوت عمیق بین دادگستری نوین رضاشاه با محاکم شرعی در صدور احکام قابل پیش‌بینی به دلیل الزام به تبعیت از قوانین موضوعه و اعتبار امر مختوم، انقلابی در توسعه اقتصادی و سیاسی بود. دادگستری نوین از یک طرف، پیش‌نیاز توسعه اقتصادی و یک زیرساخت ضروری برای محافظت از سرمایه بود تا سرمایه‌گذار در پناه یک دادگستری مستقل، علمی و بی‌طرف امنیت کافی داشته باشد؛ از طرف دیگر، اجرای قوانین موضوعه مصوب مجلس در تنظیم روابط بین نهادهای سیاسی و مردم، بر عهده نظام قضایی جدید بود. قابلیت پیش‌بینی احکام که از ویژگی‌های دادگستری مدرن است، هم جنبه بازدارندگی از وقوع جرایم و بی‌مبالاتی دارد، و هم ضامن آزادی‌های فردی در زمینه اجتماعی و اقتصادی است. این تفاوت -یعنی فقدان قابلیت پیش‌بینی در دستگاه قضا- را همین اکنون کسانی که در ایران زندگی می‌کنند به وضوح در عجیب‌الخلقه قضایی ج ا لمس می‌کنند که از آن دادگستری نوین رضاشاهی، فقط پوسته‌ای باقی مانده که گوشت آن، محتوای اتوکشیده‌ی محاکم شرعی دوران ناصرالدین شاهی است.

ششم. در مورد میراث مادی رضاشاه که عمدتاً در قالب هویت جدید ملت-دولت، ایرانیان را از مرتبه رعیتِ مکلف، به شهروند دارای حقوق تبدیل کرد و زیرساخت‌هایی که هنوز در فضای ناشی از آن‌ها نفس می‌کشیم سخن‌ها گفته شد. اما به نظرم، بزرگترین میراث رضاشاه معنوی است: عشق به ایران. در اینکه در اتخاذ هر تصمیم، نخست به اعتلای ایران نگاه شود بعد به منافع فردی و سازمانی. نسل جدید با ذره‌بین و استقراء در کارهای این خاندان تارهای پیچیده عقلانیت و عشق به ایران را به وضوح می‌بیند و حس می‌کند. مردمی که نه ادعای روشنفکری دارند و نه حتی لازم می‌دانند سیاست و فلسفه بخوانند و با عقل سلیم ازو و فرزندش قصه‌ی عشق به میهن را پیوسته به گوش جان می‌سپارند، یاد می‌گیرند که تاریخ را چگونه باید خواند و قضاوت کرد و چون درست می‌خوانند با فریاد رضا شاه روحت شاد، بر درستی ادامه راهی که وی آغاز کرده صحه می‌گذارند.

هفتم. نسل جدیدی که تاریخ را نه فقط در صفحات بی‌روح کتاب، که با بندبند وجودش حس کرده، می‌فهمد که چرا رضاشاه خفت و خواری استعفا از سلطنت و تبعید را پذیرفت چون برای ساختن ایران زحمت کشیده بود؛ ایران جدید را نوزاد خودش می‌دید که به تازگی راه رفتن آموخته و می‌دانست که توان مقاومت در برابر اشغالگران بی‌رحم را ندارد. نسل جدید در او ترس نمی‌بیند، درو درایت، شجاعت، عشق و میهن‌دوستی می‌بیند که تا حد میهن‌پرستی تعالی یافته و همین یک مورد را با خمینی مقایسه می‌کند که چه آسان با رجز خوانی ایدئولوژیک کشور را وارد یک جنگ خونین و ویرانگر با عراق کرد، چرا؟ چون خمینی هیچ زحمتی برای ساختن ایران نکشیده بود. هیچ ایده‌ای برای افزودن حتی یک آجر بر عمارتی که پهلوی ساخته بود نداشت، جز وعده آب و برق مجانی! جنگ مفرّی برای تثبیت پایه‌های حکومت جعلی‌اش بود. خمینی آن امیران ارتشی را که بیمه‌ی عدم تجاوز عراق به خاک ایران بودند با وجدانی آسوده در بالای بام خانه‌اش اعدام کرد چون ویرانی آن هدیه به نام «ایران» که کمونیست‌ها، ملی-مذهبی‌ها، مذهبی‌ها، شعرا و نویسندگان تقدیمش کردند هیچ اهمیتی برایش نداشت. مادر، مادر است چون رنج و زحمت کشیده و لحظه-لحظه رشد فرزنش را به شادی و غم، زشتی و زیبایی، سردی و گرمی روزگار بر بالین کودک تیمار داشته.

وقتی شاه فقید در پاناما در جواب خبرنگار که می‌پرسد آیا ناراحت هستید. پاسخ می‌دهد: «واضحه که قلبم شکسته، آنجا همه زندگی من است. 37 سال زحمت کشیدم عرق ریختم و اشک ریختم تا کشورم را به آنجایی که بود برسانم و چه‌ها که می‌توانست بشود.» و این اندوه را در واپسین لحظاتِ حیات، در گوش ملکه زمزمه می‌کند: «... به عنوان پادشاه ایران زمین این پیام را به ملتم که در شوم‌ترین دوران تاریخی وطنش روزگار تیره‌ای را می‌گذارند، می‌فرستم: خداوند بزرگ را به شهادت می‌طلبم از آن وقت که صرفاً به خاطر جلوگیری از خونریزیِ هموطنانم، ناچار خاک ایران را ترک کردم آنی از فکرِ سیه‌روزی تدریجی ملتم و مخصوصاً اندوه رقت بار شهادت وطن‌پرستان با نام و گمنامی که سینه‌های فراخ خود را در مقابل جوخه‌های آتش جلادان ]آخوندها[ قرار داده‌اند، فارغ نبوده‌ام و با تار و پود وجودم این رنج‌های روزافزون را احساس کرده‌ام و در این رهگذر از تقدیر خود رضایت دارم که در این دوران آوارگی ضرباتِ تازیانه‌ی سرنوشت این رنج ملی را بر روح و جسم رنجور من نیز کوفته است... شگفت اتفاقی، که در همان لحظاتی که قلب من از حرکت می‌ایستد، ]همزمان[ قلوبِ افسران دلاور ارتش نیز که در تکاپوی نجات وطن بودند، پیاپی آماج گلوله‌های دشمنان ایران قرار می‌گیرد. من این تقارن را ]اینکه همزمان قلب من و ارتشیانم از حرکت باز می‌ایستد[ به پیوند معنوی ناگسستنی که بین خودم و این ارتش وجود دارد...»

تا اگر نهایتِ درد و رنجی در این دنیا هست آن را با امیران ارتشی که حافظ ملتش بودند شریک شود...

این تفاوت را نسل جدیدی که شعور رضاخانی و وقار محمد رضاشاهی را درک کرده، لمس می‌کند کسی که برای ساختن ایران زحمت نکشیده، هرگز عشق به میهن در وجودش جوانه نمی‌زند و عزیمت شاه از میهن با چشمانی گریان را با حاکمان امروز مقایسه می‌کند که حاضرند برای بقای خود، کل ایران را به چین و روسیه و اگر لازم شد، به امریکا و سایر کشورها بفروشند تا اگر شده، حتی با کشتار میلیونی فقط بر اجساد ما مردم حکم برانند. مردم عادی تفاوت بین عشق، تفرعن و جاه‌طلبی را خوب می‌فهمند و درک می‌کنند.

هشتم. نسل جدید با ذره-ذره وجودش تفاوت بین دموکراسی و آزادی را زیسته، و دهه‌هاست که فهمیده زیست دموکراتیک مهمتر از منش دموکراسی در سیاست است. نسلی که وجود آزادی‌های اجتماعی، فرهنگی، رواداری مذهبی، قومی، نژادی و تنوع هزاران سبک زندگی را نتیجه‌ی یک حکمرانی خوب و منطبق با معیارهای حقوق بشر می‌بیند نه لزوماً یک دموکراسی سیاسی. نسل جدید می‌خواند در زمانه‌ای همه این‌ها را داشتیم که در امریکا هنوز تبعیض نژادی بود و سیاه پوست نمی‌توانست در اتوبوس بر صندلی سفید پوست بنشیند. مردم ایران می‌فهمد که «زیست دموکراتیک» حاصل جمع مجموعه‌ای از آزادی‌های بنیادین و حقوق بشری است که کارکرد اجتماعی و اقتصادی آن به مراتب مهمتر از صرف وجود «سیاست دموکراتیک» است. مردم عامی، این فرق اساسی بین دموکراسی سیاسی پاکستان با زیست دموکراتیک مردم زمان شاه را به خوبی می‌فهمند که هر عنوانِ دموکراسی در سیاست، لزوماً تضمین کیفیت زیست افراد آن جامعه نیست. عموم مردم به دنبال امنیت و آزادی زیست هستند و چندان مهم نیست به چه طریق و منشی به آن می‌رسند، دموکراسی سوئد یا دیکتاتوری آل مکتوم.

نهم. برای مردم عادی واقعاً جای سوال است که هدف این مجموعه تحت عنوان میراث یکصدمین سالگرد تاجگذاری رضاشاه چیست؟ اجازه بدهید با یک مثال ملموس علت این پرسش را بگویم. به شخصه اصلاً دور نمی‌بینم 20-30 سال دیگر خانم نرگس محمدی در مصاحبه با اینترنشنال بگوید روح رضا پهلوی شاد، گرچه در مسند قدرت نبود، ادعای تاج و تخت نداشت و همواره می‌گفت من را فقط وسیله‌ای برای نجات ایران ببینید اما من و دیگران خود را به ندیدن زدیم. او یک تنه با اعتماد به نفسی که از میلیون‌ها مردم عادی می‌گرفت همه‌ی سعیش را کرد، غافل از اینکه در جنگ بین مردم/رضا پهلوی با ج ا، ما کنشگران با تکنوازی‌های پر سر و صدا، اما بی‌ارزش، بین این دو قطب، توازن ایجاد و نتیجه نهایی را عملاً به نفع ج ا تمام کردیم. از دموکراسی گفتیم اما در واقعیت، انتخاب مردم را در کاغذ کف خیابان و با قلم خونینشان که وی را رهبر خود برگزیدند، وتو کردیم و حاضر نشدیم تقویت صدا و پشتیبانش در مبارزه‌ی واحد و یکپارچه علیه ج ا. باشیم؛ شاید اکنون میلیون‌ها نفر زنده بودند و ج ا فرصت آزمایش این دو بمب اتمی را نمی‌یافت. خودم را می‌گویم که برنده‌ی جایزه صلح نوبل هستم و این جایزه می‌توانست در همگامی با انتخاب مردم، منافعش به ملت ایران برسد ولی اشتباه کردم. خانم نرگس محمدی زمانی این سخن را می‌گوید که هزاران نفر کشته و صدها هزار نفر دیگر تحت تاثیر تشعشعات رادیواکتیو هستند... واقعاً فکر می‌کنید آزمایش هسته‌ای دور از اذهانِ بیمارِ حکومتی است که کارش را با آتش زدن سینما آغاز کرده؟ شیمیایی مدارس دخترانه به این زودی یادتان رفت؟ انفجار بندر رجایی؟ نشر سموم ناشی از بنزین بی‌کیفیت، پارازیت ماهواره، تغذیه و نظام بهداشتی مریض و هزاران مصیبت ریز و درشت کافی نیست؟ همین اکنون مطمئن هستید که بیخ گوش تهران مشغول کارهای پلید و خطرناکی نیستند؟ واقعاً فراموش کرده‌ا‌ید با چه موجود خبیث و بی‌مبالاتی طرف هستید؟ انفجار هسته‌ای حتی ممکن است به سادگی یک سهل‌انگاری ناشی از بی‌کفایتی این کودن‌های احمقی باشد که حتی قادر نیستند سوخت بخاری مدراس کودکانمان را کنترل کنند. یا شاید چون مخالفان ج ا عموماً در ایران زندگی نمی‌کنند و تحت تاثیر مناسبات به شدت فاسد و فوق طاقت بشری نیستید، هیچ انگیزه و منفعتی برای درک این مسائل ندارند...

دهم. بحث بر سر این نیست که ایران در طول تاریخ مورد حمله اسکندر، اعراب، مغول‌ها و نیروهای بیگانه تا مرز سوختن و نابودی رفت و از خاکسترش دوباره برخاست و این بار نیز برخواهد خاست. این بار کاملاً فرق می‌کند چون با وجود همه این فجایع و مصیبت‌های تاریخی، فیزیک ایران، زیست‌بوم و موجودیتش هنوز دست نخورده و سالم بود و دست بر قضا توسط یک حکومت ملی مثل رضاشاه می‌توانست از نو ساخته شود. اما اکنون فیزیک ایران و موجودیتش در حال انقراض و نابودی است، زمینی نخواهد ماند تا بتوان بر روی آن خانه ساخت. تاسیسات هسته‌ای خطرناکی که در همه نقاط ایران صدها متر زیر زمین ساخته شده و قطعاً مورد استفاده‌ی شوم این دیوانگان متوهم قرار خواهد گرفت بخش‌های وسیعی از سرزمین ایران را برای سکونتِ موجودات زنده غیرممکن خواهد ساخت. ج ا تنها دشمن همه دوران‌های ایران است که نه فقط مردمش، فرهنگ و تمدنش، تاریخش، که همه‌ی ایران را از نامیه، جنبنده و اندیشنده هدف نابودی قرار داده. هوای پاکیزه، منابع آبی، جنگل‌ها، تالاب‌ها، مزارع و بهترین خاک‌های قرمز ایران نابود، یا به کشورهای همسایه صادر شد. اصفهان به زودی در میان خاک خود مدفون خواهد گشت. آلودگی دریای خزر به حدی است که در آینده‌ی نزدیک حتی برای استفاده تفریحی و توریستی مناسب نخواهد بود. از شمال تا جنوب، شرق تا غرب ایران تقریباً همه چیز از بین رفته و یا در حال از بین رفتن است.

دیدن برنامه‌ی‌ میراث یکصدمین سال تاجگذاری رضاشاه نمک بر زخم پاشیدن است. آن موقع که باید تاریخ می‌خواندند، اسلحه دستشان گرفتند و یک حکومت ملی و مترقی را سرنگون کردند و اکنون که باید اسلحه دستشان باشد و ذیل یک رهبری قدرتمند آماده و متحد برای رویارویی نهایی با ج ا، شروع کرده‌اند به درست خواندن تاریخ برای فرد-فرد ملتی که لحظه-لحظه زندگی‌اش را تاریخِ زنده زیسته است. میراث رضا شاه، عشق به ایران است، و تا زمانی که مخالفان ج ا عاشق ایران نباشند، قادر نخواهند شد برای رهایی ایران با مردم متحد شوند.

پس حق بدهید به مردم که بیش از ج ا از نیروها و کنشگران سیاسی میانی مخالفِ ج ا که جوایز بین‌المللی، تریبون، رسانه، و صدای بلند دارند عصبانی باشند که صرفاً از روی جاه‌طلبی فکر می‌کنند با جنگ تن به تن با ج ا می‌توان به اهداف خود رسید، تازه آن عده‌ای که صریحاً جنگ با پهلوی را کنار گذاشته‌اند! واقعیت این است نسل روشنفکران واقعی که آن دو پادشاه وطن‌دوست را برای ایجاد ایرانِ نوین یاری کردند، منقرض شده و ما مردم هنوز هم متاثر از آن تفکر شبهه-روشنفکری هستیم که هویت خود را بدواً در مبارزه با خاندان پهلوی کسب کرده‌ و عمده‌ی اعقاب آنان نیز در این فضای مسموم به شهرت سیاسی رسیده‌اند. تفاوت بین این دو گروه، در اولویت‌های مبارزاتی و اهداف کنشگری سیاسی آنان است. اگر دسته‌ی اول امروز وجود داشت، به جای صدور انواع بیانیه‌ها، نشست‌ها و منشورها مثل بیانیه «دعوت به حمله نظامی به ایران را محکوم می‌کنیم» (دو سال پیش)، بیانیه «دعوت برای اتحاد همه مخالفان به رهبری رضا پهلوی» را صادر می‌کرد چون تا زمانی که آن جوهره‌ی ایران‌دوستی و میهن‌پرستی در این طیفِ بزرگ مخالفان ریشه نکند و جوانه نزند، حاضر نخواهند شد تفاوت بین واردات کارگر و متخصص از کشورهای آسیایی، اروپایی و امریکایی به ایرانِ دیروز را، با صادرات زیباترین دختران ایرانی برای کار جنسی به کشورهای عربی و فساد زیارتی اعراب در مشهد را ببیند و غیرت وجودی‌اش در اینجا نشود محسن چریک!

باید منافع ملی را بر منافع فکری مرجح دانست تا بتوان از کمترین ظرفیتِ تنها شانس موجود که تحقیقاً قدر متیقن همه مخالفان ج ا است، بیشترین استفاده را برای نجات فوری ایران بُرد. فقط عشق به ایران می‌تواند وجدان مخالفان ج ا را نسبت به خطرِ واقعی و ملموس این رژیم بیدار سازد؛ تا آن هنگام، در صف مرگ ایستاده‌ایم، که امروز قرعه به نام الهه حسین‌نژاد افتاد.

*س. بزرگنیا، ا. ارسلان و س. ق. کاویان...



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy