رهزنِ ثانی چو بر کرسی نشست
پشتِ مردم از ستم بدتر شکست
;
هست آیا در دلِ سنگش وفا؟
یا بداند زشتی جور و جفا؟
;
کی بفهمد مشکلِ قشرِ فقیر؟
یا شناسد حسرتِ نان وپنبر؟
;
از خموشی ها شود حتی خبر؟
ریزد اشکی تا خورَد سروی تبر؟
;
همدلی هرگز کُند با مادران؟
مادرِ مهسا، ندا یا که کیان؟
;
چون فسادِ این نظام از حد گذشت
جور حاکم بدتر از بیگانه گشت
;
رانت خواری آفتی مرسوم شد
دردِ مردم با دعا درمان نشد
;
گر چه خواهد مجتبی گردد امام
لیک ترسد از سقوطِ سختِ شام
;
عاقبت این نفرتِ از ظلم و فساد
می سپارد سُلطهِ رهزن به باد