Wednesday, Jun 18, 2025

صفحه نخست » سکوت لویزان، فریاد یک ملت، بهرام فرخی

Bahram_Farokhi_2.jpgدر پشت دیوارهای بتنی لویزان، در دل پناهگاهی که گویی قرار بود گور خاموش استبداد باشد، سایه‌ی خامنه‌ای دیگر روشن نیست. او رفته؛ نه از خاک، که از قدرت. عمامه‌ای که روزی بر سرش سنگینی می‌کرد، حالا معلق است میان آینده‌ای مبهم و کودتایی خزنده.
قدرت، بی‌صدا منتقل شده است. نه به مردم، نه به قانون، بلکه به دستان سرد و آهنین سپاه. نه با شلیک، که با امضا. نه با انتخابات، که با تسلیم. اینک جمهوری اسلامی نه جمهوری‌ست، نه اسلامی. تنها چیزی که مانده، استبدادِ نو است در لباس نجات.
مردم اما بیدارند. خیابان‌های ایران، از تبریز تا تهران، از شیراز تا سنندج، در تپش‌اند. فریاد «ایران را پس می‌گیریم» در دل شب طنین انداخته و هر گام معترضی بر آسفالت، تَرَک دیگری‌ست بر دیوار دژخیمان.
سه راه در پیش است:
یا نظامیان، این آخرین فرصت را درمی‌یابند و با دعوت از شاهزاده رضا پهلوی و انتقال قدرت به نمایندگان مردم مسیر آشتی ملی و نجات وطن را در پیش می‌گیرند.
یا در دام وسوسه‌ی قدرت می‌مانند و با چکمه‌های خود، بر خرابه‌های جمهوری اسلامی تاجی تازه می‌گذارند.
یا در نیرنگی دوگانه، به جهانیان لبخند صلح می‌زنند، اما در پستوهای شکنجه‌گاه‌ها، همان جنایت دیرین را تکرار می‌کنند.
مردم اما کلید همه‌چیزند. اگر در صحنه بمانند، هیچ کودتایی، هیچ معامله‌ای، هیچ عمامه‌ای، نمی‌تواند آینده ایران را مصادره کند.
آری، هنوز تصمیم نهایی گرفته نشده... اما در خیابان‌ها، صدای تاریخ شنیده می‌شود.
ایران، در آستانه تولدی دیگر است. یا از دل انفجار، یا با اراده‌ی ملتی که دیگر زانو نمی‌زند



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy