در بلخ، قاضیای میزیست که زبانزد بود به احکام شگفتآور و داوریهای پریشان. شخصی گاوش گم میشود. شکایت میبرد و پس از بررسی بسیار، قاضی میپرسد: آیا گاو، وقتی میرفت، دم داشت یا نه؟ مرد میگوید: آری. قاضی میگوید: پس معلوم است خودت مقصری! چون اگر گاو دم داشت، باید میگرفتیاش و نمیگذاشتی برود!
در حکومت تاراجگر اسلامی، این دیگر قصه نیست که در کتاب ها خوانده شود. این واقعیت روز ماست. دانشجوی دختری قربانی استادش می شود و تعدادی از دانشجویان دیگر در محل حاضر می شوند و دختر را می رهانند، قاضی "دیوان بلخ" اسلامی، "استاد" را تبرئه و دانشجو را محکوم می کند. در "دادگاه" اسلامی، بیگناه سرش بر دار است و گناهکار، دستانی پُر بار.
دیریست که هر نماد باقی مانده از "ایران" و هر احساس "میهنی" از سوی حکومتی تاراجگر، به یغما رفته است. حکومتی لگام گسیخته که عرصه تاخت و تازش را به بیرون از مرزها کشانده است. تا که در "جمهور"ش، خواب جمهور ناب را ببینند، که این، در نگهداری اش غنیمت است. این "خواب"، نباید آشفته گردد و با هر رذالتی شده باید تعبیر "جمهور"باشد، اگر و مگر هم ندارد.
قاضی دادگاه بلخ چنین "جمهوری"، پیش از اینکه این "جمهور ناب" تشکیل شود حکم اش از پیش صادر می شود. آری، در "جمهوری" که قاضیاش بلخیست، داد، غایبترین واژه است و عدالت، قربانی جمهور خوابزدهای که هرگز بیدار نمی شود. قاضی ای که سه نقش را همزمان بازی می کند؛ نشستن در جایگاه متهم، در جایگاه دادستان و در جایگاه قاضی القضات. و بتبع، رهبران تاراجگر اسلامی که خواهان نابودی کشوری عضو سازمان ملل هستند آنهم به نام ایران، که در واقع دیگر ایرانی باقی نگذاشتند، در چنین "دادگاه"ای قسر در رفته و مخالفان این تاراجگری پیشاپیش مقصرند و محکوم. می گویید نه، پس متن تصویری زیر ملاحظه گردد.

نامهای سرگشاده به رضا پهلوی، پارسا زندی

درسهایی از جنگ اسرائیل و ایران، احمد فعال