Sunday, Jun 29, 2025

صفحه نخست » درس‌هایی از جنگ اسرائیل و ایران، احمد فعال

Ahmad_Faal_2.jpgدرس اول: تفاوت رجزخوانی و فریبکاری

رجزخوانی بخشی از جنگ است. رجزخوانی همان اصطلاحی است که در ادبیات جوانان‌مان از واژه کورکوری خواندن یاد می‌کنند. از جنگ‌های باستان تا امروز، از شروع جنگ تا پایان آن، دو طرف درگیر در جنگ برای یکدیگر رجزخوانی می‌کردند و می‌کنند. با این هدف که روحیه دشمن را تضعیف و روحیه جبهه خودی را تقویت کنند. رجزخوانی کار غلطی نیست، به عکس از ملزومات اداره یک جنگ است. اما رجزخوانی هم باید بر موازین اخلاقی باشد. اینجور نیست که یک طرف آنقدر رجزخوانی کند که هیچ نسبتی با واقعیت نداشته باشد. حکایت، همان حکایت ببرکاغذی می‌ماند. توجه داشته باشید که رجزخوانی با فریبکاری فرق دارد. حالا شاید فریبکاری در رابطه با دشمن را نوعی ترفند اداره جنگ پنداشت، خیلی طببیعی است که یک طرف بخواهد دشمن را فریب بدهد تا موقعیت او را در جنگ تضعیف و موقعیت خود را تقویت کند. لیکن مراد ما در اینجا فریب افکار عمومی است. مثلاً شکست را پیروزی وانمود کردن، آنهم نه با هدف تقویت روحیه ملی، بلکه با هدف لاپوشانی کردن اوهاماتِ طرف‌هایی که در جنگ شرکت دارند. به علاوه باید دانست که رجزخوانی در شرایطی که جنگی درکار نیست، به طوریکه بنزین بر هیزم جنگ نفت بپاشد، دقیقاً حکایت همان فریبکاری است.

مضاف براین، چه قبل از جنگ و چه در طول جنگ و چه در پایان جنگ ضروری است که حقیقت را با مردم در میان گذاشت، تا مردم بر اساس حقایق بتوانند توانایی‌ها و ناتوانی‌های خود را مورد ارزیابی قرار دهند. یک مثال می‌زنم، مرحوم بنی صدر زمانی که فرمانده کل قوا بود. در جایی با لباس نظامی سخنرانی می‌کرد، و در آن سخنرانی گفت، می‌خواهم از حقیقتی پرده بردارم که بر شما پنهان نباشد. چون دشمن این حقیقت را می‌داند، و اگر به شما نگویم معنیش این است که اطلاعات محرمانه‌ای را دشمن می‌داند، اما مردم باید از دانستن آن محروم باشند. حقیقت این است که ما سلاح کافی برای ادامه جنگ نداریم. مقصود فرمانده کل قوا این بود که اکنون این شما هستید که باید در نقش رستم، ایران را نجات دهید، و همینطور هم شد. مردم و حتی نیروهایی که دست اندرکار جنگ هستند، اگر پیش از جنگ و در طول جنگ حقایق را بدانند، درمورد جنگ و عدم جنگ و یا اداره جنگ، تصمیمات و تمهیدات بهتر و دقیق‌تری اتخاذ می‌کنند.

درس دوم: شکست‌ها و پیروزی‌های جنگ

بعد از جنگ معمول است که هر دو طرف جشن پیروزی به راه می‌اندازند. این جشن‌ها معمولا با هدف فریب افکار عمومی صورت می‌گیرد. طرفی هم که شکست خورده است جشن پیروزی راه می‌اندازد. نکته مهم اینجاست که معیارهای پیروزی و شکست برای هر یک از طرفین، بنا به ایده راهنمایی که استفاده می‌کنند، فرق دارد. با این وجود می‌توان از دو منطق یاد کرد. یکی منطق حیات است و دوم منطق مرگ و یا منطق آخرالزمانی است. منطق حیات، منطق ریاضی است، به اضافه آنچه که به قوه فاهمه عادی بشر مربوط می‌شود. لیکن منطق مرگ و یا منطق آخرالزمانی، نه با منطق ریاضی سازگاری دارد و نه با قوه فاهمه عادی بشر. در منطق حیات سه عامل، علامت پیروزی هستند. یکی رسیدن به دستاورهایی که از پیش از جنگ طراحی می‌شود، و دوم میزان تاب‌وری طرفین در جنگ، و سوم معدل افزایش و کاهش حیات بشری است. حجم ویرانی می‌تواند علامت شکست طرف مقابل باشد، اما نمی‌تواند علامت پیروزی طرفی که ویرانی ایجاد کرده است باشد. از این نظر، شما با منطق حیات و قوه فاهمه و عادی و یا متعارف بشری نمی‌توانید، ایده راهنما و اهداف کسانی که از منطق مرگ و منطق آخرالزمانی بهره می‌برند، درک کنید. به همین دلیل است که در جنگ حماس و غزه از دید آنچه که به منطق حیات و منطق فاهمه عادی بشر مربوط می‌شود، هم اسرائیل شکست خود و هم حماس. ضربه‌ای که حماس خورد شدت بیشتری داشت. اسرائیل هم نه به اهدافش رسید، و نه موفق شد حماس را از بین ببرد، و نه توانست تهدیدهای امنیتی را از بین ببرد. در آینده هم هیچ چیز معلوم نیست، که اگر اسرائیل بخواهد کماکان بر نحله صهیونیستی باقی بماند، تهدیدها از میان بروند. ویران کردن غزه و حتی کشتار سران حماس برای اسرائیل پیروزی نبود، بلکه علامت شکست حماس است.

لیکن حماس چون از منطق مرگ و آخرالزمانی استفاده می‌کند، شاید برای آنها تبدیل شدن یک سرزمین به خاکستر و مرگ دهها هزار انسان، جایی در منطق آنان نداشته باشد. و لذا اگر نظر حماس را بپرسید، همینکه چند تا سرباز اسرائیلی را کشتند، و لابد هنر کردند از گنبد آهنین اسرائیل عبور کنند، خودش یک پیروزی کامل است. لذا محاسبه ریاضی در منطق آنان هیچ جایی ندارد، و شما هم با منطق متعارف فاهمه انسانی نمی‌توانی آنان را فهم کنید، الا اینکه خودشان خودشان را می‌فهمند.

با همین مقیاس می‌خواهم بگویم، که جنگ ایران و اسرائیل پیروزی نداشت. هر دو طرف در جنگ شکست خوردند. حجم ویرانی‌هایی که بر اثر تهاجم اسرائیل صورت گرفت، اصلا با حجم آسیبی که ایران به وسیله موشک‌ها به اسرائیل زد، قابل مقایسه نیست. اگر نگوییم هزاران برابر، اما به جرأت می‌توان گفت حجم آسیب‌هایی که اسرائیل به ایران زد صدها برابر بیشتر بود. کشتن تمام فرماندهان رده اول و دوم نظامی با هیچ ضربه‌ای که به اسرائیل زده شود قابل مقایسه نیست. این فقط یک قلم آن بود. این در حالی است که در اخبار نداشتیم که موشک‌های ایران توانسته باشد حتی یک سرباز اسرائیلی را کشته باشد. اگر بخواهیم حجم ویرانی‌ها را فهرست کنیم، آنهم طی 12 روز، شاید در طول تاریخ جنگ‌ها جهان بی‌سابقه. لیکن همچنان که گفتم حجم ویرانی‌ها معیار پیروزی نیست؟ تنها معیار شکست طرفی است که ویرانی را تحمل می‌کند.

واقعیت این است میزان تاب‌آوری اسرائیل بسیار بسیار اندک بود، هم به لحاظ وسعت سرزمینی و هم به لحاظ ظرفیت مردمی که منطق آنها نه منطق حیات است و نه منطق مرگ. اغلب مردمان آن سرزمین - البته مانند همه سرزمین‌های دیگر- از منطق روزمرگی بهره می‌برند. منطق حیات نیست، چون به حیات مردمان سرزمین غزه اهمیت ندادند، و چون جمع مرکب عملیات نظامی اسرائیل به حیات بشری نیافزود. منطق آخرالزمانی هم نیست، چون منطق روزمرگی با هر نوع اهدف آخرالزمانی - چه مثبت و چه منفی- مغایرت دارد.

میزان تاب‌آوری اسرائیل و مردمش اصلاً قابل قیاس با تاب‌آوری ایران و مردمش نیست. بحث ارزشی نمی‌خواهم بکنم، اما مردمان ایران چهل سال به از دست دادن‌ها، و طعم یک زندگی بحرانی عادت کرده‌اند. خود ترامپ اعتراف کرد که اسرائیل به شدت خسته شده بود، و به شدت آسیب دید. حملات اخیر ایران ثابت کرد که سالها تبلیغات روی گنبد آهنین جز افسانه‌سازی بیش نبود. اسرائیل در چند سال اخیر مدام تهدید می‌کرد، تأسیسات اتمی ایران را از بین خواهد برد. همه دنیا و حتی آمریکا ادعای اسرائیل را جدی گرفته بودند، اما وقتی برای چند بار به تأسیسات اتمی حمله کرد، عملا نشان داد که تمام ادعاها فقط رجزخوانی بود. سرانجام دست به دامن آمریکا شدند و از آمریکا کمک خواستند، تا او را در از بین بردن تأسیاست اتمی ایران کمک کند. روز دهم آمریکا به تأسیاست اتمی ایران حمله کرد، اما هنوز هیچ گزارش تحقیقی بدست نیامده که حجم خسارات چقدر بوده است. از این نظر می‌توانیم بگوییم که اسرائیل با وجود آنکه با اعتماد به نفس کامل جنگ را شروع کرد، نه تنها به هیچیک از اهداف خود نرسید، بلکه ناتوانی خود را از هر زمان دیگر بیشتر آشکار کرد.

منطق حکمرانان جمهوری اسلامی منطق آخرالزمانی است. نه با منطق ریاضی و نه با آنچه که به فاهمه عادی و متعارف بشر قابل فهم و اندازه‌گیری نیست، ایده‌ها و نظرها و رفتارهای آنان قابل درک نیست. از این نظر، حجم ویرانی اگرچه می‌تواند علامت شکست قطعی باشد، اما در منطق آخرالزمانی چیزی به نام شکست وجود ندارد. به اغراق نگفته‌ایم که بیشتر از آمریکا و اسرائیل با مفهوم "شکست" دشمنی دارند. کسی که خود را شکست‌ناپذیر معرفی می‌کند، شکست را نمی‌پذیرد، و لو اینکه شکست خورده باشد. کسی که شکست را نمی‌پذیرد، از شکست‌ها هم درس نمی‌گیرد، اگرچه شکست‌ها بزرگترین مدرسه درس هستند، شکست‌ناپذیر پا به چنین مدرسه‌ای نمی‌گذارد.

بی‌تردید اگر هر طرف می‌دانست و مطمئن بود که با تاب‌آوری در داخل، می‌تواند ضربه نهایی را بزند، از ادامه جنگ خودداری نمی‌کرد. آنچه موجب آتش بس و بازدارندگی جنگ شد، نه موازنه قوا بلکه موازنه ضعف‌ها بود.

درس سوم: شکسته شدن توّهمات

واقعیت این است که هر دو طرف هم نسبت به قدرت دیگری، و هم نسبت به قدرت خود دچار توهم بودند. اسرائیل از مدتها دنبال زدن سر مار در ایران بود. مدتها دنبال از بین بردن تأسیسات اتمی ایران بودند، و بالاخره با مشورت‌های غلط و متوّهمانه عده‌ای از وطن‌فروشان وابسته خود، گمان می‌بردند، با شروع اقدام نظامی، مردم به خیابان می‌ریزند و جمهوری اسلامی را سرنگون می‌کنند. امروز همه این توّهمات شکسته شد و بعید می‌دانم در فرصت بعد بتواند این اهداف متوّهنانه را در سر بپروراند. حکمرانان جمهوری اسلامی گرفتار توّهمات کهنه‌تر و پیچیده‌تری بودند. کهنه‌تر از این حیث که بیش از دهها سال نابودی اسرائیل را در سر می‌پروراندند، تنها منتظر فرصتی بودند تا ضربه نهایی را چون سیل بر سر اسرائیل سرازیر کنند. پیچیده‌تر بود از این حیث که‌ انواع توجیهات ایدئولوژیک را در استدلال‌های کم‌مایه خود پیچانده و به خورد هوادارانشان می‌دادند. هم اکنون کلیپ‌های بسیاری دست به دست می‌شود که آن توّهمات را بر ملا می‌کند. کلیپ‌هایی که اگرچه همان موقع مضحک بودند و متوّهمانه بودن آن آشکار بود، اما اکنون وقتی پس از ماجرا قرار داریم، این کلیپ‌ها را نگاه می‌کنیم، مرغ پخته هم به واقعی بودن آن به خنده در می‌آید. آمریکا در حمله به تأسیسات اتمی، آسیب جدی‌ای وارد کرد، هر چند گزارشی از میزان آسیب در دست نداریم، اما وزیر خارجه ایران همین امروز گفت که آسیب‌های جدی‌ای به این تأسیسات وارد شده است. خوب این تأسیسات در طی نزدیک 25 سال کل اقتصاد کشور را به گروگان گرفت. کشور را در کلافی از بحران‌های بی‌پایان فرو برد، به طوری که امکان هرگونه سیاست‌گذاری و برنامه‌ریزی در کشور را از میان برد. تحریم‌ها را به وجود آورد، که در مجموع هزینه‌های ناشی از اتمی شدن، در کل اقتصاد به چند‌ هزار میلیارد دلار برآورد می‌شود. بعد از زدن این تأسیسات، ایران به جز پرتاب چند موشک در یک پایگاه خالی، چکار کرد؟ خوب اگر تصورات و رجزخوانی‌های سالهای پیشین را نگوییم توّهم، چه باید بگوییم؟

به نظر می‌رسد تنها چیزی که توّهم را می‌شکند، برخورد سخت آن با واقعیت است. لیکن وقتی توّهم به یک بیماری لاعلاج تبدیل شود، واقعیت هم چاره آن را نمی‌کند. بعضی هم برای حفظ مخاطبان خود، دامن زدن به این توّهم را ضروری می‌دانند. با این وجود پیش‌بینی می‌شود، قوه عاقله سیستم که معطوف به غریزه بقاء است، به این نتیجه برسد که دستکم امور واقعی زندگی را جانشین بخش بزرگی از آن توّهمات بگردانند.

درس جهارم: جایگاه قانون و حقوق بین المل

از اوایل قرن بیستم به این سو دو مکتب در حقوق بین‌الملل وجود داشتند، یکی مکتب لیبرال‌های آرمان‌گرا و دوم مکتب رئالیست‌ها. بعدها این دو به مکاتب دیگر تقسیم شدند، اما از مبادی اولیه بنیان‌گذارانشان تخطی نکردند. لیبرال‌های آرمان‌گرا، که بعدها مکتبی هم به نام نهادگرایی از درون آن پدید آمد، معتقد بودند که نهادها و سازمان‌های بین‌المللی می‌توانند به صلح جهانی کمک کنند. نهادهایی مانند سازمان ملل، و نهادهای وابسته بدان، نهادها و سازمان‌های منطقه‌ای مانند اتحادیه اروپا، سازمان کنفرانس اسلامی، سازمان کنفرانس کشورهای عربی، و دهها نهاد بین‌الملی و منطقه‌ای که در جهان وجود دارند، و حتی سازمان تجارت جهانی، اینها از عوامل تحکیم صلح جهانی هستند. در مقابل رئالیست‌ها اصلا به سازمان‌های بین‌الملل معتقد نبودند و نقش دولت‌ها و هژمونی دولت‌ها را در صلح و جنگ مؤثر می‌دانستند. رئالیست‌ها پیرو نظریات توماس‌هابز معتدند، محیط بین‌الملل کاملا آنارشیک است. تضاد و تعارض منافع میان دولت‌ها اجتناب‌ناپذیر است. تا زمانی که تضاد منافع وجود دارد، جنگ اجتناب‌ناپذیر است. تصور اینکه فکر کنیم در پرتو سازمان‌های بین‌الملل، یک راه‌حل نهایی برای جنگ پیدا خواهد شد، تصوری دور از واقعیت است. رئاليست‌ها هميشه به صلح بدبين بودند. و نقش سازمان‌هاي بين‌المللي را در ايجاد صلح دستكم مي‌گرفتند. در جاهایی که فکر مي‌کنیم سازمان‌های بین‌المللی در ایجاد امنیت و صلح بین‌المللی نقشی داشته‌اند، در واقع پیش از آن، این دولت‌ها بودند که به پایان مخاصمه رضایت داده‌اند. در صورت عدم همكاري دولت‌ها، عملاً سازمان‌هاي بين‌المللي هيچ نقشي در ايجاد امنيت و صلح ندارند. به عبارتی سازمان‌های بین‌الملل زمانی در استیفای صلح موثر هستند، هرگاه دولت‌ها بخواهند، اگر دولتی نخواهد، صلحی در کار نیست.

تنها تجربه جنگ ایران و اسرائیل نیست که نشان داد دولت‌ها وقتی اراده می‌کنند، هیچ وقعی و اعتنایی به سازمان‌های بین‌الملل و حقوق بین‌الملل و حتی هیچ اعتنایی به قوانین داخلی خود نمی‌نهند. این نظریه طرفداران نهادگرایی، که تمکین در برابر قانون و استمرار قوانین را یکی از ویژگی‌های جامعه‌های مدرن می‌دانستند، دستکم در دوران معاصر که ما با زوال پرنسیپ‌ها مواجه هستیم، واقعیت نشان داد قانون و استمرار قانون موکول به اراده و هژمونی دولت‌ها و منافع آنهاست.

در همین جنگ ایران و اسرائیل به چند مثال اشاره می‌کنم:

1- دولت آمریکا برای ورود به جنگ باید از کنگره مجوز می‌گرفت، ترامپ وارد جنگ ایران شد بدون اینکه از کنگره مجوز بگیرد، هیچ کس نتوانست به ایشان بگوید بالای چشمت ابروست.

2- اسرائیل و آمریکا به تأسیسات اتمی ایران حمله کردند، در حالی که مطابق قانون آژانس بین‌الملی حمله به تأسیسات اتمی خلاف منشور آژانس بین الملل بود.

3- یکی از قوانین بین‌المللی به رسیمت شناختن حق حاکمیت ملی است، حمله نظامی اسرائیل حق حاکمیت ملی را نقض کرد. بدون مجوز از سوی سازمان ملل، کسی حق تعرض و نقض حاکمیت ملی کشور دیگر ندارد، ولی این کاری بود که دولت آمریکا و اسرائیل کردند و کسی هم آنها را بازخواست نکرد، به عکس رئیس سازمان ناتو گفت این عاقلانه‌ترین کاری بود که آمریکا کرد.

ممکن است پرسیده شود، وقتی حکمرانان ایران قصد محو کردن اسرائیل را در سر می‌پرورانند، و یا برنامه غنی‌سازی خود را متوقف نمی‌کند، جامعه جهانی چه باید می‌کرد؟ پاسخ این است که جامعه جهانی می‌توانست از راه‌های قانونی مانند سازمان بین‌الملل و شورای امنیت عمل کند، اما هر قدر کار جمهوری اسلامی غلط و غیرقابل اعتماد باشد، مجوز اقدام غیرقانونی و تجاوز را نمی‌دهد، این همان هرج و مرجی است که رئالیست‌ها دنبال آن هستند، تا هژمونی دولت را جانشین قانون بگردانند، و این تأییدی بر نظریه جریان‌های بنیادگرایی از جمله حکمرانان جمهوری اسلامی است، که جهان را آشوبناک و پر از هرج و مرج تفسیر می‌کنند، که تحت حاکمیت قّلدرها اداره می‌شود. دولت‌های قُلدری که به ظاهر چهره مدنی و عقلانی به خود گرفته‌اند، ولیکن در پس آن نوعی جاهلیت مدرن حکمرانی می‌کند. به هر حال، نظر هر کدام درست باشد و یا غلط، تأیید کننده این حقیقت است که جریان بنیادگرایی مکمّل هژمونی دنیای غرب، و غرب‌ستیزی مکمّل غرب‌ستایی است. 7 تیرماه 1404

[email protected]

https://t.me/bayane_azadi



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy