قصد نداشتم درباره همایش مونیخ مطلبی بنویسم، چون به اندازه کافی ابتذال آن روشن و گویا بود. اما وقتی دیدم سخنرانیها و چیدمان مدعوین، چیزی فراتر از مجیزهگوییها نیست، و تصویر جوانی که در برابر رهبری خودخوانده به عنوان تنها قبله خود به سجده مینشیند، بر اینجانب مسجل شد که همایش مونیخ چیزی فراتر از ابتذال و مجیزهگویی است: همایش هلهله شاهپرستی و تقدیس نظام بندگی.
۴۵ سال است که شاهد هستیم، معیار پیشرفت و ارتقاء در سلسله مراتب جانشینسازی نظام اداره کشور، مجیزهگویی، حمد و ستایش کردن، و سرسپردگی به هسته مرکزی قدرت سیاسی است. بارها توضیح دادهایم که این روند، نه تنها شایستگان را از گردش نظام مدیریت کشور حذف میکند، بلکه از چرخش روزگار ایران زمین نیز حذف میکند. نمونه آن چندین موج مهاجرت نخبگان از کشور به خارج است. بارها توضیح دادهایم که این روند سرانجام حلقه نزدیکان قدرت سیاسی را به باتلاقی از ریاکاران، منافقان، مداحان و ناشایستگان تبدیل میکند، که دست روی هرکس بگذارید یا فاسد است و یا جاسوس.
اما بنا به شهادت تاریخ و شناختی که از ایده فرهایزدی داشتیم، نیک میدانستیم و حتی در رژیم پیشین هم به خوبی دیده بودیم که مجیزهگویی، مداحی، حلقه یاران خاص و وفادار، نظام دستبوسی، وضعیت ذاتی و جداناپذیر رابطه قدرت سیاسی در یک نظام آریستوکراتیک و ارباب/ رعیتی در ایران است. طبقه آریستوکراتها در ایران یا همان اشرافسالاران وابسته به قدرت سیاسی، علاوه بر مظالمی که در طول تاریخ بر سر مردم آوردهاند، عامل اصلی عقبماندگی و توسعه نیافتگی ایران از کاروان توسعه در جهان بودند. دو جماعت درباریان و دینسالاران، جماعتهایی بودند که از ابتدای تاریخ در پیوند با یکدیگر، اشرافیت را در وابستگی به قدرت سیاسی به وجود آورند. قدرت سیاسی همواره میان این دو جماعت دست به دست میشد. بر خلاف دنیای غرب، در ایران یک طبقه مستقلی به نام طبقه اشراف نداشتیم. جماعت اشراف شامل همان درباریان و دینسالاران، همواره زائده وانگل قدرت سیاسی بودند. حتی بنا به مطالعاتی که در دست است، و این مطالعات را در کتاب مدیریت آریستوکراتیک به تفصیل به بحث گذاشتهام، طبقه بورژوازی در ایران نیز از دوران رضاشاه به این طرف، مانند بورژوازی دنیای غرب شکل نگرفت، بلکه از طبقه اشراف متولد شد. به همین دلیل بورژوازی و یا صاحبان تجارت و صنعت از آغاز پیدایش یک طبقه انگلی بودند، که در امتداد قدرت سیاسی ادامه حیات میداد.
اگر انتظار تحولی اساسی، دموکراتیک، عادلانه و توسعهمحور در پیش داریم، در قدم نخست باید از این روابط و مناسبات متکی بر فردمحور، قداستگرایی، مداحی و مجیزهگویی، آداب و نزاکتهای اربابمنشانه، رعیتپنداری جامعه، به شدت امتناع کرد. توجه داشته باشید که آریستوکراسی یک فرهنگ است، فرهنگی که میتواند در تمام اعصار در سلک و سیاق بعضی از اقشار وجود داشته باشد. زبان و ادبیات مداحی و تکلّفآمیز، مناسک پیچیده و سلسله مراتبی، وفاداری، تخطئه مخالفان و منتقدان، زبان تحکمی و بدون استدلال، حفظ حریم ارباب اشرافسالار، حتی حفظ فاصله با ایشان، اینها بخشی از فرهنگ آریستوکراتهای منحط و رعایای وابسته به این آریستوکراتهاست، که به خوبی میتواند در اقشار فرودست و فرادست (جماعت اربابان و رعایا) بازتولید شوند.
آنچه به اختصار در باب آداب آریستوکراتها گفتیم، یک کانال تالگرامی با نام "همگام با رضا شاه دوم (بدون شرمسای، در دورانی که تقریباً این فرهنگ منسوخ شده است)، در یک یادداشت با عنوان "اصول آداب و تشریفات در مواجهه با خانواده سلطنتی ایران" دستورالعمل آریستوکراتیکی را به مخاطبانش آموزش میدهد.
این طبقه آریستوکراتها زالوهای اجتماعی هستند که بر بنیادهای جهل و خرافات تکیه دارند، و اگر بحثی درباره برون ریختگی فرهنگی وجود دارد، باید از برون ریختن این طبقه شروع کرد، که در حقیقت همان پالایش فرهنگ ایرانیان از عناصر خرافی و روابط و مناسک متکی بر ارباب/ رعیتی است.
درهمایش مونیخ که در حقیقت اجتماعی از اشراف سالاران و رعایا بود، شاهد همین عناصر و روابط بودیم. جماعتی مداح ومجیزهگو که از سراسر جهان دعوت شدند، تا سیاهه تاج پادشاهی را در رؤیاهای خود بر سر شریفزادهی شهزادهی ارباب خود بنهند. این همایش چیزی جز ابتذال و بندگی نبود.
این جماعت رعیتزاده هنوز به قدرت نرسیدهاند، آداب بندگی را در پیشگاه شریفزاده شهزاده خود به نمایش در میآورند، آن زمان که اربابشان تاج برسرنهاد، چه خاکی جز نظام ارباب رعیتی بر سر این ملت میپاشند؟ مردم ایران کی و چه زمانی از این روابط آزاد میشوند؟
همایش مونیخ همایش دورغ و نیرنگ هم بود. وقتی رهبری خودخوانده میگوید، بیش از ۵۰ هزار نفر از مقامهای حکومتی و نیروهای نظامی جمهوری اسلامی از طریق یک پلتفرم امن که برای هماهنگی براندازی راهاندازی کردهایم، اعلام آمادگی کردهاند، دروغی شاخدارتر از این وجود دارد؟ آیا کل مقامهای حکومتی و نیروهای نظامی 50 هزار نفر میشوند؟ و از طرف دیگر اعلام کردند، همایش مونیخ اجتماع بزرگی از نیروهای اپوزسیون، از چپ و راست و از سلطنتطلبان تا مشروطهخواهان و تا جمهوریخواهان بودند. آیا این ادعا حقیقت دارد؟ یا به عکس، عدم حضور اپوزسیون در این همایش علامت آشکار شکست آن بود؟ نه تنها هیچ چهره شناخته شدهی ملی از اپوزسیون در میان شرکتکنندگان نبود، بلکه چهرههای شناخته شده نظام مشروطهخواهی و پادشاهی هم در میان شرکتکنندگان نبود. از گزارشی که عبدالستار دوشکی ارائه میدهد، معلوم است که فروپاشیی اتحاد فرمایشی پهلویطلبان، اینبار خیلی سریعتر از نمایشهای قبلی صورت خواهد گرفت.
آن طور که دوشکی اظهار میکند، لیست بلند بالایی از کسانی که در مدت 46 سال در رکاب رهبری خودخوانده بودند، همه «یا با کدورت شدید و ناسازگاری کنار گذاشته شدند، و یا با کینه و دلخوری کنار رفتند». حتی خود ایشان هم که به گفته خودش بیش از دو دهه از رهبری خودخوانده دفاع کردند، و بیش از 44 مقاله و 18 مصاحبه در دفاع از ایشان ارائه دادند، جزو محذوفین به شما رفتند.
ساعتها پای گوگل نشستم و سرچ کردم، عاقبت دست به دامن هوش مصنوعی شدم تا ببینم، حقیقتاً کدام چهره مشهور سیاسی در جمع مدعوین این همایش حضور داشتند. واقعا آدمی در میماند، این همه تبلیغات "گردهمآیی اپوزسیون" همین بود، که به قول یکی از مدافعان رهبری خودخوانده، از کوه مونیخ موش کور زائید شد؟ 7 مرداد 1404