
بخشی از نیروهای سیاسی و تلویزیونهای فارسی زبان خارج کشور این جنبش اعتراضی را انقلاب ارزیابی کردند و با رهنمودهای خود آرزو داشتند این اعتراض اجتماعی به سرنگونی نظام منجر شود. بار کردن چنین خواستی که از آغاز هدف آن جنبش اعتراضی نبود به طرح شعارهای رادیکال، به خشونت بیشتر کشیده شدن اعتراضات منجر شد. اتحاد شاهزاده رضا پهلوی و تعدادی از فعالان سیاسی و سلبریتیها در کنفرانس حورج تاون در واشینگتن در بهمن ماه ۱۴۰۱ بر مبنای چنین درک یا انتظاری از جنبش زن زندگی آزادی شکل گرفت. با سرکوب و افول آن جنبش، اختلافات درون آن گروه همبستگی نیز اوج گرفت و پس از مدتی آن اتحاد به هم خورد.
هرچند ارزیابی شاهزاده رضا پهلوی مانند دیگر چهرههای شرکتکنندگان در کنفرانس دانشگاه جورج تاون، از توان جنبش مهسا بیش از حد، توان وگستردگی آن جنبش بود، اما ارزیابی او در اینمورد که جایگاه و وزنی که او برای خود تعریف میکند، همسنگ جایگاه دیگر شرکت کنندگان در آن کنفرانس نبود، حق داشت. شاهزاده مشروطه و مدعی تاج و تخت در کنار اکتویستهای سیاسی یا سلبریتیها که البته هرکدام نقش و شأن خود را دارند.
شاهزاده اما بعد از جدایی از آن گروه نه در قامت پادشاه آینده ایران که قرار بود ورای نیروهای سیاسی چپ و راست، گذارطلب و سرنگونیطلب پادشاه همه باشد، بلکه درست عکسِ جایگاه خود در قانون اساسی مشروطه عمل کرد و در نقش رهبر راستگرایان، آن هم نوع افراطی آن، ظاهر شد.
بقیه داستان بعد از فروپاشی اتحاد دانشگاه جرج تاون نیز ادامه همان گردش به راست شاهزاده بوده است. از فاصله نگرفتن قاطع از شعار «مرگ بر سه فاسد ملا، چپی، مجاهد» تا سکوت در برابر توهین یکی از هواداران تندروی او به مزار نویسنده فقید غلامحسین ساعدی، محکوم نکردن حمله اسرائیل و امریکا به ایران.
شاهزاده رضا پهلوی میتوانست از فرصت ۱۴۰۱ استفاده هوشیارانه کند تا جایگاه خویش را محکمتر کند. میتوانست از مبارزات جوانان کشور علیه حجاب اجباری حمایت کند بدون اینکه بار زیادی بر دوش آن جنبش اعتراضی بگذارد. میتوانست در محافل جهانی صدای آن اعتراضات را منعکس کند بدون اینکه در کنفرانسهای امنیتی یا در دیدار با نتانیاهو درباره چگونگی براندازی نظام گفتگو کند. میتوانست در جمع هواداران خود ظاهر شود بدون اینکه چشم خود را بر تندرویها ببندد یا اینکه دیگر نیروهای سیاسی داخل و خارج کشور را نادیده بگیرد.
در جریان جنگ ۱۲ روزه و کنفرانس اخیر مونیخ نیز اگر او سیاستمدارانه و متحدکننده همه نیروهای ملی در جایگاه مدعی پادشاهی مشروطه عمل کرده بود، هم حمله اسرائیل و امریکا به کشور خود را محکوم میکرد و هم دوروبر خود را از نخبگان فرهنگی کشور و سیاستمداران مشروطهخواه و فراجناحی پر میکرد. همچنین باید به شدت از هواداران افراطی خود و از شعارهای مرگی که اینجا و آنجا سر میدهند و در سالن گردهمآیی اخیر مونیخ نیز فریاد کردند، فاصله میگرفت. افراطیهای سلطنتطلب، فاشیستها، سجدهکنندگان و بالابرندگان پرچم اسرائیل در کنار پرچم شیروخورشید بهرحال جای دیگری ندارند بروند و او رای آنان را نهایتا دارد، چراکه آنها نه جای دیگری دارند بروند، نه رهبر دیگری که در برابرش سجده کنند.
اکنون اما شاهزاده چوب حمایت از حمله اسرائیل را خورده بدون اینکه بهرهای از آن برده باشد. در مورد گرد آوردن نخبگان در پیرامون خود نیز همینطور عمل کرده است. نخبگان را فراری داده و بدنامی حمایت از حمله اسرائیل به ایران را به کارنامه خود اضافه کرده، درحالیکه جمعیت افراطی پیرامونش نیز ثابت مانده است.
اگر او مطابق کارنامه پدربزرگ و پدر خود نیز عمل میکرد باید حداقل در آغاز کار اطراف خویش را از شخصیتهای فرهنگی و سیاسی پر میکرد.
مطلب قبلی...

بشما چه؟ گیله مرد

بشما چه؟ گیله مرد
مطلب بعدی...

همایش بندگی و ابتذال، احمد فعال

همایش بندگی و ابتذال، احمد فعال