Sunday, Jul 13, 2025

صفحه نخست » چون رقص یک بهانه...، ویدا فرهودی

Vida_Farhoudi_3.jpg

می‌خواهمت ببافم شولایی از ترانه

با واژه‌های درهم چون رقصِ یک بهانه

می‌خواهمت هماره رخشان چنان ستاره

بالنده چون شراره وز شعله‌ات نشانه

خواهم که بی‌ شکایت، یادآوری ز غایت

هم آن که در نهایت، ما را بوَد یگانه

آری ز مرگ گویم این واپسینِ هستی

هم آن که می‌گشاید ره را به بی‌کرانه

تصویر مرگ زشت است، چونان که می‌نماید

زیباست گر ببینی، آنرا تو عاشقانه

زیباست گر بدانی تا انتهای هست‌ات

من هستم و تو با من، در دنجِ یک فسانه

ای نازنین که بودن، با تو شد و سرودم

تا زندگی بداند عشق است جاودانه

بی تو نبوده جانم، بی عشق چون توانم

هم آن که سوخت دل را در گردش زمانه

چندی اگر سپردم، کلکم به گویشِ غم

لرزید استخوانم، از زخم تازیانه

لرزید و مانده در من، افسوس‌ها به خرمن

با یاد بذرهایی، تازه زده جوانه

با یاد آن قناری، در اوجِ بی‌قراری

آن بی‌خبر ز مادر، در جستجوی لانه

زخمی نبود بر تن، امّا به مام میهن!

زخمی که گفتنش را تلخاست دانه دانه

رفتم اگر مسیری، خُرده چرا بگیری

عشقم چراغ ره شد، شعری چنین بهانه



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy