برخی از جامعه شناسان ساده انگار چون کاظم علمداری می پندارند که فقدان آزادی های سیاسی در زمان شاه، علت سرنگونی حکومت شاه بوده است. و برای اثبات نظر خود (و نه نظر جامعه شناسانه خود) مراجعه می کند به سخنان "اطرافیان شاه همچون اردشیر زاهدی، فریدون هویدا، هوشنگ نهاوندی، علینقی علیخانی و دیگران، و نیز به مصاحبهی پرویز ثابتی که گفته بود: اگر در دوران شاه انتخابات آزاد برگزار میشد، احتمالاً ۷۰ یا ۸۰ نماینده از جبهه ملی وارد مجلس میشدند. جبهه ملی مخالف نظام سلطنتی نبود، بلکه خواهان پادشاهی مشروطه بود که در آن شاه سلطنت کند، نه حکومت. این خود نشاندهندهی سطح تحمل رژیم نسبت به منتقدان بود."
کاظم علمداری، که جامعهشناس است، قاعدتاً باید بداند که پدیدههای اجتماعی و سیاسی را نمیتوان با "اگر" و "مگر" تحلیل کرد. اما متأسفانه او، به دلیل گرفتار شدن در چارچوب یک خط سیاسی ایدئولوژیک مانند جمهوریخواهی، پدیدههای اجتماعی و سیاسی را با رویکردی ایدئولوژیک تفسیر میکند. در حالی که آنچه در رویداد ۲۲ بهمن ۵۷ رخ داد، بدون توجه به ارزشهای درونی جامعه و فرهنگ امکانپذیر نبود؛ چرا که هر جنبش، انقلاب یا حکومتی ناگزیر باید مقبولیت خود را از نوع ارزشهایی بگیرد که در بستر همان فرهنگ و جامعه حضور دارند و عمل میکنند.
به همان اندازه که نسبت دادن سرنگونی شاه به "دخالت خارجیها"(از سوی برخی سلطنت طلبان و پادشاه خواهان) سادهانگارانه است، ادعای اینکه "فقدان آزادی در دوران شاه" علت اصلی سقوط او بوده نیز سادهانگارانه است. آنچه در واقع نظام سلطنتی را فروپاشاند، مجموعهای از تحولات اجتماعی و حقوقی عمیق بود: اعطای آزادیهای گستردهی اجتماعی، حق رأی به زنان و به میدان آوردن آنها به فعالیت های اقتصادی در بازار کار از کُنج خانه و آشپزخانه، دگرگونی در ساختار قضایی و کنار گذاشتن آخوند از دستگاه قضاوت، و همچنین مکانیزهکردن روستاها و تغییرات بنیادین در زندگی روستایی، که آخوند شیعی به رهبری خمینی و لایه های ارزشی جامعه و فرهنگ، مخالف آنها و بطورکلی مخالف مدرنیزاسیون و اصلاحات بنیادین در جامعه بودند.
این مجموعه تحولات، در چارچوب یک انقلاب اجتماعی فراگیر در دهه چهل، باعث شد تا پیروان خط شیخ فضل الله نوری بتدریج با بیدار کردن ارزشهای اسلامی و سنت خفته درون فرهنگ و جامعه، در ۲۲ بهمن ۵۷ به پیروزی درخشان نائل آیند. بعبارت دیگر، جامعه ای که در میانه ی سنت و مدرنیته قرار داشته و همچنان ارزشهای واپسگرا و مردسالار در آن نیرومند بود، زمینه را برای ظهور خمینی آماده ساخت؛ خمینیای که با ائتلاف نیروهای چپ و با وسوسهای فلجکننده که قرنها در بطن فرهنگ مذهبی ما نهفته و خاموش بود، آن را بیدار کرد و به حرکت درآورد. خمینی از فقدان آزادی های سیاسی در دوره شاه به نفع ارزشهای واپسگرای جامعه، بهره بُرد، جامعه ای که در نوع نظام اجتماعی سنت و مدرن آچمز شده بوده، بالاخره در سرِ بزنگاه مدرنیزاسیون را به سنت باخت و نظام سیاسی اش(جمهوری اسلامی) بر آن متکی شد.
نیکروز اعظمی