Saturday, Aug 16, 2025

صفحه نخست » عبور از ماتریکس مظلومیت: مانیفست سکولاریزاسیون روان جمعی در ایران، سروش سرخوش

sarkhosh.jpgتوجه:

برای جلوگیری از هرگونه سوءبرداشت، لازم است در ابتدا چارچوب این تحلیل به صورت شفاف مشخص شود:

نوشتار پیش رو، تلاشی است برای یک تبارشناسی در حوزه‌ی «روان‌شناسی سیاسی». خودِ اسطوره، صحت تاریخی آن، ایمان شخصی معتقدان و ارزش معنوی این روایت برای آنان، محترم است و «کاملاً» خارج از حوزه‌ی این تحلیل قرار دارد. این یک پژوهش تاریخی در باب وقایع کربلا یا یک مباحثه‌ی کلامی در باب شأن شخصیت‌های آن نیست.

تمام تمرکز این تحلیل، بر روی «کارکرد سیاسی و اجتماعی» این روایت در «دوران معاصر» است. موضوع این پژوهش، منحصراً این است که چگونه یک روایت تراژیک-تاریخی به یک «تکنولوژی قدرت» و یک «نرم‌افزار سیاسی» برای خلق یک هویت جمعی خاص و مشروعیت‌بخشی به یک نوع حکمرانی در امروز تبدیل شده است.
بنابراین، نقد و ارزیابی این نوشتار، تنها در چارچوب علوم سیاسی، جامعه‌شناسی و روانکاوی فرهنگی معتبر خواهد بود و هرگونه تفسیر دیگر از آن، خروج از نیت نویسنده و موضوع اصلی بحث است.

«خطای بنیادین روشنفکری دینی»

پروژه‌ی فکری یک قرن اخیر بخشی از روشنفکری دینی، تلاشی پرشور برای «پالایش» اسطوره‌ی عاشورا بوده است. از اقبال تا سروش، هر یک به سهم خود کوشیده‌اند تا این روایت را از حصار خرافه و سنت‌های قشری رها کرده و آن را با ارزش‌های مدرنی چون آزادی و عقلانیت آشتی دهند. این تلاش، هرچند قابل احترام، اما بر یک خطای بنیادین استوار است؛ یک اشتباه در تشخیص مقوله. روشنفکران دینی با روایت عاشورا همچون یک «متن» فلسفی مواجه شده‌اند که می‌توان با تفسیر، معانی نوینی از آن استخراج کرد. حال آنکه قدرت واقعی این روایت، نه در محتوای آن، که در ساختارش به مثابه یک «اسطوره‌ی بنیان‌گذار» و کارکردش به مثابه یک «تکنولوژی قدرت» نهفته است. نمی‌توان یک «تکنولوژی» را بازتفسیر کرد؛ تنها می‌توان کارکرد آن را تحلیل و در صورت لزوم، آن را از کار انداخت.


بخش اول: تشخیص بیماری (تشریح ماتریکس مظلومیت)

کارکرد اسطوره‌ی بنیان‌گذار: تأسیس «جامعه‌ی عاطفی»

اسطوره‌های بنیان‌گذار، برخلاف متون فلسفی، برای اقناع عقل طراحی نشده‌اند؛ آن‌ها برای تأسیس یک «جهان» و خلق یک «جامعه‌ی عاطفی» به وجود می‌آیند. کارکرد اصلی اسطوره‌ی عاشورا در طول تاریخ، تولید و بازتولید یک «عاطفه‌ی سیاسی» مشترک بوده است: مظلومیت.

این روایت، یک «ماتریکس روانی» قدرتمند خلق می‌کند. برای درک بهتر این مفهوم کلیدی، باید بدانیم که واژه‌ی «ماتریکس» (Matrix)، در اصل به معنای «زهدان» یا یک محیط دربرگیرنده است که چیزی در آن شکل می‌گیرد. در معنای مدرن آن، ماتریکس یک واقعیت شبیه‌سازی شده و یک زندان ذهنی فراگیر است که ساکنانش آن را به عنوان تنها حقیقت موجود می‌پذیرند. «ماتریکس مظلومیت» نیز دقیقاً چنین ساختار روانی-سیاسی است؛ یک جهان‌بینی کامل که اصل سازمان‌دهنده‌ی آن، مفهوم «قربانی بودن» است. در این ماتریکس است که هویت جمعی، نه بر اساس یک «قرارداد اجتماعی» عقلانی، که بر پایه‌ی یک «سوگ ابدی» و احساس تعلق به اردوگاه «قربانیان تاریخ» شکل می‌گیرد. فردی که در این جامعه‌ی عاطفی زندگی می‌کند، تمام جهان را از این لنز تفسیر می‌کند: هویت او بر پایه‌ی یک زخم مشترک، اخلاق او بر اساس مصونیت قربانی، و سیاست او در چارچوب یک نبرد ابدی میان اردوگاه نور و ظلمت تعریف می‌شود.

از عاطفه تا تکنولوژی قدرت

اینجاست که این اسطوره‌ی عاطفی، به یک تکنولوژی کارآمد برای تولید و توزیع قدرت تبدیل می‌شود. این تکنولوژی چند کارکرد مشخص دارد:

ایجاد وضعیت استثنائی دائمی: در جهان‌بینی مبتنی بر این اسطوره، ما همواره در «عصر عاشورا»*۱ زندگی می‌کنیم. این به معنای تعلیق «دائمی» وضعیت عادی ( به عبارت مرسوم در جمهوری اسلامی: «شرایط حساس کنونی») و منطق عقلانی است.
اعطای مصونیت اخلاقی: رهبران و حاملان این گفتمان ( مقام های جمهوری اسلامی)، با قرار گرفتن در جایگاه نمادین «قربانی»، از هرگونه نقد و پاسخگویی در برابر نتایج دنیوی اعمال خود، مصونیت پیدا می‌کنند.
مشروعیت‌بخشی به خشونت: با تقدیس «خون» و «انتقام»، این اسطوره به یک منبع بی‌پایان برای مشروعیت‌بخشی به خشونت علیه «دشمن» تبدیل می‌شود.


بخش دوم: میزبانان ویروس (تحلیل روان‌شناختی آسیب‌پذیری)

این «ماتریکس مظلومیت» مانند یک ویروس، برای سرایت موفقیت‌آمیز، به میزبانانی با ویژگی‌های روانی خاص نیاز دارد. افرادی با مختصات زیر، مستعدترین قربانیان آن هستند:

افراد با «نیاز بالا به قطعیتِ شناختی»: این افراد از ابهام بیزارند و به شدت نیازمند پاسخ‌های ساده و سیاه‌وسفید هستند. اسطوره‌ی عاشورا با ارائه‌ی یک نبرد ابدی «حق» علیه «باطل»، این نیاز را به طور کامل ارضا می‌کند.
افراد با «مرکز کنترل بیرونی»: این افراد معتقدند سرنوشتشان تحت کنترل نیروهای قدرتمند بیرونی است. ماتریکس مظلومیت این احساس بی‌پناهی را تأیید و تقدیس کرده و رنج را به یک «هویت معنوی» تبدیل می‌کند.
افرادْ با شخصیتِ «پیرو اقتدارگرا»: این تیپ شخصیتی، به تسلیم شدن در برابر یک رهبر قدرتمند و پرخاشگری نسبت به «غیرخودی‌ها» تمایل دارد. اسطوره، هم یک رهبر مقدس و هم یک دشمن اهریمنی را برای ارضای این نیاز دوگانه فراهم می‌کند.


بخش سوم: تجویز درمان (گام‌های گذار به قرارداد)

نجات جامعه از این ماتریکس، یک پروژه‌ی «روان‌درمانی فرهنگی» در سه لایه است. هدف، «سکولاریزاسیون روان جمعی» است؛ گذار از دیدن حکومت به مثابه یک «معبد» به دیدن آن به مثابه یک «قرارداد کاری» که ملت در آن کارفرماست.

گام اول: تبارشناسی مفهومی
اولین گام، واکاوی قاطعانه‌ی اسطوره‌های سیاسی و نشان دادن کارکرد آن‌ها به مثابه «تکنولوژی‌های قدرت» است. هدف، «آشنایی زدایی» است؛ یعنی قابل پرسش کردن مفاهیمی که به دلیل تکرار، مقدس و بدیهی پنداشته شده‌اند.

گام دوم: تأسیس آیین‌های مدنی
قدرت اسطوره‌های سیاسی، در آیین‌های جمعی آن‌هاست. برای مقابله با آن، باید آگاهانه، آیین‌های رقیب و جایگزین را تأسیس کرد؛ آیین‌هایی که نه یک «اُمّت» عاطفی، که یک «ملت» مدنی را می‌سازند. (جانِ کلام من در این مقاله همین است). این آیین‌ها شامل بزرگداشت قهرمانان ملی خدمت (در عرصه های علم و هنر)، بازتعریف جشن‌های ملی به عنوان میثاق‌های مدنی، و خلق فضاهای عمومی برای گفتگوی افقی شهروندان است.

گام سوم: بازافسون‌گری زیبایی‌شناختی
نمی‌توان با «استدلال» خشک، بر «اسطوره‌»ی پرشور پیروز شد. باید برای ایده‌ی «ایران به مثابه خانه»*۲، یک زیبایی‌شناسی قدرتمند خلق کرد. ما به هنر، موسیقی و سینمایی نیاز داریم که ارزش‌های مدرن--آزادی، عقلانیت و شادی--را نه به عنوان مفاهیم فلسفی، که به عنوان تجربیاتی زیسته، دلنشین و زیبا به تصویر بکشد. هدف، نه افسون‌زدایی کامل از جهان، که «بازافسون‌گری» آن با یک جادوی جدید و انسان‌گراست.

کلام آخر:
این گذار از اسطوره به قرارداد، یک شبه رخ نخواهد داد. این وظیفه‌ی روشنفکران، هنرمندان، و تمام شهروندانی است که می‌خواهند از رعیت بودن ذیل یک اسطوره‌ی ابدی، به شهروندان تحت یک قرارداد مدرن تبدیل شوند. به جای بازخوانی اسطوره‌ها، باید شجاعت خلق یک «قرارداد» نوین را داشت.

سروش سرخوش

مخاطبان محترم؛ لطفا برای ارتباط با نگارنده و مشاهده لینک سایر نوشته هایش از این آدرس استفاده بفرمایید:
https://x.com/sarkhosh1341


پی نوشت:

۱) کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا.

۲) در یادداشت «دوقلوهای متخاصم: تبارشناسی روانی تمامیت‌خواهی در ایران» ؛ در مقایسه ی جبهه پایداری و سازمان مجاهدین خلق نوشتم که:
مناقشه‌ی اصلی ایران امروز، یک نبرد بنیادین بر سر تعریف خودِ «ایران» است. آیا ایران، یک «خانه» برای مردمانش است؛ خانه‌ای که هدفش باید آسایش، رفاه و شکوفایی استعدادهای ساکنانش باشد؟ یا یک «قربانگاه» است؛ سکویی مقدس برای تحقق یک آرمان متافیزیکی؟ ذهنیت تمامیت‌خواه، در هر دو نسخه (فرقه ی ایران سوز پایداری و مجاهدین خلق)، پاسخ دوم را برگزیده است. آینده‌ی ایران، در گرو پیروزی نهایی پاسخ اول است.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy