Tuesday, Aug 19, 2025

صفحه نخست » نظام پادشاهی به تعبیر "عقل سلیم"، ش. بابکان

monarchy.jpgتوماس پین انگلیسیِ ضد سلطنت انگلستان و آمریکاییِ طرفدار انقلاب کبیر فرانسه، شکم بندسازی بود که در میانسالی(1774) به قاره آمریکا رفت و در آنجا از آموخته‌های خود از جان لاک، آدام اسمیت و دیگر هم روزگاران و پیشینیانش، بی‌پروا استفاده کرد و " عقل سلیم" را معیار قرار داد و در گیر‌ و ‌دار دو دلی مهاجرنشینان( مستعمره نشینان بریتانیا) برای کسب استقلال، راه به "سربازان یک دقیقه‌ای" جورج واشینگتن نشان داد.

او برای اولین بار کتاب عقل سلیم را در سال 1776 میلادی انتشار داد. کتاب عقل سلیم کتابی است که ایالات متحده مدرن را به وجود آورد و دعوت الهام بخش او باعث شد میلیون ها آمریکایی، علیه سیطره پادشاهی بریتانیا بر کشورشان همراه شوند. این کتاب، دعوتی پر شور و حساس برای آمریکا بود تا خود را از سلطه حکومت خارجی رها کند و دولتی مستقل را تشکیل دهد. پین با انتقادهای تند و آتشین خود از پادشاهی موروثی و نهادهای اشرافی، شروعی نوین را برای آمریکا متصور شد و از آزادی های فردی، برابری اجتماعی و پیشرفت های اقتصادی و فرهنگی سخن گفت. توماس پین توده مردم را مخاطبین اصلی این کتاب در نظر گرفت و قاطعانه و صبورانه توانست بر اتحاد آنها برای رهایی سرزمین خود از سلطه پادشاهی انگلستان تاثیر بسزایی بگذارد به طوری که امروز عقلای سرزمین جدید، استقلال و آزادی سرزمین خود را وامدار روشنگرانی مانند توماس پین می دانند.

توماس پین در خانواده ای پیرو فرقه صلح طلب کوئیکر ،زاده شد. او برای استدلال نفی نظام سلطنتی، از متون عهد عتیق استفاده فراوان کرد. او در جزوه ای به نام عقل سلیم به پیروان یهودی و مسیحی ثابت کرد که سلطنت شری بود که جامعه یهود به آن آلوده شد. جزوه عقل سلیم او در آمریکای پیش از استقلال در شمارگان با انجیل برابری می کرد. او کوئیکر زاده بود. فرقه ای که در انگلستان تحت شکنجه و تعقیب بودند. اما او کوئیکر نماند، از فرقه اجدادی خود فاصله گرفت و آمریکائیان را به جنگیدن در راه استقلال تشویق کرد. پین از زیر سلطه پادشاه انگلستان گریخته و از شهروندان آمریکا و طرفدار انقلاب کبیر فرانسه شد. او با ادموند بورک در می افتد و ثابت می کند که او و سلطنت انگلستان به جهان کهن تعلق دارند و بشر باید با تکیه بر عقل خود، جهان بینی جدیدی بسازد.

در آن زمان (سده هیجدهم میلادی)، پرداختن به مفاهیمی چون آزادی، فرصت های برابر، حق مالکیت و نادرستی نظام سلطنت موروثی، پر هزینه بود و اشرافیت حاکم و ارباب کلیسا در برابر تغییرات مقاومت می کردند. توماس پین به اندیشیدن خطر کرد و زندگی انسان بدون آزادی را شایسته زیستن ندانست. توماس پین می گوید: اگر منشاء و ظهور حکومت را ناتوانیِ فضیلتِ اخلاقی در اداره جهان بدانیم و نظام حکومتی انگلستان را که آن همه درباره آن گزافه گفته اند، به این حقیقت می‌رسیم که این نظام حکومتی برای دوران ظلمانی و بردگی، بسیار ارجمند بود. وقتی جهان لگدکوب جباریت بود این حداقل کاری بود که می شد انجام داد. اما این که این نظام حکومتی ناکامل، آسیب پذیر و ناتوان به وعده های خود عمل نکرده است، قابل اثبات می باشد.

می دانیم که فایق آمدن بر تعصبات محلی یا دیرینه دشوار است، با این همه اگر ما رنج بررسی بخش‌های مختلف نظام حکومتی انگلستان را بر خود هموار کنیم، در خواهیم یافت که این بخش ها، پس‌مانده‌ های دو جنایت باستانی هستند که با ضرورت جمهوری جدید مخلوط شده اند. اول باقیمانده‌های جباریت سلطنتی که در شخص شاه تجسم می یابد. دوم باقیمانده های جباریت اشرافی به صورت مجلس اعیان. سوم ضروریات جمهوری جدید که همان اعضاء مجلس عوام هستند و آزادی انگلستان بر فضیلت آنان استوار است.

دو بخش اول و دوم به خاطر موروثی بودن از مردم جدا هستند. زیرا که به لحاظ نظام حکومتی در جهت آزادی مملکت کاری نمی کنند، این که بگوئیم که اساس حکومت انگلستان از اتحاد سه قوه مهار کننده یکدیگر تشکیل شده اند، سخن خنده داری است یا کلمات فاقد معنی هستند و یا این که تضادهای آشکاری دارند. این که بگوئیم اعضاء مجلس عوام مهار کننده اعمال شاه هستند، بر دو پیش فرض استوار است. اول این که پادشاه را نمی توان به حال خود گذاشت و به او اعتماد کرد یا به عبارت دیگر شهوت کسب قدرت مطلق بیماری طبیعی سلطنت است.

دوم این که اعضای مجلس عوام به خاطر انتصاب آنها از سوی مردم به منظور مهار شاه لابد خردمندتر یا قابل اعتمادتر از پادشاه هستند. اما همان نظام حکومتی که به اعضاء مجلس عوام توان می دهد که پادشاه را با قطع مقرری اش مهار کنند به پادشاه هم این قدرت را می دهد تا با رد لوایح و عدم توشیح آنها، اعضاء مجلس عوام را مهار کند و بدین ترتیب این طور فرض می شود که پادشاه از کسانی که قبلا فرض بر این بود که از او خردمندترند، خردمندتر می باشد و این یعنی پوچ. بنابراین با کنار زدن همه تعصبات و غرور ملی نسبت به صورت ها و سبک ها، حقیقت عریان این است که ساختار تشکل مردم و نه نظام حکومتی انگلستان سبب می شود تا در این کشور پادشاه نتواند به اندازه سلطان عثمانی مستبد باشد.

انسان در اصل برابر آفریده شده است و برابری را اوضاع و احوال بعدی نابود می کند. تمایز و تفاوت بین ثروتمندان و فقرا تا حد زیادی نابود کننده برابری اصلی انسان هاست با این همه تمایز و نابرابری فرق مهم دیگری بین انسان ها وجود دارد که هیچ دلیل طبیعی یا دینی برای آن نمی توان تراشید و آن تقسیم انسان ها به پادشاهان و رعایا است . . . . . . آدمی در می یابد که پادشاهان مانند کشیشان در کشورهای تحت سلطه پاپ اعظم با تردستی، کتاب مقدس را از دسترس مردم دور نگاه می داشتند زیرا که نظام سلطنتی عینا همان حکومت پاپ ها است.

به بدی حکومت سلطنتی، جانشینی موروثی را هم افزوده ایم و همان طور که اولی تحقیر و تنزل خود ماست، دومی هم که به عنوان حق تلقی می شود، توهین و تحمیل به نسل آینده ماست. زیرا همه انسانها در اصل برابرند و هیچ کس به صرف تولد نمی تواند به خود حق بدهد که خانواده اش را برای همیشه بر دیگران ارجحیت بدهد و حتی اگر شخصی در میان معاصرانش تا حدی به افتخارات دست یابد، اخلافِ بسیار بی لیاقتِ او حق ندارد افتخار او را به ارث ببرند. یکی از قدیمی ترین دلایل مبنی بر احمقانه بودن حق موروثی پادشاهی این است که طبیعت آن را تائید نمی کند، زیرا در غیر این صورت به کرات زایش الاغ از شیر

ژیان را مسخره نمی کردند.[1]

دوم از آنجایی که هیچ آدمی در آغاز صاحب هیچ افتخاری جز آنچه که به او داده می شد نبود. بنابراین افتخار دهندگان حق ندارند قوه تمیز نسل آینده را نادیده بگیرند هر چند که ممکن است بگویند ما شما را سرور خود بر می گزینیم. اما آنها با دادن این افتخار به فرزندانشان بی‌عدالتی روا داشته و تلویحا می گویند که فرزندان تو و فرزندانِ فرزندانِ تو برای ابد بر ما حکومت خواهند کرد زیرا چنین عهد و میثاق غیر طبیعیِ غیر عقلانیِ ناعادلانه ای، شاید در جانشین های آینده آنها را تحت حکومت فردی یا رذلی قرار دهد. اکثر عقلا در خلوت خود از حق موروثی پادشاهی با انزجار یاد می کنند؛ با این همه پادشاهی از پلیدی هایی است که اگر زمانی برقرار شد به آسانی الغاء نمی شود. بسیاری از ترس، تسلیم می شوند، سایرین از روی خرافه پرستی اطاعت می کنند و قدرتمندان هم در غارت بقیه مردم با پادشاه وقت سهیم می شوند.

چنین گمان می رود که نسل حاضر پادشاهان در جهان، منشاء افتخار آمیزی دارند در حالی که به احتمال قوی، اگر بتوانیم تاریکی های دوران کهن را کنار بزنیم و سلسله آنان را تا سر سلسله آنها دنبال کنیم درخواهیم یافت که سر سلسله به غیر از سرکرده دسته راهزن نیست که با وحشیگری یا حقه بازی در بین غارتگران هم عنان به مقام سر دستگی رسید. این سر دسته غارتگران با افزایش قدرت خود و گسترش حمله ها و هجوم ها، افراد بی دفاع و مرعوب را وا می دارد تا با دادن خراج مکرر برای خود امنیت بخرند.

با این حال انتخاب کنندگان این سر دسته غارتگران، قصد ندارند حق موروثی حکومت را بپذیرند، زیرا آنها با چنین سلب قدرتی دائمی از خود، اصول و آزادی نامحدودی را که به آن در زندگی معترف هستند، زیر پا می گذارند. از این رو جانشین موروثی در اعصار اولیه نظام پادشاهی به عنوان مثال یک حق مورد ادعا رخ نداد بلکه بیشتر یک تعارف سرسری بود. اما از آنجا که از آن روزگار سندی به جای نمانده است، تاریخ سنتی انباشته از افسانه هاست و پس از گذشت چند نسل، بسیار کسان بود که قصه های خرافه را متناسب با هر زمان به نفع پادشاهان جعل کرد. مانند بعضی از پیروان محمد که توانستند حق موروثی بودن حکومت را به مردم عوام حقنه کنند. شاید خطر هرج و مرج وجود داشت و با مرگ رهبر وقت به نظر می رسید که این خطر جدی باشد و این خطرها در آغاز به نفع طرفدارن حکومت موروثی پادشاهی تمام شد و چنین شد هر آنچه به عنوان امری مصلحتی پذیرفته شد بعدها به عنوان حق، مورد ادعا قرار گرفت.

انگلستان از زمان اشغال تا کنون، کمتر پادشاه خوبی به خود دیده و زیر پای بیشتر پادشاهان بد، خود ناله اش به آسمان رفته است. با این همه هیچ انسان صاحب شعوری نمی گوید که لقب ویلیام فاتح، افتخار آمیز و شرافتمندانه است. ویلیام رذل فرانسوی بود که با گروهی راهزن و تبهکار مسلح در سواحل انگلستان پیاده شد و برخلاف میل بومیان آنجا خود را پادشاه انگلستان خواند. وی نمونه پیش پا افتاده ای از اراذل است که به مقام پادشاهی رسیدند. به طور حتم در این پادشاه هیچ حنبه الوهیت وجود نداشت؛ به هر حال لازم نیست بیش از این برای برملا کردن حماقت حق موروثی پادشاهی وقت صرف کنیم. اگر کسانی آنقدر ضعیف هستند که به آنان باور دارند، بگذارید نسنجیده به پرستش الاغ و شیر بپردازند، دیگر خود دانند. من از حقارت آنان نه تقلید می کنم و نه مزاحم پرستش احمقانه آنان می شوم اما باعث مسرت من است که بپرسم به گمان آنها چگونه اولین پادشاهان به قدرت رسیدند؟

این سوال سه جواب دارد. یا به حکم قرعه یا با انتخاب و یا غاصبانه. درباره پادشاهی غاصبانه، هیچ عنصر خشک مغز نیست که از این نوع به قدرت رسیدن دفاع کند. پس ویلیام فاتح بی تردید پادشاهی غاصب بود. حقیقت تلخ این است که تاریخ پادشاهی انگلستان تاب تفحص در این باره را ندارد. اما این مسخره گی و پوچی جانشینی موروثی نیست که برای بشریت نگران کننده است بلکه جنبه اهریمنی آن است. آیا جانشین موروثی تضمین می کند که نسلی از مردان خردمند و نیک سیرت، نگین پادشاهی و اقتداری الهی داشته باشد؟ برعکس این نوع پادشاهی موروثی راه را برای به قدرت رسیدن احمق ها، رذل ها و نالایق ها باز می کند و در سرشت خود ظلم را نهفته دارد.

انسان هایی که خود را مادر زاد حاکم و دیگران را مطیع و فرمانبر می دانند خیلی زود و‌قیح و بی شرم می شوند و چون خود را تافته جدا بافته می دانند، ذهنشان از تبختر مسموم می‌شود و جهانی که در آن عمل می کنند یا جهان بیرونی و گسترده تر بسیار متفاوت است و آنها فرصت اندکی دارند تا منافع حقیقی جهان واقعی را دریابند و هنگامی که این افراد به حکومت می رسند جاهل ترین و نالایق ترین در سراسر سرزمین های خود هستند. پلیدی دیگری که جانشینی موروثی را تهدید می کند این است که بر تخت پادشاهی هر فرد صغیری در هر سنی می نشیند. نزاع بر سر پادشاهی و جانشینی پادشاهان بین خاندان های یورگ و لنگستر سال های سال انگلستان را به صحنه خونریزی بدل ساخته بود. دوازده نبرد به علاوه درگیری ها و محاصره های متعدد بین هنری و ادوارد رخ داد. دو بار هنری زندانی ادوارد شد و برعکس[2]. تاریخ کشور ما نیز سراسر از این رخدادهای دردناک به خود دیده است. برادر بر علیه برادر، پدر بر علیه فرزندان و برعکس، از کور کردن، کشتن و . . . . . . به منظور تسخیر یا تداوم صعود در تخت پادشاهی و جانشینی پادشاهان ،تاریخ را ننگین و آلوده ساخته است.

اینک تطبیق دیدگاه های توماس پین با وقایع تاریخ شاهنشاهی کشورمان، درستی نظریه پین در سرزمین های خاوری نیز عینت پیدا می کند.

تاریخ مکتوب مصون مانده از تاریخ سازان قلم به مزد و موج سواران سیاسی ایران نیز، مطالب "عقل‌‌سلیم" را داوری می کند زیرا برای مثال از عقبه حکومت پادشاهان ساسانی ورثه ای به نام یزدگرد سوم پدید می آید که در حال فرار از دست دشمنان مهاجم به آسیابی پناه برده و به دست آسیابان به قتل می سد نه به دست دشمن متجاوز. نادر و بسیاری از پادشاهان به دست نزدیکان خود به قتل می رسند. نمایشنامه بی بدیل بهرام بیضایی به نام مرگ یزدگرد با دیالوگ های زیبا و بی نظیر، بهترین بیان از نظام پادشاهی موروثی می باشد. برای نمونه به چند دیالوگ ماندگار از این نمایش نامه پرداخته می شود.

زن آسیابان: آری شتاب کن، مبادا که جان به در بریم. مبادا که داستان گریز خفت بار پادشاه از دهان ما گفته شود و در کیهان بپراکند و مردمان را بر آن شاه دلاور خنده گیرد. آری، زودتر باش.

آسیابان: آیا پادشاهان می گریزند؟ چون گدایان دریوزگی می کنند؟ چون رهزنان مال خویش می‌دزدند؟

زن آسیابان: ای شاه اگر پهلوانی برو با دشمنان بجنگ، چرا پیش ما پهلوانی می کنی؟

آسیابان: من گفتم ای پادشاه، ای سردار، پایت شکسته باد که با پای خود آمدی. پاسخ این رنج‌های سالیان من با کیست؟ من هر روزِ زندگیم به شما باژ داده ام. من سواران ترا سیر کرده ام. اکنون که دشمنان می رسند تو باید بگریزی و مرا که سال ها دست بستی، دست بسته بگذاری؟ مرا که دیگر نه دانش جنگ دارم و نه تاب نبرد. آری من به او گفتم. او را زدم.

آسیابان: می شنوی او از دوستان می گریزد نه از دشمنان.

دختر آسیابان: دزد نباید باشد. راهزنان پولشان را بهتر از این خرج می کنند.

زن آسیابان: دشمن تو این سپاه نیست پادشاه، دشمن را خود پروده ای، دشمن تو پریشانی مردمان است ور نه از یک مشت ایشان چه می آمد؟

زن آسیابان: اینک داوران اصلی(تازیان) از راه می رسند. شما را درفش سپید بود، این بود داوری، تا رای درفش سیاه آنان چه باشد. [3]

در نمونه های دیگری از تاریخ پادشاهی موروثی کشورمان دیدیم که شاه اسماعیل صفویِ 12 ساله در یک جنون بی سابقه به بهانه توسعه ایدئولوژی تَشَیُع در تبریز و دیگر شهرها حمام خون براه انداخت و به فاصله ای نه چندان، دوره چگینی ها (چی یین ها) آدم زنده خوارانِ دستگاه شاه عباس به منظور قلع و قمع مخالفان و دگر اندیشان زمان، صحنه های وحشتناک و ددمنشانه از مجازات انسان ها آنهم در ملاء عام برپا می دارند، وحشت آفریده و به کسی یارای نفس کشیدن نمی دهند و برای حفظ تاج و تخت از کور کردن و کشتن برادران و فرزندان خود نیز ابا ندارند.

می بینیم عاقبت پادشاه موروثی صفویان با همه دبدبه و کبکبه را چه کسی بر دوش کشید. شاه سلطان حسین صفوی که تحت تاثیر ملا محمد باقر مجلسی توقع داشت او را ملا حسین صدا کنند در تاریخ خواندیم که چگونه با دعا و جنبل ملایان می خواست از کیان کشور پاسداری کند و چگونه به خاک پای اشرف افغان فرو نشست. قاجاریه که از جنایتکار بی رحمی مانند آقا محمد خان آغاز گردیده بود وارثانی چون محمد علیشاه بیگانه پرست و نوجوانی چون احمد شاه داشت که نیازی به توضیح ندارد. اما سلسله پهلوی نیز قطع نظر از چگونگی به قدرت رسیدن پهلوی اول، وراث او یعنی پهلوی دوم این خاندان هم به مانند آخرین وارثان بسیاری از سلسله های پیشین، تاج و تخت به ارث رسیده را بر باد داد و به هنگام برخورد با کوچکترین مشکلی فرار را بر قرار ترجیح داد.

جای تامل دارد که پهلوی سوم، دو پا را در یک کفش کرده تا بیگانگان به هر شکل ممکن او که خود را وارث حکومت سرنگون شده پهلوی می نامد بر اریکه قدرت بنشانند. آخرین بالماسکه او در چهارم مرداد 1404 در مونیخ، تصویر بسیار دقیق و غیر قابل انکاری از آب در هاون کوبیدن این جماعت را به نمایش گذاشت و به خاک افتادن و سجده کردن یکی از مزدوران او و هم زمان دستگیری یکی دیگر از اراذل درگاه پهلوی در مرز کانادا و آمریکا به همراه کوکائین به ارزش 23 میلیون دلار که همه جا اعلام می کرد " ما سرباز اعلیحضرت هستیم، چه فرمان یزدان ، چه فرمان شاه" و یک بار دیگر می نوشت: دلم می خواد هر چی ضد پهلوی هست رو چر(جر) بدهم، جاوید شاه؛ نشان می دهد. این سیاهی لشکری که او از اراذل و اوباش جمع آوری و تجهیز می کند فقط و فقط به درد همان بالماسکه می خورند و مردم داخل کشور با همه وجودشان این جریان را شناخته و توجهی به آن ندارند و رقاصی های شیفتگان و حقوق بگیران برای خالی نبودن عریضه است.

ش. بابکان

تهران - 27 امرداد 1404

پانوشت ها:

[1]. اشاره مولف به شاه زادگان احمق و بی خردی است که از نسل پادشاهان شجاع و خردمند هستند(مترجم کتاب).

[2]. برداشتی از صفحات 13 تا 30 کتاب عقل سلیم نوشته توماس پین، ترجمه رامین مستقیم، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چاپ اول سال 1403.

[3]. بیضایی، بهرام، مرگ یزدگرد(مجلس شاه کشی)، نمایشنامه، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چاپ دوازدهم، 1403.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy