
لندن، پایتخت دولت فخیمه و امپراتوری بریتانیای کبیر، یکی از متروپلها و مراکز عمده برای تجمع جماعت ایرانی برون مرزی محسوب میشود . ایرانیانی که پس از انقلاب اسلامی شده از مملکت کوچیده¬اند.
بدیهی است در نگاه اولیه گمان رود که خارج کشوریان بیرون از آن متروپل و پیرامون نشین به لندن و مردمش به چشم حسرت و حسادت بنگرند.
اما بی انصافی است. اگر که نگاه به کسب و کار ایرانیان مقیم لندن را به حسرت و حسادت فقط خلاصه کنیم. چرا که از منظر ارزیابی درست و نگرش عیار سنج هم میشود به لندن نگاه کرد.
بیش از سه دهه میشودکه روزی در ارتباط با تغییر رویکرد زنده یاد اسماعیل خویی شاعر برجسته و نیز گرایش جدیدش به شعر کلاسیک، از مفهوم "ارتجاع لندنی" سخن گفتم. منظورم هم این بود که نکند آب و هوای لندن در روحیه هنرمند و شاعر موثر میشود و برگشت به گذشته را در وی تقویت میکند.
آن زمان رفتار سرایشی خویی، که میتوانست بر دوستان و پیروانش تاثیر گذار باشد، به قوالب کلاسیک مثل رباعی و قصیده و غزل متمایل شده بود. گرچه وی در مورد معرفی قالب آخری از مفهوم "غزلواره" بهره میبرد. چون میاندیشید که غزل با حافظ به اوج تکاملی خویش رسیده است و دیگر کسی نباید مدعی سرودن غزل شود.
آن زمان گپهایی در مورد معاصر بودن قالب شعری داشتیم؛ اینجانب حتا یک مصاحبه بلند و از جمله در رابطه با مورد یادشده با او دارد که در روزنامه "روشنگری" در سوئد انتشار یافته است.
چنان که او در تقابل با برداشت سپری گشتن قوالب کلاسیک، از جمله استدلال میکرد که در شعر امروزی که میخواهد پیام آزادیخواهانه در عرصه سیاسی اشاعه دهد، بطوری که در دسترس فهم حاکمان وقت باشد، بایستی از قوالب کلاسیک بهره برد. بزعم وی ملایان توانایی فهم شعر نیمایی را نداشتند. در ضمن استدلال میکرد که شعر نیمایی دیگر شعر تثبیت شده ای در زبان فارسی است.
نیازی به تقویت و پشتیبانی آن نیست. بنابراین نباید نگران موجودیت و تداوم شعر نیمایی بود.
در هر صورت حضور خویی در لندن، آن زمان یکی از شخصیتها و "اقطاب" شعر فارسی در تبعید را میساخت. شعری که قطب دیگرش در اروپا یدالله رویایی مقیم فرانسه و نیز نادر نادرپوری که از پاریس به کالیفرنیای اتازونی رفته بود. البته سوای شعر و شاعری در کالیفرنیا همچنین تجمع ایرانیان در لوس آنجلس را داشتیم. شهری که از همان اول کار مرکز موسیقی پاپ و محل صنف رادیو و تلویزیونهای ماهواره ای گشته بود. بنوعی فرهنگ سرگرم سازی و رسمی دوران پهلوی دوم را بازتولید میکرد.
آن زمان لندن، در قیاس با پاریس، از منظر فرهنگی و سیاسی برای ایرانیان برون مرزی البته مُهمترین نبود؛ که پیشقراولی یا ارتجاعی بودنش اهالیش از منظر تاریخی جریان ساز شود. چون تعداد "آلترناتیو"های سیاسی و روسا و وزرای لشگری و کشوری در پاریس بمراتب بیش از جاهای دیگر بود.
در پاریس همچنین تعداد روزنامه ها و نشریه های سیاسی و جُنگهای ادبی و فرهنگی بیش از هر جای دیگری بود. بجز "کیهان لندن" که هوشنگ وزیری و همکارانش انتشار میدادند و هفته نامه "نیمروز"، نشریات بلاواسطه سلطنت طلب و هوادار نهضت مقاومت بختیار و نیز "انقلاب اسلامی" بنی صدر و روزنامه مجاهد و سریالی از نشریه های چپگرایان همه در پاریس انتشار مییافت.
در واقع قدیمها بیش از دو دهه، پاریس مرکزی برای سیاست و فرهنگ ایرانیان برون مرزی محسوب میشد. این روند اما با ورود تلویزیونهای اینترنتی و پیدایش شبکه های ارتباطی تغییر کرد.
بر این منوال در لندن تلویزیونهای موثری مثل "من و تو" و "ایران اینترنشنال" پدید آمدند که الان بیش از یک دهه در حال فکر و ذکر سازی برای کل ایرانیان هستند.
اکنون باید در معنای مفهوم "ارتجاع لندنی" تجدید نظر کرد. دیگر نباید آن را در چارچوبی برای تعریف شعر و شاعری بکار بست. مسئله ابعاد وسیعتری یافته است و رسانه ها در حال ریل گذاری جدیدی در برابر افکار و اذهان عمومی ما هستند.
از جمله این که تلویزیون ایران اینترنشنال که در این میانه ولی نعمتش از عربستان سعودی بسمت حاکمیت اسرائیلی رفته، هدف پخش آگاهی کاذبی را در برابر خود گذاشته است. مغزشویی که پیامدهای بسی ناگوار برای آتیه ما خواهد داشت.
اگر درس تاریخی ما از چهار دهه و اندی سال اخیر نوعی بیداری است؟ آنهم بخاطر تجربۀ ناگوار حاکمیت مذهبی و درد سرکوب نظام خلیفگانی همچون یکی از اشکال بنیادگرایی ادیان ابراهیمی، بنابراین هدف ما باید فرا رفتن از کشمکش فرزندان ابراهیم (اسحاق و اسماعیل) باشد. برادران ناتنی که پیروانشان به جنگی پایان ناپذیر در تاریخ دامن زده¬اند.
بر این منوال به حاشیه راندن خلیفه (سد علی خامنه) از حاکمیت بر ایران را به هیچوجه نمیتوان با اهداف بی بی نتانیاهو هماهنگ ساخت. چون کشاکش آن عموزادگان بیرون از لزوم تحول تاریخی و دستیابی به مدیریتی سکولار و لائیک است. آنان بر اساس تفسیر و منافع شخصی با هم درگیرند.