برای نستور رخشانی نقاشِ معاصر
لحظۀ بازآمدنِ فصلِ خزان شد
گُرگ وُ میشِ لحظه ها وُ حیرتِ جان شد
باز برگِ بلا دیده از؛ شاخه چکیدَست
خسته وُ بی خانه وُ آواره روان شد
می رَوَد اما نگاهِ دل نگرانش
سویِ وطن سویِ آن؛ مهرِ نهان شد
دل نسپارد به غیر وُ چاره ندارد
ظلمتِ پاییزی اش آن؛ رنجِ وَزان شد
رفتن ازین کوچه ها غصۀ جانسوز
باز پریشانیِ اندیشه نشان شد
نغمۀ مغمومِ او غربتِ خاموش
کفترِ بی لانه وُ بی جا وُ مکان شد
سر به زیرِ بال وُ پَر؛ بُرده وُ ساکت
نالۀ بیچاره را؛ حِسِ بیان شد
این همه آشوبِ اشک آینه را کُشت
وسوسۀ شعله وُ شبنم؛ گذران شد
باز تنِ تب زده بازیچۀ بادست
بسترِ سرمایِ سنگ؛ سهمِ جهان شد
پایِ پُر از تاول وُ؛ راهِ پُر از خار
قهقهۀ مرگ وُ برگ؛ بانگِ زمان شد
رنگِ درختان وُ خیابان وُ یادِ یار
چهرۀ پژمُرده یادگار وُ عیان شد
قابِ غم انگیزِ بغض؛ خیس وُ مِه آلود
خلوت وُ تنهایی اش؛ خوابِ گران شد
بزمِ دل انگیزِ رنگ؛ عاشق وُ نقاش
رنگِ چو رنگین کمان؛ تا به کران شد
شنبه 8 شهریورماه 1404///30 اوت 2025

ایران و آینده بدون نظام ولایی، آلن اکباتانی

شب هایِ عظما، مهران رفیعی