Wednesday, Sep 3, 2025

صفحه نخست » چهار فقیه، چهار جنگ، و چهار قرن تباهی، حکایتی در تاریخ ایران، ایرانبان پورزند

ای فرزند روزگار، سرزمین ایران درازنای تاریخ خود را به خون و رنج پیموده است. هرچند خاک آن زرخیز و مردمانش خردمند بوده‌اند، اما آزادی در این مرز و بوم هماره مهمان ناخوانده‌ای بوده است که در نیامده، رانده شده است. گاه شاهان به نام سلطنت و فرمانروایی، و گاه فقها به نام شریعت و دیانت، بند بر دست و پای ملت نهادند.
oiirzabd.jpgقصهٔ نخست: مجلسی و افغان

در روزگار شاه سلطان حسین، که دولت صفوی در سستی و غفلت غوطه می‌خورد، ملا محمدباقر مجلسی فتوا به تکفیر دیگران داد و آتش تعصب را در جان افغانان دمید. محمود افغان با سپاه خود به ایران تاخت، اصفهان را محاصره کرد، و آن تختگاه آبادانی به ویرانی و قحطی نشست.
بنگر و عبرت گیر، ای فرزند روزگار؛ یک فتوا چگونه امپراتوری عظیم را به خاک افکند.

قصهٔ دوم: کاشف‌القطاع و روس

چند دهه بعد، قاجار بر تخت نشست. فتحعلی‌شاه غرق در عیش و عشرت بود و ولیعهدش عباس‌میرزا بی‌سلاح و سامان. در این میان، شیخ جعفر کاشف‌القطاع فتوا به جهاد با روسیان داد. اما جهاد بی‌تدبیر به شکست انجامید. عهدنامه‌های گلستان و ترکمانچای پاره‌ای بزرگ از پیکر ایران را بریدند.
بنگر و عبرت گیر، ای فرزند روزگار؛ یک فتوا چگونه سرزمین و مردمان را به اسارت سپرد.

قصهٔ سوم: خمینی و جنگ هشت‌ساله

در قرن بیستم، هنگامی که مردم از استبداد شاه به ستوه آمدند، روح‌الله خمینی به قدرت رسید. اما آزادی به بار ننشست، بلکه استبداد جامه‌ای تازه پوشید. او با گفتار و کردار خود صدام حسین را به طمع انداخت. هشت سال جنگ شعله‌ور شد، هزاران جوان در خون غلتیدند، و دارایی ملت در آتش سوخت.
بنگر و عبرت گیر، ای فرزند روزگار؛ چگونه یک رهبر، به نام دین، ملتی را به ورطهٔ ویرانی کشاند.

قصهٔ چهارم: خامنه‌ای و دشمنی بی‌پایان

پس از او، علی خامنه‌ای زمام گرفت. او دشمنی با آمریکا و اسرائیل را سرلوحهٔ سیاست ساخت. ثروت ایران به جای رفاه ملت، خرج جنگ‌های نیابتی شد؛ در سوریه و لبنان و یمن. تحریم‌ها گریبان مردم را فشرد و اکنون، جنگ مستقیم با اسرائیل نیز برافروخته شده است.
بنگر و عبرت گیر، ای فرزند روزگار؛ چگونه دشمنی بی‌فرجام، جان و مال مردمان را بر باد می‌دهد.

چه شد که ایران طعم آزادی نچشید؟!

از صفویه تا قاجار، از پهلوی تا جمهوری اسلامی، هماره یک حقیقت تلخ تکرار شد:
• شاه، رعیت را ملک خود دانست.
• فقیه، مؤمنان را اسیر فتوا شمرد.
• ملت، یا در بند سلطنت بود یا در دام فقاهت.
• نهادها و احزاب مجال نیافتند تا ریشه دوانند.

بنگر و عبرت گیر، ای فرزند روزگار؛ آزادی در این خاک هرگز پایدار نشد، زیرا هر بار استبداد در جامه‌ای نو بازگشت.


⸻-------------

فرجام سخن

اکنون که قرن‌ها گذشته و نسل‌ها بر خاک خفته‌اند، درس تاریخ روشن است:
سلطنت و فقاهت دو روی یک سکه‌اند؛ یکی به نام تاج، دیگری به نام عمامه؛ هر دو دشمن آزادی و حقوق ملت.
راه رهایی، نه در سایهٔ شاه است و نه در سایهٔ شیخ؛ بلکه در آگاهی مردم و ساختن نهادهایی است که قدرت را مهار کند.
بنگر و عبرت گیر، ای فرزند روزگار؛ که اگر این بار نیاموزیم، تاریخ بار دیگر ما را در گرداب خویش فرو خواهد برد.

ایرانبان پورزند


Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy